eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرف سر زمینی، حتما باید آن را از تو بگیرد.... مواظب این سنگر باش!✌️ @Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت مداحی😊
- عاشـق خـدا شـو :) 🌱 خـریدارتـ میشـه 🙃 . . . 🌿 ᷍ 🕸 ᷍ ོ @Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 ما از خاک بوترابیم سرباز طفل ربابیم 」 - حسین(ع) درمازندست♥️🌱 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @Patoghemahdaviyoon ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
‌. گفٺ هࢪ نواࢪ بکوب بکوبۍ میخواے گوش‌ڪنے گوش ڪن!🔊 آخرِ بڪوب بڪوب بود ؛💛 یہ وࢪ خمپاࢪه میخوࢪد زمین💥 گࢪوم گࢪوم میڪرد یہ طࢪف،⚡️ طࢪف جوونیش رو واسه امام‌زمـان می‌‌کوبیـد زمیـن..!♥ 🕊•° . . ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♔♡@Patoghemahdaviyoon |♡♕
˹🌱 • . تشنهـ‌ جان‌ داد، نسوزد سر گیسوۍ حرﻣ نگران‌ بود‌ حرامے‌ نرود‌ سوۍ‌ حرﻣ 💔"(: -پــاتــوقِ مهــدویــون(: @Patoghemahdaviyoon
در اجتماع ما کسے بھ فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست🥀 ولے شما بھ فکر باشید و زینبے برخورد کنید🌱 -شھیداحمدمشلب 🕊 🌼 {❀}@Patoghemahdaviyoon
ازسرگذشتن‌ما... ازسرگذشت‌ماست🙂✋🏻 🌿 😎✌️🏿 •°•پــاتــوق مـــهــدویــون•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @Patoghemahdaviyoon ╚❁•°•♡•°•❁╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️آقا‌جان؛‌جان‌مادرتون‌شما‌بغض‌نکنید ما‌بمیریم‌اشڪ‌چشماۍ‌شما‌رو‌نبینیم .💔 ▪️... _حاج‌مھدۍ‌رسولے🎤 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @Patoghemahdaviyoon ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
یہ جا هسٺ:•°✨°• شہید ابراهــیم هادے•°🧡°• پُست نگہبانےرو •°💥°• زودتر ترڪ میڪنه•°👀°• بعد فرمانده میگهـ •°🤨°• ۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°• یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°• برادرا بلند صلوات•°🔊°• همه صلوات میفرستن•°😁°• برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°• 💚☘️ شآدی‌روح‌پآک‌شهدآ‌صلوآت(:🥀🖐🏼
# بــہ وقـــــت رمـــــــــااان😍 امشـــب ۶ پارت گــذاشتـــہ میشــہ😊
Part 36 # تنها میـانِ داعش عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب هایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریه هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به سختی شنیده میشد، پرسید :»نمیترسی که؟« مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :»داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!« و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریه اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :»نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظه ای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم  داعش رو نابود میکنیم!« احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :»آیت الله سیستانی حکم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه هاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. به خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!« نمیتوانستم وعده هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم
Part 37 # تنها میانِ داعش کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :»فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد امیرالمؤمنین علیه السلام کمر داعش رو از پشت میشکنیم!« کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :»فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!« و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن علیه السلام میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن علیه السلام هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم