#story | #پروفایل 👤
[ما كجا گُل بفروشیم كه ازمابخری]
#السلامعلیڪیابقیةالله♥️🕊
#پاتوق_مهدویون
@Patoghemahdaviyoon🌱
adaca07e7ffe40a4b941c5ad71af6fee.mp3
4.82M
•
.
مراپاکیزهبپذیر..✨🌿
.
#شهدا
#امام_زمان
•
!
| پـٰاتـوقمهدویـون |
• . مراپاکیزهبپذیر..✨🌿 . #شهدا #امام_زمان • !
تاانتهاگوشکنید(:
زیباست(:🌸
| پـٰاتـوقمهدویـون |
• . مراپاکیزهبپذیر..✨🌿 . #شهدا #امام_زمان • !
مااگرشهیدنشیم...
میمیریم...🙂💔
خوش آنکه در این بمیر بمیر
شهید بشیم(:🖤
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۱۰_۰۹_۱۰_۵۷_۱۲_۳۷۰.mp3
4.08M
کــــرم حسین علم حسین
یاد داده مادرم بگم فقط ،
حسین...
سید مجید بنی فاطمه
🦋یازهرا🦋:
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_سوم
_خانم،خانم رسیدم چهار راه سیدالشهدا.کجا برم؟!
_هیچ جا،همین جا نگه دارید.همینجا حبل الورید بریده شد و خدا نزدیکتر شد.
پس از توقف ماشین،و پیاده شدن،با پایی لرزان در کف آسفالت های چهار راه به دنبال یادگاری جانش می گشت.
جانِ مادر در همین جا حبل الورید غیرتش بقول جوان های امروزی باد کرد و با خون پاکش ریشه های غیرت و ایمان را آبیاری کرد..انقدر ریشه های غیرت خشکیده ی برخی مردان بی رگ را آبیاری کرد که تمام خون بدنش خالی شد.
مادر،با نگاه های ملتمس ان شب نیمه شب شعبان را در جلوی چشمانش مجسم کرد.جانش کتک میخورد و دست آخر یک چاقوی تیز گلوی علی اکبرش را شکافت...
_یا زهرا یا زهرا یا زهرا..
علی اکبر جوانش با صورتی غرق به خون با ذکر یا زهرا بر زمین خورد.
_ علی علللللللللللللللللللللللللی 😭😭
ان دو دختر از فرصت درگیری جوانها با علی استفاده کرده بودند و فرار کرده بودند.
پسر 14ساله ی همراه علی با اینکه گواهی نامه نداشت اما نمی توانست از خون مربی مجاهد و باغیرتش بگذرد ،سریع با موتور ان ضارب جانی را دنبال کرد.
و اما علی ِمادر.😭😭
مادر با چشمانی مضطرب اطرافش را نگاه میکرد، رفت و آمد انسانهای مبتلا به ویروس بی تفاوتی را به نظاره نشسته بود .
کسی به علی اکبرش توجهی نداشت.
تنها کسی که جلو آمد و به علی توجه کرد یک پیرمرد به ظاهر متدین بود اما نه😏او مرده ای بود در میان زندگان.
پیرمرد نیامده بود به علی کمک کند بلکه آمده بود تا به زخم نای سوخته اش نمک بپاشد.
با حالت تمسخر گفت:" آی جوان، مگه مملکت قانون نداره؟! پلیس نداره؟! تو چکاره بودی؟ حالا خوب شد زخمی شدی؟!:
و علی با صدای ضعیفی که گویی از ته چاه در می آمد پاسخ داد:" ببخشید حاج اقا، فکر کردم دختر شما هستند که دارند اذیتشان می کنند. "
علی مانده و کف خیابان و شاهرگی شکافته...
ادامه دارد.....
نویسنده:فاطمه خانم یحیی زاده
🦋یازهرا🦋:
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_چهارم
مادر با چشمانی بارانی به دنبال خون پاک علی اش می گشت .مردمک چشمان مادر با لرزش عجیبی تعداد رفت و آمد ماشین های آن چهار راه را دنبال می کرد،اما اشک اجازه خوب دیدن را از او گرفته ،دلش شکست گوشه ای در کنار همان چهار راه نشست و با خود گفت:" این چهار راه پر از رفت و آمد مردم است،چرا هیچکس جسم غرق به خون و نحیف پسرم را از کف آسفالت برنداشت؟😔😢
چرا به علی اکبرم کمک نکردند ؟! اگر این مردم انقدر بی تفاوت از کنار علی ام نگذشته بودند و زود او را به بیمارستان رسانده بودند شاید الان پاره ی تنم در کنارم بود😭😭،نه زیر خروارها خاک😭😭😭.شاید اگه زود به بیمارستان رسانده بودنش او روز مادر؛ دستم را می بوسید نه من سنگ مزارش را😭😭😭😭...
شاید کار علی اشتباه بود!!!
شاید باید با شنیدن صدای فریاد و کمک خواستن ان دو دختر، ساکت می شد و ساده از کنارشان می گذاشت و اجازه میداد آن شش جوان بی غیرت گوهر عفت و پاکدامنی ان دو دختر می ربودند. اما نه علی خودش گفت :" وقتی صدای کمک خواستن آن دختران را شنیدم نتوانستم بی تفاوت باشم."
ای کاش ....
ای کاش،ذکر لب مادر ای کاش و هزار شاید باید شده بود،اما ناگهان همان صدای گرفته در گوشش پیچید:" مامان،من دفاع از ناموس کردم، دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجبه. ☺️"
مادر با خود گفت:"اری دفاع از ناموس واجب است،باید امر به معروف و نهی از منکر کرد تا بلای بزرگی نازل نشود.پسرم بهترین کار را کرد،همان کاری که رهبر معظم انقلاب بارها و بارها مردم را به آن توصیه کردند. اما امان از ویروس بی تفاوتی 😏،ای کاش مردم بیخیال و بی تفاوت از کنار هم نگذرند و نسبت به یکدیگر مسئول باشند."
مادر،چشمان بارانی اش را برای لحظاتی بست و آن لحظه را تجسمکرد که یک ماشین در کنار جسم بی جانِ جانش توقف کرد و راننده ماشین که مسافری از دیار غریب بود علی را بعد از نیم ساعت ماندن در کف آسفالت، سوار کرد و او را به بیمارستان رساند اما چه فایده😔...
ادامه دارد...
نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده
اولِ کار سلام بدیم بھ صاحب قلب منتظرمون ، رو بھ قبلھ دست راستمون ُ بزاریم روۍ قلبمون . . !✋🏻❤️
- اَلسَّلام عَلَیڪ یا حُجَّھاللّٰھ فِۍ اَرضِھِ السَّلامُ علیڪ یا بقیَّةَاللّٰھِ یااباصالحَ المَھدۍ یاخلیفھ الرَّحمن و یا شریڪ القران ایُّھا الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدۍ و مَولای الاَمان الاَمان !:)🌸🍃'
| پـٰاتـوقمهدویـون |
. . .!:)💔
•:🌱♥️:•
ڪربلـاچگـونـہاسٺڪہبـہدسـٺ فـرامـوشۍمـےسپـارد
تمـامغـموغصـہ هـاۍدنـیـارا
وتـمـامغصـہات مـۍشـوددیـدنحـرموضـریـح
ڪاشمیـشـدبیـاییـموبمـانیـمآقـاシ!💔
#دلتنگڪربلا
#پاتوق_مهـدویون
🌱|@Patoghemahdaviyoon
-♥️🌱
میگفـت:
بیاینیهقراریبزاریم؛روزیدوسهبـاردلمونواسهخودمونتنگبشه:))
واسهروزایِخوبمـون..؛
واسهنمازِاولوقتمـون..؛
واسهوقتاییکهدلامونمیشکست
دمِخونهخدارفتنامون..؛
واسهدعایِفرجمـون..؛
واسهشبایِجمعهدعایکمیلمون..؛💔
کجاسـتاونروزایِبندگی؟!
کجارفتهاوناخلاصمون؟!
#تلنگࢪانہ
#پاتوق_مهـدویون
🌱|@Patoghemahdaviyoon
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او میگفت کار من عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت،مجروحیت و شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم .
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مهدی_قرهمحمدی
#پاتوق_مهدویون
@Patoghemahdaviyoon🌿
فاشبگویمهیچکسجزآنکه
دلبهخداسپردهاسترسم
دوستداشتننمیداند :)!
_آسیدمرتضیآوینی
#پاتوق_مهدویون
@Patoghemahdaviyoon🌹
من : شُهداشرمندهایم . . !😔
شُهدا : مسخره ڪردن هم حدۍ داره ،
چند سالھ کھ شرمندهای!؟😐💔
- رفقاشرمندهزیادها،رهروباشیم🖐🏿'!