#رفیقونهـツ
•🌝🌻•
•
.
رفیق مثل جوانہی گلها
حالِ زندگے را خوب میکنۍ🌱:)'
#پاتوق_مهدویون
@patoghemahdaviyoon
#طنز_جبهه 😂
یکی می گفت:
👦 پسرم اينقدر بی تابی كرد تا بالاخره برای 3 روز بردمش جبهه🌅
وروجک خیلی هم كنجكاو بود و هی سوال ميكرد 👀 😁 :
بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟😧
بابا اين آقا سلمونی نميره اين قدر ريش داره ؟🤨
بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه ؟🤯
بابا چرا اين تانكها چرخ ندارند؟😶
... تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشی سياه بود.
🌑 به شب گفته بود در نیا، من هستم.😅
پسرم پرسید:
بابا مگه تو نگفتی همه رزمنده ها نورانين؟ 🔆🤔
🌸 گفتم چرا پسرم!☺️
پرسيد: پس چرا اين آقا اين قدر سياهه ؟😳
منم كم نياوردم و گفتم :
باباجون اون از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهميدی ؟؟😬
🤐 بچه است دیگه 😂
🌱 @patoghemahdaviyoon (:
#ثواب_یهویی
رقم سمت راست شارژ گوشیت چنده؟
0. شهید رضا حاجی زاده
1. شهید احمد مشلب
2. شهید محسن حججی
3. شهید مصطفی صدر زاده
4. شهید محمد دهقان فرد
5. شهید زکریا شیری
6. شهید محمد بلباسی
7. شهید ابراهیم همت
8. شهید محمود رضا بیضایی
9. شهید حمید سیاهکالی مرادی
برای همون شهید ۱۰ شاخه گل صلوات بفرست
@patoghemahdaviyoon🌸
°.
جوانها کرامت شهید همت را بخوانید.
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...
واقعا شهیدان زندهاند...!
برداشتی از منبع:خاطره ۴۰ کتاب شهیدان زندهاند
#پاتوق_مهدویون
@patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهیگماننمیکنیولیخوبمیشود
sᴛᴏʀʏ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدتاعتبارمونتوزندگیادما🚶♂
sᴛᴏʀʏ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برودیگهنمیخامتمگهزوره😂💔
sᴛᴏʀʏ ˡᵃⁿᵈ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوصلهیبچهبازینداره😐
sᴛᴏʀʏ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی زندگی..✌️
-story