eitaa logo
📚پاتوق کتاب نی ریز 📚
157 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
64 ویدیو
14 فایل
آدرس: استان فارس. شهرستان نی ریز. خیابان طالقانی. روبروی ساختمان شهرداری ارتباط با مدیر کانال: @shahsavani30 https://eitaa.com/patoghn
مشاهده در ایتا
دانلود
📚پاتوق کتاب نی ریز 📚
لیلا قربانی در داستان بلند #بچه_های_فرات ماجرای نوجوانانی را روایت می‌کند که آوازه‌ی امام حسین
برشی از کتاب: معلوم نبود که چه اتفاقی افتاده است. علی و مالک به همراه همه اعضای خانواده کنجکاو از خانه بیرون آمدند. همسایه‌ها هم راه افتاده بودند. هنوز پرتوهای نارنجی خورشید، کوچه‌های روستا را بی‌رمق روشن می‌کرد. در کوچه بزرگ روستا، جمعیت زیادی جمع شده بودند. هر کس چیزی می‌گفت. علی جلوتر رفت تا خبر بگیرد. – می‌گویند از سوی پسر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است. – هیبتش به مردان جنگی می‌ماند. – فرستاده حسین‌بن‌علی است. به زحمت خود را به آنجا رسانده بود. با دست‌هایش از مردم خواست تا آرام باشند. یکی از میان جمعیت، با صدای بلندی گفت: – ای مردم! آرام باشید. او حبیب‌بن‌مظاهر است. از سوی حسین‌بن‌علی برای شما پیغامی دارد. با شنیدن این حرف همهمه‌ها خوابید. صدایی از کسی نمی‌آمد. گوش‌ها منتظر شنیدن بود. پیرمرد با سلام و صلوات بر پیامبر اسلام سخنش را شروع کرد: – شما را به شرافت و بزرگى‌ای مىخوانم که در روز قیامت خواهید داشت. پسر دختر پیامبرتان در بیابان کربلا، تنها و مظلوم، محاصره شده است. مردم کوفه او را دعوت کردند. حال که به سوى آنان آمده است، او را رها کرده و آماده پیکار با او شدهاند. به خدا سوگند، هر یک از شما در کنار حسین کشته شود، در برترین جایگاهها در بهشت، دوست و همنشین محمد خواهد بود». حبیب‌بن‌مظاهر با صدایی رسا با مردم حرف می‌زد و از مردان جنگی روستا دعوت کرد که برای یاری حسین‌بن‌علی شمشیر به دست بگیرند و در مقابل سپاه کوفه بایستند که کمر به قتل او بسته بودند. در این میان، مردم که گوش‌هایشان حرف‌های پسر پیامبر را از زبان حبیب‌بن‌مظاهر می‌شنید، منقلب شدند. مردی به نام عبدالله‌بن‌بشر از میان جمعیت شعری را خواند که بوی زنده شدن شجاعت می‌داد. گویی دیگر ترسی از حسن و پدر سعد و حکومتیان نداشتند. بچه های فرات نوشته لیلا قربانی @patogheketabn