😂 #لبخندهای_پشت_خاکریز 😂
توی گردان ما یک بسیجی بود اهل حال. یک قبر پشت یک تپه کنده بود که هر شب می رفت اونجا برا راز و نیاز.
یک روز با بچه ها تصمیم گرفتیم سر به سرش بگذاریم. همون شب که بلند شد بِره برای نیایش، ما هم یک قابلمه از گردان برداشتیم و پشت سر او به راه افتادیم.
رفت داخل قبر و شروع کرد به راز و نیاز و ما هم تو کمینش. بعد از مدتی یکی از بچه ها، بطوریکه صداش تو قابلمه می پیچید،🗣 گفت: «إقرأ».😳
با شنیدن این کلمه، حال اون بنده خدا دگرگون شد. رفیقمون یک بار دیگه گفت:🗣 «اقرأ».
اون عزیز که حالش دگرگون تر شده بود، با همون حال خوشش گفت: چی بخوانم ⁉️
یک دفعه یکی از بچه ها گفت: «باباکَرَم بخوان!»😀😜
با شنیدن این جمله، اون بنده خدا که تازه متوجه جریان شده بود، از قبر پرید بیرون و با عصبانیت دنبال ما کرد😡😂
ما هم پا به فرار گذاشتیم.....🏃🏃
😂😂😂😂😁
@Pooyagirls