https://eitaa.com/PayehayePooshali
ـ📄👆👆👆
به شمال رفتیم ... روزهاي اول خيلي سخت بود عين يک معتاد بودم. همسرم طبق توافق موبايلم را از من گرفته بود.
🤫 چند باري يواشکي گوشي همسرم را برداشتم و به خانم س.م تماس گرفتم، اون خيلي نگران من بود چون بيخبر رفته بودم. بهم ميگفت سيد کلي برات پيام رسونده، گفته سريع ول کن بيا، فرار کن و...
😊 چند روزي گذشت ... کمي وضعم بهتر شده بود،مدت زيادي بود که اينطور راحت زندگي نکرده بودم تازه داشتم مزه زندگي را مي فهميدم. آرامش اوليه زندگي برگشته بود، کنار همسر و فرزندان، دريا و جنگل و...
سه هفته اي از سفر ما گذشته بود که از گوشي همسرم به يکي از خانم ها ديگه جلسه تماس گرفتم،چون شماره همسرم را نداشت وقتي سلام کردم و صداي من را شنيد شوکه شد و با کمي مکث گفت ديگه با او تماس نگيرم. وقتي علتش را از او پرسيدم گفت 👈 ديگه نمي خواد ارتباطي با کسي داشته باشه و از دعوت #خارج شده و توبه کرده ...
😱 تعجب کردم و ازش پرسيدم چرا❓ گفت نمي خواهم حرف بزنم 👈 فقط همين قدر بهت بگم از من راضي باش چون زياد بهت #دروغ گفتم. با تعجب گفتم دروغ چي؟ گفت چند بار برات #خواب تعريف کردم که خواب سيد را ديدم و در مورد تو اين حرفها را زده، همش دروغ بود.
😈 خانم س.م به من گفت اين دروغ ها را بگم تا تو دلگرم بشي و اين دروغ گفتن گناه نداره بلکه ثواب هم داره ...
🤯 ديگه نفهميدم چي ميگفت، اين حرفهاش مثل #پتک تو سرم خورد چون خود من هم 👈 به سفارش خانم س.م چند #خواب_دروغ براي کسي ديگه تعريف کرده بودم، تازه متوجه شدم که چطور من و امثال من اسير دست اين خانم بوديم دقيقا مثل يک برده ...
از حال رفتم و همسرم به کمکم آمد ... بعد از خوردن آب قند حالم بهتر شد، همسرم نگران حالم بود و علت اين مسئله را سوال کرد. براي اولين بار بود که احساس گناه ميکردم، بغض کردم و نتوانستم جلوي گريه خودم را بگيرم، زار زار گريه مي کردم و جريان را براي همسرم تعريف کردم.
با اينکه از اين خانم متنفر شده بودم ولي هنوز به دعوت ايمان داشتم.
📌 چند روز بعد شوهرم 👈 اشکالات علمی دعوت را يکي يکي مطرح کرد ... تنفر من از رفتار اتباع و مهرباني همسرم و صحبت هاش در اينکه بايد روي اين سوالات فکر کنم باعث شد براي اولين بار ذهنم را روي سوالات و اشکالات متمرکز کنم.
✅ شايد باور نکنيد اين سوالات را هزاران بار در فضاي مجازي شنيده بودم و اصلا براي من ايجاد شبهه نکرده بود ولي نمي دانم چرا اين بار تمام سوالات و اشکالات را #وارد مي دانستم؛ هر چي همسرم سوالات را بيشتر مي کرد بيشتر متوجه #پوچي دعوت مي شدم.
آقاي شريفي تازه فهميدم که چرا قبلا اين سوالات و اشکالات را نمي فهميدم و حتي به اشکالات شما مي خنديدم و مسخره مي کردم.
📌📌 جناب شريفي آن موقع من کور و کر بودم؛ يک #متوهم به تمام معنا؛ من هيچي نمي فهميدم جز آنچه که ديگران به من مي گفتند، تازه اون موقع بود که فهميدم من يک #بیمار بودم، يک بيمار سحر شده، بخدا قسم راست مي گويم، شما نمي توانيد درک کنيد که من چي ميگم، من به مانند يک #معتاد بودم که به جز مواد مخدر هيچ چيزي را متوجه نمي شود.
📌📌 آقاي شريفي اشتباه شما اين است که فکر ميکنيد با بيان روايت و استدلال مي توانيد اتباع را برگردانيد، اشتباه ميکنيد ... من و امثال من که جذب اين جريان مي شويم يک #بيمار هستيم ... بيشتر ما #عقده_ديده_شدن داريم 👈 مي خواهيم با ديگران متفاوت باشيم 👈 مدعي هستيم از ديگران بهتريم و بيشتر مي فهميم و براي همين اصلا اشکالات شما را نمي بينيم و حتي نمي خوانيم و همين گونه هم به ما دستور ميدهند که سخنان دشمنان دعوت را گوش ندهيد.
📚 هر چي بيشتر مي گذشت، بيشتر از این فرقه متنفر مي شدم تا اينکه به سفارش شوهرم شروع کردم به خواندن چند کتاب نقد دعوت از آقاي شهبازيان و هوشيار و مجتهدي، خيلي مسائل براي من روشن شد و تازه داشتم به حماقت هاي خودم پي مي بردم.
در کنار تفريح و خوش گذراني و مطالعه کتب، به پيشنهاد همسرم 👈 مناظره شما با کهندل را گوش کردم و در کنار همسرم مناظره شما را #تحليل ميکرديم و نتيجه مي گرفتيم تا اينکه بطلان اين جريان براي من ثابت شد.
الان دو هفته اي هست از شمال برگشتيم و با همه اتباع احمد قطع رابطه کردم و تهديدشان کردم که اگر دوباره سراغ من بيايند همه آنها را معرفي و شکایت ميکنم ... سپس من از شوهرم درخواست کردم از شما دعوت کند تا به تهران بیایید. هم از شما تشکر کنيم و هم اينکه حلاليت بطلبم چون به شما خيلي توهين کرده بودم ...
ـــــــــــــــــــــــ
استاد شریفی: ساعت 4 صبح شده بود که با اصرار توانستم خداحافظي کنم و به سمت قم برگردم ... عذرخواهي ميکنم بابت طولاني شدن مطلب ولي باور کنيد که خيلي سعي کردم مطالب را خلاصه کنم
https://t.me/PayehayePooshaly
https://eitaa.com/PayehayePooshali
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
.