| پـٰاتـوقمهدویـون |
_♥️
-
همیشہ آیـھ یِ [ وَجـَعلنـا ] را زمزمہ مےکرد ؛
یکبار بھـش گفتم : آقـا ابراهیم این آیہ برایِ محافظت در مقابل دشمنہ اینجـٰا کـھ دشمن نیست🚶🏿♂. .
نگاھ معنـا دارۍ کرد و گفـت : دشمنے بزرگتـر از شیطـان هم وجود دارھ ؟!
#شھیدابراهیمهادۍ | #رفیقشھیدم🌿'
⸤ @Patoghemahdaviyoon
.
رفیـق❗️🚶🏿♂. .
دنیـٰا میخواۍ نمـٰازشـب بخون .
آخـرت میخواۍ نمـٰازشب بخون🌻؛
.
⸤ @Patoghemahdaviyoon
•
.
میگفت :
شھـٰادت هدف نیست!
هدف اینہ کـھ عَلَمِ اسلام رو بـھ اسمِ امام زمـٰان-عج- بالـا ببرید . .
حالـا اگـھ این وسطِ راه هم شھـید شدید
فدایِ سر اسلام(:♥️!
.
•
💔دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدے
از این زمانہے بے اعتبار یا مهدے
💔دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح
دلے ڪہ بے تو ندارد قرار یا مهدے
قرار دل بے قرار من✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
@Patoghemahdaviyoon
29.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یکباربرای همیشه؛ پاسخ به شبههای مهم
🎥 #ببینید | آیا #معنویت پس از انقلاب افزایش پیدا کرده است؟
⁉️ مردم زمان پهلوی غالبا #باحجاب تر بودند یا در جمهوری اسلامی؟!
⁉️ مردم زمان پهلوی مقیدتر به ادای #نماز و #روزه بودند یا در جمهوری اسلامی؟!
⁉️ #مصرف_مشروب زمان پهلوی بیشتر بود یا در جمهوری اسلامی؟!
⁉️ تعداد #گروه_های_جهادی در 20 سال اخیر چه تغییری کرده است؟!
⁉️ آیا استقبال و شرکت در #تشییع_پیکر_شهدا اوایل انقلاب بیشتر بود یا الان؟!
⁉️ ملاک واقعی برای سنجش #دین_داری مردم چیست؟!
⁉️ #شاه چقدر برای افزایش معنویت جامعه تلاش کرد؟! جمهوری اسلامی چطور؟!
⁉️ آیا میدانید مناسبت ها در دوره پهلوی بر چه مبنی تعیین می شد؟!
_______________________
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی نویسنده کتاب #صعود_چهل_ساله
#یادت_باشد 🕊♥️
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت:
من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود.
من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.💖
مدافعانحریمعقیلهبنیهاشمحضرتزینب🕌
#شھیدحمیدسیاهکالیمرادی🕊🌹🍃•••
#یادشھداباذڪرصلوات
4447771588.pdf
27.78M
🛑رمان #یادت_باشد
زندگینامه شهید سیاهکالی
کتاب یادت باشد رمان بسیار زیبا وخواندنی📖 وآموزنده📚 وجذاب هدیه ما به شما دوستان عزیز کتابی که در این فصل سرد 🍂پاییزی🍂 بسیارخواندنی است 👌
زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی
به روایت گری همسر شهید سیاهکالی خانم فرزانه سیاهکالی مرادی
💐💐💐
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت ۱۲)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
یک دفعه حالم بد شد دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهر و زن برادرهایم. کمی بعد خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند قابله دیر آمد شینا دورم می چرخید جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: نترس.اگر قابله نیاید خودم بچه ات را می گیرم. بعد از ظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد. شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: قدم جان پسر است مبارکت باشه ببین چه پسر تپل مپل وسفیدی است چقدر ناز است.بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادر شوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد نفس راحتی کشیدم خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.فردا صبح حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند عصر بود که برگشت بدون صمد. یکی از همرزمایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند. وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد طعنه و کنایه ها هم شروع شد: طفلک قدم مثلا پسر آورده.
عجب شوهر بی خیالی
بیچاره قدم حالا با سه بچه چطوری بر گردد سرخانه و زندگی اش. آخربه این هم می گویند شوهر این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد شاید به همین خاطر بود که گفت: اگر آقا صمد خودش آمدکه چه بهتر و گرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم. از بس به در نگاه کردم و انتظار کشیده بودم کم طاقت بودم تا کسی حرف می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود مادرم گفت من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد خوش آمد. صبح زود هم شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: آقا صمد آمد. داشتم بچه را شیر می دادم. گذاشتمش روی زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پله های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود خواهرم جلو آمد و گفت: دختر چرا این طوری آمدی بیرون مثلا تو زایویی بعد هم چادرش را در آورد و سرم کرد.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت آخر)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه مردی داشت از سر کوچه می امد لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود ریشو و خاک آلوده اما صمد نبود با این حال تا وسط کوچه رفتم از دوستان صمد بود با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت خوب است فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم پیغام داده اند حالش خیلی بد است فردا بر می گردم انگار آب سردی ریختند تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد به دیوار تکیه دادم و ایستادم تا آن مرد از کوچه عبور کرد و رفت خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم تمام تنم می لرزید شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم بغض راه گلویم را بسته بود خودم را به خواب زدم می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریز ریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا پدر بزرگ صمد گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت بعد از ظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند مرداد ماه بود و فصل کشت و کار اما زن ها تا عصر ماندند زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس بزرگ چیدند.مهدی کنارم خوابیده بود سر تعریف زن ها باز شده بود من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظه آخر مهمانی پسرم صمد از راه برسد.
مهدی شده بود یک بچه تپل مپل چهل روزه تازه یاد گرفته بود بخندد خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند و با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست پا زدنش شادی می کردند اما همه ما نگران صمد بودیم برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین شینا وقتی حال و روز مرا می دید غصه می خورد می گفت: این همه شیر غم و غصه به این بچه نده طفل معصوم را مریض می کنی ها. دست خودم نبود دلم آشوب بود هر لحظه فکرمی کردم الان است خبر بدی بیاورند.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دوازدهم ..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم اما خودش بود بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد و تند تند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم توی این مدت بارها با خودم فکر کرده بودم اگر امد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم زد زیر خنده وگفت: باز قهری؟! خودم هم خنده ام گرفته بود همیشه همین طور بود مرا غافلگیر می کرد گفتم: نه چرا باید قهر باشم پسرت به دنیا آمده خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته بچه ها توی خانه خودمان سر سفره خودمان دارند بزرگ می شوند اصلا برای چی قهر باشم مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم
بچه ها را زمین گذاشت و گفت: طعنه می زنی؟! عصبانی بودم گفتم: از وقتی رفتی دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟! ناراحت شد اخم هایش توی هم رفت و گفت: این همه مدت اشتباه فکر می کردی جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته است.
مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند جنگ برای مردم هایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله. داماد یک شبه. نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام هیچ آن ها می جنگند و کشته می شوند که تواینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی و گرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود اگر آن ها نباشند تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
اۍ به فدایِ دلِ درخونتان یا #امام_زمان💔!
تسلیت آقاۍِ من ..
شهادت #امام_هادی(؏) تسلیت باد'🥀!
ای کعبه ی دل_۲۰۲۲_۰۲_۰۴_۱۹_۳۴_۴۴_۱۳۹.mp3
5.2M
ای کعبه دل کوی تو یا حضرت هادی یاحضرت هادی
کربلایی حسین طاهری🎤
شهادت امام هادی علیه السلام
Mohammadreza Taheri - Ey Khoda Sharmandatam (128).mp3
2.97M
امشب بگو ای خدا ....
شَرمَندَتَم، شَرمَندَتَم(:
#پیشنهادی
مداحی آنلاین - نقی زیباترین نام خدا روی زمین است - وحید شکری.mp3
5.19M
🔳 #شهادت_امام_هادی(ع)
🌴نقی اول نقی آخر نقی هادی دین است
🌴نقی زیباترین نام خدا روی زمین است
🎤 #وحید_شکری
⏯ #شور
👌فوق زیبا
107571_760.mp3
3.62M
الهی عظم البلا
با صدای دلنشین علی فانی
#دعای فرج
🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
اگر یک دقیقه برا امام زمانت وقت داری بخون🙏
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
💛 دعای سلامتی 💛
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه
في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة
وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا
حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا
🌙 شبتون شهدایی
💞عشقتون زهرایی
😌مرامتون حیدری
❤️امرتون رهبری
🤲راه هتون محمدی
😇دلتون حسینی
💔غمتون حسنی
💪جسمتون عباسی
✨گذشتتون مهدوی
اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪـ اݪفڔج♥️