eitaa logo
کانال پاتـــــوق دوستـــــان
2.4هزار دنبال‌کننده
118.7هزار عکس
84.1هزار ویدیو
262 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ آیا شک داری که تو،‏ شیرین‌ترین و مهم‌ترین زنِ دُنیایی؟ آیا شک داری که وقتی یافتم‌ات،‏ کلیدِ تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟ آیا شک داری وقتی دست‌ات را گرفتم،‏ جهان دگرگون شُد؟ آیا شک داری بزرگ‌ترین روزِ تاریخ و زیبا‌ترین خبرِ دُنیا لحظهٔ ورودِت به قلب‌ من بود؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❣ دوستت دارم به اندازه ى تمامِ دانه هاى اسپندى كه از زمانى كه چشم گشودم برايم دود كردى دود کردی، که بلاگردان شود هرچه بلا هست از سرم دوستت دارم، به بزرگی همان آرزوهایی که از تمامشان گذشتی تا آرزوهایم برآورده شوند واژه ها چگونه توصیفت کنند که این سینه از مهرت خالی شود؟ "دوستت دارم"حقیر است، زمانی که حرفی از تو گفته میشود... تو دستان خدایی بر روی زمین جان میبخشی شفا میدهی برآورده میکنی میبخشی و میگذری اصلا بگذار بگویم خدا در چشمان تو پنهان شده ‌تو را میبوسم، بلکه حداقل یک آدم بر روی زمین گونه های خدا را بوسه زده باشد "مادر" پیامبرِ پُر اعجاز دنیایم بمان ، تا برآورده شود تمام رویاهای محال من ...
❣ کارآفرینان بزرگ ایران.... ماجرایی شنیدنی از شهر کرج جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر کرج که از مناطق عیان نشین کرج است... محمد صادق فاتح یزدی متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به کشور هندوستان می رود... در حالیکه نامزد یا به قول ما نشون شده اش خانم رقیه غضنفر که جهان صدایش می کردند در یزد منتظر برگشت او بود... اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر آبله بینایی خود را از دست می دهد... به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند... اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج می کند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود... به دلیل بروز خشکسالی وقحطی در یزد آقای فاتح و بستگانش کرج را برای زندگی انتخاب می کنند... با توجه به مکنت مالی و خانوادگی شروع میکند به کشاورزی و تاسیس کارخانه های مختلف در کرج روغن نباتی جهان،چای جهان ،جهان چیت ،یخ سازی جهان،پتو بافی جهان،صابون جهان،روغن موتور جهان و ... بله به دلیل عشق به همسر نام کارخانه هاو باغات خود را جهان نامید
❣ یه وقتایی هست که یه نفسِ عمیقِ پُر حسرت میکشی، دلت می‌خواد از همه دور بشی، دوست داری زیر بارون قدم بزنی و آهنگ گوش بدی، کاش اون لحظه کسی که دوسِش داری از پشت محکم بغلت کنه و درِ گوشت زمزمه کنه؛ وقتی من مُردم اینجوری تنها تنها غصه بخور، الان که من هستم با هم غصه می‌خوریم.
حکم زندان ابد داده به من چشمانت... کاش عفوم نکند حضرت آقا شب عید! "عاصی" ☺️☺️☺️
ایآرزوترینبهار1.mp3
764.8K
دوستـ‌داٰرم‌تاٰتودرخودمحووحیـراٰنم‌کنے قطره‌اٰم، واٰصـل‌به‌دریاٰی‌خروشـاٰنم‌کنے... دوستـ‌داٰرم‌ذرّه‌باٰشم‌تاٰڪہ‌درامواٰج‌نـور، دربغل‌گیری‌وخورشیـدفروزاٰنم‌کنے...♥️🌱 🌺...
❣ طوبا خانم که فوت کرد، «همه» گفتند چهلم نشده حسین آقا می‌رود یک زن دیگر می‌گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی‌رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت، «همه» گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می‌شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی‌تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. «همه» گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می‌شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می‌خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. «همه» گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می‌گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می‌داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می‌گفت آن‌موقع که بچه‌ها احتیاج داشتند این‌کار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی‌زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده پنجشنبه‌ها سر جایش بود. «همه» گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه‌ها هم رفته‌اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر می‌کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش‌هایش حرف‌های «همه» را نمی‌شنید. دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می‌گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود: «هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی «تو» باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچ‌وقت دل نمی‌شود.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که ... در ذهنمان دوستشان داریم ...
❣ 🔷وقتی شهریار معشوقه‌اش را در سیزده بدر دید! 🔹وقتى كه در كشاكش ميدان عشق مغلوب شدم و اطرافيان نامرد معشوقه‌ام را به نامردى ربودند و حُسن و جوانى و آزادگى و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسليم شدند در خويشتن شكستم، گويى كه لاشه خشکیده‌ام را بر شانه‌های منجمدم انداخته و به هر سو می‌کشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامى شده بود و نيشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره‌پاره می‌کرد. 🔹روزگار طاقت سوزى داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصيل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرینم هيچ خبرى نداشتم، ازدواج كرده بود نمی‌دانستم خوشبخت است يا نه؟ 🔹تقریباً سه سال پس از اين شكست سنگين به تهران سفر كرده بودم، روز سيزده بدر دوستان مرا براى گردش به باغى واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطرى شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابى جانكاه مرا می‌فرسود، تشويشى بنيان كن به سینه‌ام چنگ انداخته و قلبم را می‌فشرد، از ياران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتى زير درختى، تنها نشستم و به ياد گذشته‌های شورآفرین تهران اشك ريختم، پر از اشتياق سرودن بودم. 🔹ناگهان توپ پلاستيكى صورتى رنگى به پهلويم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركى بسيار زيبا و شیرین با لباس‌های رنگين در برابرم ايستاده بود و با ترديد به من و توپ می‌نگریست، نمی‌توانست جلو بيايد و توپش را بردارد، شايد از ظاهر ژولیده‌ام می‌ترسید، توپ را برداشتم و با مهربانى صدايش كردم، لبخند شيرينى زد، جلو آمد دستى به موهایش كشيدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دويد. 🔹با نگاه تعقيبش كردم تا به نزديك پدر و مادرش رسيد و خود را سراسيمه در آغوش مادر انداخت. واى... ناگهان سرم گيج رفت، احساس كردم بين زمين و آسمان ديگر فاصله‌ای نيست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش... آرى... او بود... كسى كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكاميش، مرزهاى شكيباييم را ويران ساخت و اين غزل را در آن روز در باغ سرودم: يارو همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❣ براى اينكه خانه اى، خانه باشد بايد كسى مدام در آن راه برود. بايد يكى باشد كه ظرفهاى كثيف را بگذارد توى سينك. تميزها را بچيند سر جايش. تختها را مرتب كند. زنگ بزند سوپر رب گوجه فرنگى و ماكارونى سفارش بدهد. ميوه ها را بشورد. قبضها را پرداخت كند. به گلدانها آب بدهد. ملافه ها را عوض كند. لباسها را مرتب كند. به ناهار فردا و شام شب فكر كند. جارو بزند و گردگيرى كند. براى اينكه خانه، خانه باشد يك عالمه قدمهاى خاموش از تراس تا آشپزخانه، از آشپزخانه تا اتاق خواب، از اتاق خواب تا حمام، از حمام تا دم در بارها و بارها بايد تكرار شود. تازه آن موقع مى شود نشست و خيره شد به خانه اى كه آرام و در صلح به نظر مى رسد. انگار نه انگار كه براى رسيدن به اين ثبات و سكون كسى ساعتها راه رفته و به هيچ جا نرسيده. آرامش و ثبات جايزه ى كسى است كه راه مى رود. بقيه اما فكر مى كنند خانه خود به خود اداره مى شود. فكر مى كنند داشتن غذايى آماده روى ميز و يخچال و فريزرى پر ، طبيعى و عادى است. تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند و بفهمند كه معجزه اى اتفاق نمى افتد مگر با راه رفتن. آرام... ممتد و بى پايان. از اين طرف به آن طرف و براى ساعتهاى متمادى. اين همه راه رفتن فقط براى اينكه خانه همين سكون را حفظ كند. اين همه راه رفتن، فقط براى حفظ يك سكون. یک نفر باید عاشقانه در خانه راه برود و الا راه رفتن از هر کسی بر میاید🌹تقدیم به تمام مادران و خانمها🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمی‌شناسیم اهالی خانه را اما حرف زیاد دارند و درد هم از صبرِ جانباز شاید هم همراهی هر چه هست است و عشق دردی که میخرند... رافراموش نکنیم🌷 فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
💕 قدیمی ها رها کردن بلد نبودند... میماندند میساختند چینی هایشان را بند میزدند قالی هایشان را رُفو میکردند کفش هایشان را دوباره دوز و آدم ها و خاطره ها را، نمیدانم چطور اما، رها نمیکردند!! یا رها کردن بلد نبودند، یا اعتقاد به "ساختن" در رگ و ریشه شان بود، حتی به قيمتِ "سوختن"! و شاید من تنها باقیمانده ی، همان "نسلِ ماندن"م که محکم، پای دوست داشتنت مانده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کوچ پرنده ها را دوست ندارم! می دانم؛ پرنده ای که کوچ کند را بلد است... من یاکریم های پنج دری خانه ی مادربزرگ را به تمام پرستوهای مهاجر ترجیح می دهم... یا این گنجشک های کوچک که تمام زمستان را می لرزند اما می مانند ..
🔉 💟 چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم،😊 ❣عاشقانه سر کردیم...❣ 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸 🔹ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم، اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋ ↩️همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...👏 🔹اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم... حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔😏 👈 مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم، آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳 اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...💝 بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره.. چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...💓 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
هام🖍♥️ ┓🌸┗‌یڪ زندگے ڪم اسٺ! براے آنڪہ، ٺمام شڪل هاے "دوسٺٺ دارم" را با ٺو در ميان بگذارم! ميخواهم هر روز ڪه پنجره را باز ميكنے درخٺِ رو به رو من باشم فصل ٺازه من باشم آفٺاب هم باشم،اسٺكان چاى من باشم! و هر پرنده ڪه نان از انگشٺان ٺو ميگيرد.. یڪ زندگے ڪم اسٺ! براے آدمے ڪه ميخواهد در ٺمام جمله ها دوسٺٺ داشٺہ باشد...♥️┗
زندگی کن لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهد مشکلاتِ شما را حل کند. این مسئولیتِ اوست. کارِ شما نیست. کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید... " شبتون پر از لبخند خدا💫 @Patoghedoostanha
❣ فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده، میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب! اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟؟ اگر قرار باشد چیز بزرگتری در ازای صبر بر فقر بگیرید چه؟؟؟نقش و جایگاه همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر فرو میبرد.  علامه درباره ایشان گفته بودن: ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم” صبر حیرت انگیز.. نوشتن المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!” بازهم گفته بودند:"وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمیگفت و سعی میکرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز میکرد و آرام چای را میگذاشت و میرفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود.  پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر میشد و در فقدان او ناباورانه اشک میریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود..." همیشه به جایگاه او حسرت میخورم!💞با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود... کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت، کلاس اخلاق اخلاص..کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟!!! کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه!کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس زن بودن، زن خاص و خالص بودن...زنی که میتواند عزیز دل باشد و عزیز دل بپروراند... کلاس عالِم بودن، بدون هیاهو، بدون تبلیغ، بدون ادعا، بدون منم منم!آه...😰همه ی این ها چند واحد میشود؟چقدر واحد پاس نکرده دارم! چقدر بعضی ها در گوشه ی خلوت و گمنامیشان، سر از آسمان و ملکوت درآورده اند! ☁️چقدر میشود انسان بود و انسان سازی کرد! چقدر میشود ساده اما متفاوت زندگی کرد!کنج سجاده و کنج اتاقی، که تو در آن رخت و لباس علامه را رفو میکرده ای برایم آرزوست...🌺🌺 استاد همیز سلام و درود خدا بر اولیاءالله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Patoghedoostanha
بی توقع مهربون بودن: 😍👌 ♥️از مادربزرگ پرسیدم 🌹بابابزرگ تا حالا ♥️واست گل خریده؟ 🌹گفت: نه! ولی تمام دامن هایی که برام خریده گلدار بوده😍 عشق یعنی درک کردن آنچه که هست نه انتظار آنچه که نیست.😊 ‍ ঊঈ🌺🍃ঊঈ ┅═‎✧❁°یا علی°❁✧═‎┅ ঊঈ🍃🌺ঊঈ ‍‍ ‍ @Patoghedoostanha
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ می‌نویسم " تو " سنجاق می‌کنم به رویِ قلبم و تپیدن، آغاز می‌شود...😍♥️🖇 @jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍❤️‍👨 و پــناه بــر آغوشتــــ🫂🙊که تمـوم زخمـای دلمـو مثـل یــه دکتــر👨‍⚕ مــداوا می کنــد😍🫀 ☘@Patoghedoostanha
◍⃟♥️ تو فقط عشق من نیستی، تو‌ ادامه وجود منی تو بدن خودت.. تو نیازِ منی واسه زنده موندن.. تو امیدِ روزهای مثلِ شب منی.. تو فقط عشق من نیستی،تو مجموعه ای از همه چیز،همه کس،همه‌ی زیبایی ها، همه‌ی خوبی ها و همه ی حسای قشنگی برای من، با تو از کل جهان و آدماش بی‌نیازم..💕🧷 🌸@Patoghedoostanha🌸 ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
♡ | ♡ › زخم های من مرهم نمی خواهد تو که باشی "درد" درد ندارد . . . 🫀♥️ @Patoghedoostanha
✨♥| ♥✨ ﮼𖡻رزق𖡻 که همیشه پول نیست، آدم های خوب اطرافمون هم رزق و روزین! مثلا یکش همین خودِ 𖡻تُـ𝑸𝒂𝒍𝒃𝒂𝒎ـو𖡻♥️🧿💸 ‌ ‌•❥👰🏻🤵🏻 ❣@Patoghedoostanha
Cheshat.mp3
5.87M
❤️ 🎵یهوآمددلموبرد💖🧿 پیشنهاد_دان_و_اشتراک تزریق‌بہ‌روحتون قفلـــی 🔐🖇 🍃💖@Patoghedoostanha💖🍃