گفتم :« ؏ِشـق شبیه بوته تمشک است، کوتاه و پُر تیغ، با میوه های ریز قرمز؛ اغواگر؛ زود که بچینی اش گس است و لب جمع کن، وقتی هم که رسید، ترش و چشم جمع کن... چه کال بچینی اش ، چه رسیده، خراش به تن ات می اندازد به یادگار، یک عمر...»
گفت:« ؏ِشـق به درخت توت می ماند، حقیرش نکن، آبش که بدهی رشد می کند و قد می کشد. نردبان می شود برای دیدن دختر همسایه... داستان درخت توت، داستان بید است و پروانه. یا توی پیله، خفه می شوی و از بین می روی یا تبدیل به پروانه می شوی، پَر می گیری و می پَری...»
#مریم_سمیع_زادگان
شیرینک😋
http://eitaa.com/Plastickar
دکلمه
سالهاست وقت خداحافظی میگوید ،
«میبینمت»
«خداحافظ» نمیگوید.
با گفتن «میبینمت» قول و قرار دیدار بعدی را میگذارد
انگار یک طوری که ته دلت قرص میشود
به دوباره دیدنش.
سفر که باشد زنگ میزند و میپرسد:
«مراقب خودت که هستی؟!»
یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی
عذاب وجدان میگیری و سعی میکنی به مراقبت.
هیچوقت نمیگوید:
«دوستت دارم...» تاکید میکند که:
«میدانی که دوستتدارم...» یک جوری که
از هر دوستتدارمی قشنگتر است.
بعضی آدمها حرف نمیزنند، با کلمات بازی میکنند،
راحت خرجشان نمیکنند.
شعرشان میکنند، دلنشینتر، مهربانتر
حتی، مادری میکنند برای کلمات.
مثل مادر همین امروز صبح،
با موهای سفید نقرهایش،
وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:
«تو که اینجا باشی پیر نمیشوم.»
خصلت مادرها همین است گویا،
بلدند شعر کنند جملات را.
#مریم_سمیع_زادگان
شیرینک 😋
http://eitaa.com/Plastickar