eitaa logo
🤪 کانال جوک آباد | خنده بازار | جوکستان 😜
7.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
12.4هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط و تبلیغات👇 @Farzinfard .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫عروس خاله م شدم در حالیکه خودش... کم سن بودم که عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم با اجازه دادگاه منو به پسرخاله‌م درآورد. من واقعا بودم، قرار شد تو یه اتاق تو حیاط خاله‌م زندگی کنیم! تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شد یک ساعت بعد از رفتن مهمان ها شوهرم از پیش من رفت تو خاله! 😰 تا صبح منتظرش موندم امابرنگشت😔، وقتی هم از خاله علتش رو پرسیدم بهم گفت ما نمیدونستیم تو... 😰👇 https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫عروس خاله م شدم در حالیکه خودش... کم سن بودم که عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم با اجازه دادگاه منو به پسرخاله‌م درآورد. من واقعا بودم، قرار شد تو یه اتاق تو حیاط خاله‌م زندگی کنیم! تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شد یک ساعت بعد از رفتن مهمونها شوهرم از پیش من رفت تو خاله! 😰 تا صبح منتظرش موندم امابرنگشت😔، وقتی هم از خاله علتش رو پرسیدم بهم گفت ما نمیدونستیم تو... 😰👇 https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سرنوشت پر از مادربزرگ اعضا❤️‍🩹 با قلبی شکسته💔 و چشمانی پر از اشک، به اجبار از عشقم جدا شدم😭. صدای ضربان قلبم در گوش‌هایم می‌پیچید و هر لحظه که به سفره نزدیک‌تر می‌شدم، احساس می‌کردم که دنیا بر سرم می‌شود. نشستم پای سفره عقد و با دستانی لرزان، شدم همسر 😔، مردی که هیچ‌گاه او را دوست داشته باشم...❌ ❌براساس سرگذشت(گلچهره)واقعی😨 👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/683474953Cd141688fae
⭕️خیانت به عشق⭕️ درست یک روز قبل از ، وقتی ذوق سفره ی عقد نباتی رنگ و لباس پف پفی رو داشتم رادین اومد و با نشون دادن اون تیکه کاغذ لعنتی همه چیز رو به هم ریخت... قرار بود کنار عشقم روی صندلی های پوشیده از تور و گل و روبان بشینیم...قرار بود برای همیشه به هم محرم بشیم اما رادین اومد و گفتی یا خودم همه چیز رو به هم بزنم یا فردا سر اون سفره عقد نباتی میشی اولین عروس بدون داماد...❤️‍🔥☠⛔️ 😱🔞👇 https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929 باورم نمیشد که باردار باشم ازش😱🤬
تازه کرده بودم که گفتند افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری.‌..من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم و‌درُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
هدایت شده از کافه زندگی 💚
تازه کرده بودم که گفتند افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری.‌..من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم و‌درُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d