🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت50
پیش دستے ڪردم و با لبخند بازے گفتم:"نہ...ممنون؛امشب و ترجیح میدم تنہا باشیم..!"
اومد تعارف تڪہ پاره ڪنہ ڪہ افشین دست گذاشت رو شونش و با لبخند گفت:"ممنون بردار،ولے عرضم بہ حضورت ڪہ ما همین حالا از محضر اومدیم و اینجا خلاصہ از الان تا شب سرمون حساااابی شلوغہ!"
دوباره خنده ڪرد و گفت:"عہ!!بہ بہ پس من عروس و دوماد دستہ اول دیدم!"
حالا سفارشتونو بہ خودم بگید ے روز دیگہ بہتون پیام میدم هماهنگ بود بیاید..."
افشینم اسم غذاے من و از تو مِنو چڪ ڪرد و بہش گفت؛در ادامش چشمڪے زد و گفت:"براے منم ڪہ همون همیشگے!"
اونم سفارش رو تو صفحہ لپتاپش یادداشت ڪرد و دست افشین رو سفت فشرد و با هم خداحافظے ڪردن..؛
وقتے بالاخره رفت دوباره روسریم رو جلو ڪشیدم و گفتم:"مااااشااااالله!!چہ رفیق پرچونہ اے ام دارے!!"
خندید و گفت:"این ڪامیار دوره دبیرستانشم نصف ساعت مدرسہ رو تو دفتر مدیر داشت چونہ میزد و خودشیرین بازے در میاورد!!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت51
خندیدم و گفتم:"خیلہ خببب!میگم تو الڪے با ڪسے دوست نمیشی!
میخواستے پارتیت ڪلفت باشہ دیگہ نہ؟!"
خنده اے ڪرد و موهاشو ڪہ ڪم ڪم داشت اثر تافت روش از بین میرفت داد عقب و گفت:"بلہ تا حدودے!"
انگار یڪدفعہ ے چیزے یادم اومده باشہ با عجلہ پرسیدم:"راستیییی!!!همون همیشگے دیگہ چیه؟!"
خندید و گفت:"اے خدا چہ فضولے هستے تو آزاده!
وقتے بہش گفتم شڪ نداشتم اینو ازم میپرسے!
همون همیشگے تنہا غذاییہ ڪہ بعد از سہ بار خوردن غذاهاے اینجا ازش خوشم اومد!
دیگہ بعد از اون بقیشو امتحانم نڪردم..."
ابرومو بالا انداختم و گفتم:"با خودت نگفتے شاید از چیز دیگہ اے بیشتر خوشت بیاد؟!"
خندید و دهنشو ڪمے نزدیڪ گوشم ڪرد و گفت:"قیمت غذاهاے اینجا انقدر فضائیہ ڪہ بہ امتحان ڪردنش نمے ارزه!"
دستم و ڪوبیدم رو پیشونیم و گفتم:"خدایا تو دیگہ ڪے هستے!!"
ڪم ڪم غذاهامون رسید...
وقتے نگاهم بہ غذاے خودم افتاد با تعجب گفتم:"یااااخدا!این دیگہ چیہ؟!
ماڪارونے و سیاه دونہ اس؟!
با دو تا پر ریحون!!
بعد انقد تومن؟!"
خندید و گفت:"آزاده خانم اونا خاویاره!!
نہ سیاه دونہ!
اونا ام یہ مارڪ مرغوبی از رشتہ است ڪہ وقتی خاویار سرو بشہ مزشو بہتر میڪنہ!!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت52
دهنم یہ متر از تعجب باز شد و با غر غر گفتم:"الان من باید اینو بخورم؟!
انصافا اونقد پول براے این؟!
اصلا من نمیخوام ولے دلمم نمیاد نخورده بمونه!"
در حالے ڪہ یہ لقمہ از همون همیشگے تو دهنش بود و حسابی داشت بہم چشمڪ میزد گفت:"خب حالا من چڪار ڪنم؟!"
دستامو روے میز بہم قفل ڪردم و با حالت متفڪرانہ اے گفتم:"میدونے چیہ؟!اصلا اینا همش تقصیر مامانمہ ڪہ وسواس داشت و نمیذاشت ما هیچ وقت غذاے رستوران بخوریم!!
وگرنہ ڪہ من انقدر شوت نبودم ڪہ ندونم چی چیہ و نفہمم اون اسم عجیب و غریب خاویار و رشتہ است!!
ولے خب اونڪہ دیگہ مرده و دستش از دنیا ڪوتاهہ الڪے غیبتشو براے چی بڪنیم؟!"
درحالے ڪہ داشت با ولع حال بہم زنے لغمہ ے دیگہ اے از همون همیشگے رو میجوید و عین خنگا بہم نگاه میڪرد بعد از این جملہ سرشو بہ نشونہ تایید تڪون تڪون داد و منم ادامہ دادم:"برائ همین تنہا راهے ڪہ بہ ذهنم میرسہ همینہ ڪہ..."
آب دهنمو قورت دادم و بہ ضمیمہ حرڪت انگشت گفتم:"غذاهامونو با هم عوض ڪنیم!"
پوڪید از خنده و گفت:"یعنے میگے قاطے پاتے اے ڪہ روبروے توئہ رو بخورم؟!"
اخم ڪردم و گفتم:"واضح نبود؟!"
خنده اش وا رفت خودشو جمع و جور ڪرد و گفت:"باشہ!"
یہ لقمہ گنده ے دیگہ از همون همیشگے چاپوند تو دهنش و ظرف غذاے نصف شده رو گذاشت جلوے من و ظرف غذامو برداشت.."
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت53
چشمام برق زد لبخندِ بازے زدم و گفتم:"مرررسسسیی!"
در حالے ڪہ داشت با اڪراه تمام به رشتہ و خاویار من نگاه میڪرد گفت:"خواهش میڪنم!"
بعد از خوردن یڪے دو لقمہ صحنہ زل زدن محض افشین بہ خاویار و رشتہ و پخش شدن موسیقے ملایم رستوران برام تڪرارے شد و درحالیڪہ آخراے لقمہ مو میجویدم گفتم:"راستے افشین در روزهاے آینده چڪار ڪنیم از نظر تو؟!"
سرشو بالا آورد و با نگاهے ڪہ لبریز از سنگین ترین فحش ها بود گفت:"چی؟؟!!!"
صورتمو تو هم جمع ڪردم و گفتم:"بیا بابا اصن نخواستم غذاتو!!!"
انگار تازه فہمید قیافش چہ ریختے شده خودشو جمع و جور ڪرد و گفت:"نهههه!حالا چیڪار داشتے؟!!"
گلومو صاف ڪردم و گفتم:"میگم براے ادامہ زندگیمون چہ برنامہ اے دارے؟!"
آب دهنشو قورت داد و گفت:"خب میریم سر خونہ زندگیمونو بعد بچہ دار میشیم و بعد خونہ بزرگتر میخریم و بچمونو میفرستیم مدرسہ و دیگہ نمیدونم..!"
با دست محڪم روے پیشونیم ڪوبیدم و گفتم:"اووووه تا ڪجا رفتے تو!!من منظورم تا همین چند ماه آینده بود!"
یڪدفعہ نیشش تا بناگوش باز شد و گفت:"آهاااا!براے اون من یہ برنامہ سفر ویژه دارم!"
چشمام برقے زد و با ذوق گفتم:"ڪجا افشین؟!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡.
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت54
موذیانہ نگاهم ڪرد و چنگالش رو ده دور تو رشته چرخوند و با ڪمے خاویار چپوند و دهنش و بجاے جواب دادن بہ من شروع ڪرد بہ جویدن!!
گفتم:"افشین خییلییی بی ادبی گذاشتے من همینجور تو ڪف بمونم دیگہ؟!
حالا چیشد یہو رشتہ و خاویار برات عزیز شد!!!"
در حالے ڪہ داشت غذاشو میجوید سرشو بہ دو طرف تڪون میداد و بہ رجز خوندنای من میخندید!
چشم غره اے رفتم و گفتم:"زووود بجو بگو ڪجا!!!؟"
داشت فرو میداد تو و نگاه منم همراه غذاش تو گلوش میرفت پایین ڪہ خیلے نرم دوباره رشتہ ها رو دور چنگال پیچید و براے بار دوم تو دهنش چاپوند و بلند زد زیر خنده!!
انقدر حرصم گرفتہ بود ڪہ ڪارد میزدے خونم در نمیومد!
لقمہ دومم فرو داد،نفسے عمیق ڪشید و با خنده گفت:"حالا بگم؟!"
سرمو گرم غذام ڪردم و گفتم:"چیو؟!"
ڪجڪے نگاهم ڪرد و گفت:"اینڪہ...ڪجا بریم دیگہ!"
صبر ڪردم لقمہ ام پایین بره،شونہ هامو بالا انداختم و گفتم:"نہ اصلا برام مہم نیست باهاتم قرار نیس جایی بیام!"
ضایع رفت تو لڪ و ے ڪم نگاه ڪرد بہ من ے ڪم بہ غذاش!
گفتم:"راستے خوشمزه بود؟!"
🍁به قلم.بانو.ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت55
سرشو ڪمے خاروند و گفت:"چی؟!
آره بسے خوب بود و مقوے طور!"
ابرومو بالا انداختم و گفتم:"خوبہ!"
دوباره نگاهم ڪرد و گفت:"هنوزم نمیخواے بدونے ڪجا میریم دیگہ؟!"
ابرومو بالا انداختم و در حالے ڪہ مخم از فضولے داشت منفجر میشد گفتم:"نع!"
اونم ابروشو بالا انداخت و گفت:"باشہ..!
من دیگہ نمیگم!"
گارسون دوباره سر میزمون اومد و گفت:"سلام امیدوارم تا اینجا از غذاتون لذت برده باشید؛سفارش دیگہ اے ندارید؟!"
ڪمے گلومو صاف ڪردم و گفتم:"آقا لطفا ے پارچ دوغ سنتے با نعناع برامون بیارید!"
هم گارسون و هم افشین با تعجب بہ من و میز غذا و عدم ربط عجیب و غریب غذاهایی ڪہ روے میز بود با یڪ پارچ دوغ سنتے با نعناع زل زل نگاه میڪردن ڪہ گفتم:"ندارید؟!"
گارسونہ یڪدفعہ بہ خودش اومد و گفت:"عذر میخوام بله سفارشتون ثبت شد!"
بعد از رفتنش لبخند پیروز مندانه ای زدم و فقط بہ افشین نگاه ڪردم!
با تعجب گفت:"میخواے با این غذا دوغ بخورے؟!"
چشمام رو گشاد ڪردم و گفتم:"بلہ!اصلا غذاست و دوغش! اشڪال داره؟!"
لبخند پہنے تحویلم داد و گفت:"نہ!!چہ اشڪالے نوش جان!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت57
بعد از چند ثانیہ گارسونا لشگرے داشتن میومدن سمت میزمون و اون آشفتہ بازارے ڪہ بہم زده بودیم!
خودمو جمع و جور ڪردم و با همون تہ خنده اے ڪہ زورڪے مہارش میڪردم گفتم:" میدونے چرا اینڪارو ڪردم؟!"
با عجز خاصے در حالے ڪہ بہ ریخت و قیافش نگاه میڪرد گفت:"واسہ چیییی؟!"
گفتم:"بگو قراره ڪجا بریم؟!"
چشم غره اے رفت و گفت:"الحق فضول خانم حقتہ!!!
میخواستم بریم پاریس!!"
چشمام با ناباورے ۱۰ سانت گشاد شد و قبل از اونڪہ بتونم واڪنشے نشون بدم یا سوالے بپرسم خیل عظیمے از گارسونہا بہ ضمیمہ ڪامیار بالاے سرمون ظاهر شدن!!
با اومدن گارسونها افشین بالاخره خودشو جمع و جور ڪرد و گفت:" و سلام عذر میخوام هزینه غذا و خسارت رو فاڪتور ڪنید فردا تو ساعت ڪارے بانڪ بہ حسابتون میریزم."
دوباره نگاه ها از ما گرفتہ شد و من بی توجہ بہ همہ چیز تمام فرضیہ هاے محال بودن سفر پاریس رو تو ذهنم منظم ڪنارهم مے چیدم...
وقتے فاڪتور روگرفتیم رقمے ڪہ روش درج شده بود برق از سرم پروند!
بہ افشین نگاه ڪردم و گفتم:"۵۰ میلیون تومن براے چی؟!"
خندیدوگفت:"فداے سرت هم خودمون ڪلے خندیدیم هم ملت و خندوندیم ڪم ثواب نیست خودش!"
عاشق همین انعطافش بودم!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت56
شروع ڪردم تند تند غذامو خوردم و بعد از پنج دقیقہ پارچ دوغ نعنای و خنڪ رسید!
عالے و جگر پسند بود ولے با این غذا راه نداشت ڪہ بخوریش!
پس همشو دست نخورده نگہ داشتم براے نقشہ شومم،انگار افشبن بعد از خوردن حسابی از این رشته و خاویاره خوشش اومده بود و داشت خوووب میخورد!
همونجور ڪہ چارچنگولے روے غذاش افتاده بود آخرین لقمہ غذامم خوردم و وقتے ڪامل دادم تو با لحن پرسشے ڪشدارے گفتم:"افشین؟؟!!"
سرشو آورد بالا و گفت:"جان؟!"
در عین ناغافلے پارچ دوغ رو خاااالے ڪردم و رو صورت و سر و لباسش!
مرد گنده یڪدفعہ عین دخترا جیغ ڪشید و خودشو پرت ڪرد عقب و صندلیش از زیرش پرت شد ے سمت دیگہ محڪم خورد رو زمین!!
قبل از اونڪہ مغزش فرمان بہ چیزے بده قالب یخ که از تو پارچ روے میز پرت شده بود سر خورد و فرود اومد وسط سرش و ے عربده بلند دیگہ ام سر داد!!!
در حالیڪہ همہ رستوران روے هوا بود و منم هیچجوره نمیتونستم خودمو جمع و جورڪنم با تمام وجود بہ این فڪر میڪردم ڪہ عمرا من پیش بینے میڪردم ڪہ اینجورے بشہ و خداااا میدونہ تہش چی میشہ!!
از طرفے ام دستم رو روے شڪمم گذاشتہ بودم و ازخنده داشت اشڪ از چشمم میومد!!
همبنجور دقیقا یاد صحنہ هاے خفن تام و جرے مے افتادم و دوباره از خنده ریسہ می رفتم..!
اون بیچاره ام ڪم ڪم خودشو جمع ڪرد ڪشوند بالا و فقط زل زل نگاهم ڪرد!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت57
بعد از چند ثانیہ گارسونا لشگرے داشتن میومدن سمت میزمون و اون آشفتہ بازارے ڪہ بہم زده بودیم!
خودمو جمع و جور ڪردم و با همون تہ خنده اے ڪہ زورڪے مہارش میڪردم گفتم:" میدونے چرا اینڪارو ڪردم؟!"
با عجز خاصے در حالے ڪہ بہ ریخت و قیافش نگاه میڪرد گفت:"واسہ چیییی؟!"
گفتم:"بگو قراره ڪجا بریم؟!"
چشم غره اے رفت و گفت:"الحق فضول خانم حقتہ!!!
میخواستم بریم پاریس!!"
چشمام با ناباورے ۱۰ سانت گشاد شد و قبل از اونڪہ بتونم واڪنشے نشون بدم یا سوالے بپرسم خیل عظیمے از گارسونہا بہ ضمیمہ ڪامیار بالاے سرمون ظاهر شدن!!
با اومدن گارسونها افشین بالاخره خودشو جمع و جور ڪرد و گفت:" و سلام عذر میخوام هزینه غذا و خسارت رو فاڪتور ڪنید فردا تو ساعت ڪارے بانڪ بہ حسابتون میریزم."
دوباره نگاه ها از ما گرفتہ شد و من بی توجہ بہ همہ چیز تمام فرضیہ هاے محال بودن سفر پاریس رو تو ذهنم منظم ڪنارهم مے چیدم...
وقتے فاڪتور روگرفتیم رقمے ڪہ روش درج شده بود برق از سرم پروند!
بہ افشین نگاه ڪردم و گفتم:"۵۰ میلیون تومن براے چی؟!"
خندیدوگفت:"فداے سرت هم خودمون ڪلے خندیدیم هم ملت و خندوندیم ڪم ثواب نیست خودش!"
عاشق همین انعطافش بودم!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت58
پولدار بودن ولے ممڪن نبود هر پولدارے بہ سادگے از ڪنار چنین فاجعہ اے ڪہ شاید موجب از بین رفتن آبرویش پیش چند نفر هم شده بود بگذرد!
لبخندے زدم و دڪمہ موسیقے رو مجدد پِلِے ڪردم...
افشین با لبخند گفت:"ساعت یڪ و نیمہ حالا ڪجا بریم؟!"
زمان زیادے تا شب مانده بود و همین بیشتر گیجم میڪرد،ولے بعد لبخندے زدم و تابلوے یڪ تئاتر توجہم را جلب ڪرد؛
روبروے چراغ قرمز ایستاده بودیم براے همین با انگشت اشاره نشونش دادم و گفتم:"اینجا!"
چراغ سبز شد؛
دستشو گذاشت رو دنده و گفت:"ایول خوبہ!"
با لبخندے گرم گفتم ممنون...
بعد از اون فاڪتور ڪذایی دیگہ شیر نبودم و موش شده بودم!
از طرفے بعد از اونڪہ افشین راجع سفرمون بہ پاریس دیگہ صحبتے نڪرد بیشتر مطمئن شدم ڪہ الڪیہ...
صداے ضبط رو ڪمے بیشتر ڪردم و در سڪوت به خیابانہا و ماشینہاے روبرویم زل زدم..
و براے اولین بار سڪوتے ڪردم ڪہ ذهنم در آن چیزے نمے نگاشت..!
تا شب گذشت...
حدود ساعت ۱۰ بود ڪہ واقعا دیگہ جایی براے رفتن تو تہران نمونده بود!
بہ برڪت لباس داغون افشین یہ خرید حسابی ام ڪہ رفتہ بودیم!
تڪیہ داده بودم به در ماشین و آخراے آیس پڪ ام رو میخوردم ڪہ گوشے افشین زنگ خورد!
با خنده گفتم:"عہ!یہ اتفاق جدید!
جواب بده ببینم ڪیہ چی میگہ!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت59
گوشے شو از جیبش در آورد و با تعجب گفت:"ایول آره ببینم ڪیہ!!"
یڪدفعہ با خنده گفت:"آزاده بگو ڪے پشت خطہ!!"
با تعجب گفتم:"ڪے!؟"
در حالے ڪہ داشت جواب میداد گفت:"شاهرخہ!"
چشمام چہار تا شد و گفتم:"یا خدا!نڪنہ اینا فہمیدن!!"
قبل از اونڪہ بتونہ جوابی بده صداے بلند شاهرخ رو شنیدم ڪہ گفت:"بهههه بهههه سلام خانم و آقاے بی وفا!
دیگہ ما رو دور میزنید آره؟!
قایم موشڪے ازدواجم میڪنید!!
واااے خدا شما دیگہ ڪے هستین!!"
ستاره ڪہ صداش ڪمے آروم تر از پشت گوشے شنیده میشد با خنده گفت:"بیشعورن!"
و بعد صداے ڪلے خنده بلند شد ڪہ واضح بود هرجا هستن همگے با همن!
من و افشین فقط داشتیم نگاه هاے فوق متعجبی بین هم رد و بدل میڪردیم ڪہ شاهرخ گفت:"ڪجایی آقا دوماد؟!"
افشین فورا خودشو جمع وجور ڪرد و زورڪے گفت:"سلام!"
شاهرخ سلام ڪشیده و لوسے ڪرد و گفت:"الان عروس خانمم اونجان؟!"
سرے بہ تاسف تڪون دادم و آروم خندیدم..!
شاهرخ دوباره داد زد:"نیست؟!"
دهنمو نزدیڪ بہ گوشے ڪردمو گفتم:"مگہ میشہ عروس خانم پیش آقا دامادش نباشہ؟؟!!"
بعد از این جملہ یڪدفعہ صداے ڪلے جیغ و سوت و ڪِل و داد و فریاد از تو ماشین بلند شد و من و افشین دوتایی از خنده ریسہ رفتیم!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت60
بعد از سڪوت اونا هنوز خنده ما بند نیومده بود ڪہ گفتن:"بسہ..بسہ خنده!حالا الان ڪجایید؟!"
افشین گفت:"شب اول عقد ڪجا باید باشیم؟!ولو تو ڪوچہ خیابونا!!"
شاهرخ باخنده گفت:"خیلہ خب بسہ دیگہ هرچی بہتون خوش گذشت بہ عروس خانم بگو خودشو جمع و جور ڪنہ ڪہ امشب اولین سرے مہموناش دارن میان!"
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:"یا بسم اللہ!خل شدین شما ها!!؟؟الان ساعت ده شبہ بعد میخواید بیاید مہمونے!!"
شاهرخ گفت:"بعلہ عروس خانم!میخوایم بیایم شب نشینے اشڪال داره؟!"
با هربار تڪرار لفظ عروس خانم از زبان هرڪس قند در دلم آب میشد!
هین ڪشیده اے گفتم و ادامہ دادم:"چیڪارتون ڪنم دیگہ!!"
شاهرخ بلند خندید و گفت:"آقا دوماد بِگاز برو خونہ ما تا نیم ساعت دیگہ اونجاییم!"
چشم غره اےرفتم و گفتم:"فقط نیم ساعت؟!"
خنده بلندے ڪرد و بلہ ے ڪشیده اے گفت و بعد گوشے رو قطع ڪرد!
آخراے آیس پڪ رو هم خوردم و لیوانش رو توے سطل انداختم و رو بہ افشین گفتم:"بہ قول شاهرخ بگاز بریم ڪہ ڪلے مہمون خل و چل قراره بریزن تو خونمون!!"
افشین هم خنده بلندے ڪرد و گفت:"بپر بالا!"
عین جنازه خستہ بودم!
امروز بیش از حد توان و گنجایشم از خودم ڪار ڪشیده بودم قبل از اونڪہ یادم بیاد دوباره ضبط رو روشن ڪنم سرم روے پشتے صندلے ولو شد و خوابم برد!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡.
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃