#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سوم..( قسمت ۲ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق ها که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: قدم جان برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده است.
چادرم را سر کردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید انگار دنیا را به او داده باشند خندید و ایستاد و سبد را روی زمین گذاشت و گفت: سلام. برای اولین بار جواب سلامش را دادم اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم تمام تنم می لرزید مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.
خواهرم توی حیاط بود پیغام را به او دادم و گفتم: به خواهرها و زن داداش ها هم بگو. بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم، بین راه دایی ایم را دیدم اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: چی شده قدم؟ چرا رنگت پریده؟
گفتم چیزی نیست عجله دارم می خواهم بروم خانه. دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: پس بیا برسانمت. از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم از توی آینه بغل ماشین صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد. مهمان بازی ها بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعدپدرم گوسفندی خرید نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوس شدیم، که پدرم کرایه کرده بود گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر بالای کوه بود ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا میرفت. راننده گفت: ماشین نمی کشد بهتر است چند نفر پیاده شوند. من و خواهرها و زن برادرهایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سرمادوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا میرفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم آه از نهاد صمد در آمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چند نفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده باغ کوچکی بود که وقف شده بود چند نفری رفتیم توی باغ. با دیدن البالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: آخ جون آلبالو. صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش. اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد. تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: مرخصی هایش تمام شده است. گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد سری هم به خانه ما می زد اما برادرش ستار خیلی تند تند به سراغ ما می آمد هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده است. یک بار هم یک ساعت مچی آورد پدرم وقتی ساعت را دید گفت: دستش درد نکند مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است. کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم
_••🏴🌹 #یاحسین...🌹🏴••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور..🥀
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🥀
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سوم..( قسمت ۳)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
شب ها بزرگترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: قدم برو رختخواب ها را بیاور.
رختخواب های توی اتاق تاریکی بود چراغ نداشت اما نور ضعیف اتاق کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادر شب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم از بس که ترسیده بودم. با خود فکر کردم: حتما خیالاتی شده ام. چادر شب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد . گفتم: کیه؟ اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
منم. نترس دیگر، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود می خواستم دوباره در بروم که با عصبانیت گفت: باز می خواهی فرار کنی گفتم بنشین.
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم گفتم: تو را به خدا برو. خوب نیست الان آبرویم می رود. می خواستم گریه کنم. گفت: مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سر خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. نا سلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.
خیلی ترسیده بودم. گفتم الان برادرهایم می آیند. خیلی محکم جواب داد: اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟! از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سئوالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش.جواب ندادم.دوباره پرسید: قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟ اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی بگو ببینم کس دگیری را دوست داری؟
وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: ببین قدم جان من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دو طرفه باشه. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید،همه چیز را تمام می کنم.
همان طور سرپا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد رو به رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: من هیچ کسی را دوست ندارم. فقط فقط از شما خجالت می کشم.
نفسی کشید و گفت: دوستم داری یا نه؟ جواب ندادم. گفت: می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم اگر قسمت شود می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟
جواب ندادم: گفت جان حاج آقایت جوابم را بده . دوستم داری؟ آهسته جواب دادم: بله
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم
هدایت شده از حسین کمــــالی
¦منبعپروفایلهایچریکیخفناینجاست😎💣⇓
--https://eitaa.com/joinchat/1844183080C22783e0654
هدایت شده از حسین کمــــالی
حاجیمگهمیشهبسیجیباشیبعداینجانباشی😐⁉️
هدایت شده از حسین کمــــالی
آلبوم بهترین کانالبسیجیایتا پیدا شد😻⚔
منبع پروفایل هایرهبرانه🤗♥️
استوریهای۱۵ثانیهایمخصوصواتساپواینیستا🙂📽
مخزنپروفایلهای چریکی 💣🔫
چریکیترازاینکانالپیدانمیشه😎🔪
--https://eitaa.com/joinchat/1844183080C22783e0654
#حاجیبهترینکانالایتاستخدایی✌️🏻📿
هدایت شده از حسین
نظــ💎ـــرٺ چیھ همیــ🕰ــــن اݪاݩ⇦
با یـہ شھــــــ♥️ــــــید مدافع حرم
دهــہ هفتادے آشنا بشۍ.. ❨:
✅ بـــــݪـــــھ حتماً 🌹 87 %
❎ نَــــھ شَرمندھ 🕊 43 %
حاݪا یــہ سَـــر بزنـۍ خوبـــ♡ـــھ ➟
هدایت شده از حسین
﷽
سَلامُ عَلی قَلْبِ زِینَبِ الصَبور
کانالی برای حفظ و نشر آثار
❤جــــوانِ مؤمـنِ انقــلابی❤
💚پاسدار مدافع حرم💚
🌹شهید عباس دانشگر🌹
تأسیس شده است.
ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸
شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰
محل شهادت : جنوب حلب _ سوریه
💐 زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 💐
با این شهید دهه هفتادی آشنا بشین....
👇
https://eitaa.com/joinchat/1689387156C9aa385a8c5
هدایت شده از °بِنتُ الزَهـ³¹³ـرا°
بسم الله الرحمن الرحیم 🍁
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
دیریست دچار غم #هجران تو هستم
سامان منی، بیسر وسامان توهستم
ای #یوسف_گمگشته در وادی غیبت
#یعقوب صفت مانده به کنعان تو هستم
ای حجت حق، جان جهان، لیلی عالم
درمانده و #مجنون پریشان تو هستم
بردار دمی پرده ز آن چهره ی زیبا
مشتاق نظر بر رخ رخشان تو هستم
بیمار توام ای تو طبیب همه عالم
باز آی، که محتاج به درمان تو هستم
تو بارش رحمانی ، پایان زمانی
خشکیده زمین،تشنه باران تو هستم
گویند #ظهور تو بهاران جهان است
من منتظر فصل #بهاران تو هستم
https://eitaa.com/montazeran_313sm/1934229528C83ebdeab1c
عضو کانال شو تا یکی از سربازان امام زمان باشید🌹🌹
🌹🌤اللھمعجݪلـولیڪاݪـفࢪج🌤🌹
🍁^کانال منتظران ظهور^🍁
دعاي عهد.mp3
1.21M
🔊 قرائت زیبای #دعای_عهد
🌈هـرصبــح باتـو عہد مےبنـدم جـانانم:)
امام صادق (ع) دربارۀ این دعا فرموده است:
هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند، از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را زنده خواهد کرد، تا همراه آن حضرت جهاد نماید و به شمارۀ هرکلمه از آن، هزار پاداش برایش نوشته می شود، و هزار کار بد از او پاک می گردد.
(بحارالانوار، ج83، ص284، ح47)
____🌸🌿
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
﷽
دعای_فرج📜
🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨
✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی
✨الساعه الساعه الساعه
🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
[°• @Patoghemahdaviyoon✨]°
╭─━─━─• · · ·
#استوری | #story📱
مــیـــلاد بــاســـعـــــادت
صــــدیقـــــه طــاهـــــــره
حـضــرتفـاطـمــہزهرا﴿س﴾
بـرتـمـامشـیـعـیـانمـبـاࢪڪ🍃🌺
| #میلاد_حضرت_زهرا 💐
.
|@Patoghemahdaviyoon |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری | #story📱
.
.
مـــادࢪ یـعــنــۍ . . .
آرامــش بۍپــایــان
ڪہ خـــدا بـهــت داده :)🦋
| #روز_مادر 💐
.
| @Patoghemahdaviyoon|
از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور؟!:/
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است...:)🌿'
#هواۍنفس
⸤ @Patoghemahdaviyoon⸣
CQACAgQAAxkDAAFWIZth69xyo1WxC0dtWNkfMvEjekrTGwAC6ggAAoUWyFDheO2qt3uJ9CME.mp3
5.19M
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س)❤️
💐قرار دل بی قرارم
💐کسی رو جز تو ندارم
🎤 #محمد_فصولی
سلام رفقا
عیدتون مبارک😍
یه سوال☺️
امشب شب میلاد مادرمون خانم فاطمه زهراست🌷❤️
اگه بخوای محضر حضرت مادر هدیه ببری چی میبری؟🥺😊
https://harfeto.timefriend.net/16425404972691
همیشه مادری کردی - @Maddahionlin.mp3
6.15M
🌸 #میلاد_حضرت_زهرا(س) #روز_مادر
💐کار ما نوکری بوده
💐تویی که سروری کردی
🎤 سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 سرود
👌 پیشنهاد_ویژه
حضرت محمدﷺ میفرمایند:
فاطمه ریحانه ی من است
هر گاه مشتاق بهشت می شوم
او را می بویم ..🌱
˹
عشق علی خوش اومدی_۲۰۲۲_۰۱_۲۲_۱۹_۳۳_۵۶_۱۲۷.mp3
3.33M
عشق علی خوش اومدی شما کجا زمین کجا🦋😍
#نواهایمادرانه 🎼
#شادمانهولادتحضرتزهرا 🌸
#حسنڪاتبڪربلایی🎤
#یازهرا 🥰