eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــبتـــۅݩ‌شـــہـــدایــــے🌷😇 الــتــمــاس دعـــاۍ فـــرج🤲🏻 یـــاعـــݪــی مـــدد✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاي عهد.mp3
1.21M
🔊 قرائت زیبای 🌈هـرصبــح باتـو عہد مےبنـدم جـانانم:) امام صادق (ع) دربارۀ این دعا فرموده است: هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند، از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را زنده خواهد کرد، تا همراه آن حضرت جهاد نماید و به شمارۀ هرکلمه از آن، هزار پاداش برایش نوشته می شود، و هزار کار بد از او پاک می گردد.  (بحارالانوار، ج83، ص284، ح47) ____🌸🌿 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
﷽ دعای_فرج📜 🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨ ✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ ✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى 🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى ✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً ✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا 🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ ✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی ✨الساعه الساعه الساعه 🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) [°• @Patoghemahdaviyoon✨]°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شہآدـت‌فقـط‌درجـبهہ‌هاۍجـنگ‌نیست،اگرانسـان‌براۍخـداڪار‌ڪندوبہ‌یاد‌او‌باشد‌وبمیـرد،شہید‌است! ♥️🖇️••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+پروردگارا! ما را سربازان جهادِ عظیمِ این روزگار که جهادتبیین است، قرار بده... @Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢همزمان با سالروز ورود حضرت امام خمینی ره به کشور سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ پیکر مطهر شهید دوران دفاع مقدس در منطقه فکه کشف شد. ♦نکته جالب توجه ای که هنگام تفحص این شهید عزیز قمقمه همراه شهید پر از آب بود صلی الله علیک یا اباعبدالله 💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات •@Patoghemahdaviyoon🍃
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
_♥️
- همیشہ آیـھ یِ [ وَجـَعلنـا ] را زمزمہ مےکرد ؛ یکبار بھـش گفتم : آقـا ابراهیم این آیہ برایِ محافظت در مقابل دشمنہ اینجـٰا کـھ دشمن نیست🚶🏿‍♂. . نگاھ معنـا دارۍ کرد و گفـت : دشمنے بزرگتـر از شیطـان هم وجود دارھ ؟! | 🌿' ⸤ @Patoghemahdaviyoon
. رفیـق❗️🚶🏿‍♂. . دنیـٰا میخواۍ نمـٰازشـب بخون . آخـرت میخواۍ نمـٰازشب بخون🌻؛ . ⸤ @Patoghemahdaviyoon
• . میگفت : شھـٰادت هدف نیست! هدف اینہ کـھ عَلَمِ اسلام رو بـھ اسمِ امام زمـٰان-عج- بالـا ببرید . . حالـا اگـھ این وسطِ راه هم شھـید شدید فدایِ سر اسلام(:♥️! . •
💔دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدے از این زمانہ‌ے بے اعتبار یا مهدے 💔دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح دلے ڪہ بے تو ندارد قرار یا مهدے قرار دل بے قرار من✨ 🌸 @Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یک‌باربرای همیشه؛ پاسخ به شبهه‌ای مهم 🎥 | آیا پس از انقلاب افزایش پیدا کرده است؟ ⁉️ مردم زمان پهلوی غالبا تر بودند یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ مردم زمان پهلوی مقیدتر به ادای و بودند یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ زمان پهلوی بیشتر بود یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ تعداد در 20 سال اخیر چه تغییری کرده است؟! ⁉️ آیا استقبال و شرکت در اوایل انقلاب بیشتر بود یا الان؟! ⁉️ ملاک واقعی برای سنجش مردم چیست؟! ⁉️ چقدر برای افزایش معنویت جامعه تلاش کرد؟! جمهوری اسلامی چطور؟! ⁉️ آیا میدانید مناسبت ها در دوره پهلوی بر چه مبنی تعیین می شد؟! _______________________ 🔰 برشی از سخنرانی نویسنده کتاب
🕊♥️ همیشه خیلی راحت جمله‌های احساسی را بیان می‌کرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمی‌توانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامه‌ای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف می‌کرد وقتی به همسرش نامه می‌نوشت احتمال می‌داد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پله‌های خانه پایین می‌رفت بلند بلند داد می‌زد، یادت باشد، یادت باشد، من هم می‌گفتم یادم هست.💖 مدافعان‌حریم‌عقیله‌بنی‌هاشم‌حضرت‌زینب‌🕌 🕊🌹🍃•••
4447771588.pdf
27.78M
🛑رمان زندگینامه شهید سیاهکالی کتاب یادت باشد رمان بسیار زیبا وخواندنی📖 وآموزنده📚 وجذاب هدیه ما به شما دوستان عزیز کتابی که در این فصل سرد 🍂پاییزی🍂 بسیارخواندنی است 👌 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی به روایت گری همسر شهید سیاهکالی خانم فرزانه سیاهکالی مرادی 💐💐💐
💗به وقت رمان 💗
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم..( قسمت ۱۲)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 یک دفعه حالم بد شد دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهر و زن برادرهایم. کمی بعد خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند قابله دیر آمد شینا دورم می چرخید جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: نترس.اگر قابله نیاید خودم بچه ات را می گیرم. بعد از ظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد. شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: قدم جان پسر است‌ مبارکت باشه ببین چه پسر تپل مپل وسفیدی است چقدر ناز است.بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادر شوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد نفس راحتی کشیدم خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.فردا صبح حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند عصر بود که برگشت بدون صمد. یکی از همرزمایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند. وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد طعنه و کنایه ها هم شروع شد: طفلک قدم مثلا پسر آورده. عجب شوهر بی خیالی بیچاره قدم حالا با سه بچه چطوری بر گردد سرخانه و زندگی اش. آخربه این هم می گویند شوهر این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد شاید به همین خاطر بود که گفت: اگر آقا صمد خودش آمدکه چه بهتر و گرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم. از بس به در نگاه کردم و انتظار کشیده بودم کم طاقت بودم تا کسی حرف می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود مادرم گفت من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد خوش آمد. صبح زود هم شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: آقا صمد آمد. داشتم بچه را شیر می دادم. گذاشتمش روی زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پله های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود خواهرم جلو آمد و گفت: دختر چرا این طوری آمدی بیرون مثلا تو زایویی بعد هم چادرش را در آورد و سرم کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم..( قسمت آخر)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه مردی داشت از سر کوچه می امد لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود ریشو و خاک آلوده اما صمد نبود با این حال تا وسط کوچه رفتم از دوستان صمد بود با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت خوب است فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم پیغام داده اند حالش خیلی بد است فردا بر می گردم انگار آب سردی ریختند تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد به دیوار تکیه دادم و ایستادم تا آن مرد از کوچه عبور کرد و رفت خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم تمام تنم می لرزید شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم بغض راه گلویم را بسته بود خودم را به خواب زدم می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریز ریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا پدر بزرگ صمد گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت بعد از ظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند مرداد ماه بود و فصل کشت و کار اما زن ها تا عصر ماندند زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس بزرگ چیدند.مهدی کنارم خوابیده بود سر تعریف زن ها باز شده بود من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظه آخر مهمانی پسرم صمد از راه برسد. مهدی شده بود یک بچه تپل مپل چهل روزه تازه یاد گرفته بود بخندد خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند و با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست پا زدنش شادی می کردند اما همه ما نگران صمد بودیم برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین شینا وقتی حال و روز مرا می دید غصه می خورد می گفت: این همه شیر غم و غصه به این بچه نده طفل معصوم را مریض می کنی ها. دست خودم نبود دلم آشوب بود هر لحظه فکرمی کردم الان است خبر بدی بیاورند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃