eitaa logo
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
144 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
686 ویدیو
86 فایل
[…`°🌸🎨^…] 〖شاید مصلحٺ همونیھ کھ میخواے!😇〗 _خدا رو چھ دیدے؟!🌱 : ) [تولدکانال98/8/30💞] کپی؟!🕶 °|با‌ذکر‌یھ‌دونھ‌صلوات!☺ خادم امام زمان️🏖↫ 🎈| @Asma3184 ◎_◎ ادمین تبادلاٺ ☔️↫ 🎈| @ya_sahbazaman ^_^
مشاهده در ایتا
دانلود
دخٺراݩ‌پویا‌/քօօʏaɢɨʀʟs
#نیمه‌ی‌پنهان‌عشق💔 #پارت‌یک با صدای جیغ من زود تر از همه علی، داداش بزرگم پرید تو اتاق و پشت سرش م
💔 صبح با صدای ″پروانه″ دختر داییم که یه سال ازم بزرگتر بود و سال پیش این موقع ها کنکور داده بود و الان ترم دو پرستاری میخوند، از خواب بیدارم شدم.. +الهیییییی عزیززززم مبارکت باشههه😍 همونطور که صورتم رو میبوسید از خودم دورش کردم! و خواب آلوده گفتم؛ پروانهههه من هنوز صورتمو‌ نشستم روانی! خندید و دوباره بغلم کرد؛ همینجوری خوبه فداتشم که خانوم وکیل مایی! خندیم به صورت مهربونش! علی حق داره که خاطرخواه چشمای به رنگ شب تو شده از بس دلش پاک و مهربونه.. پروانه بلند شد؛ من میرم بیرون آماده شو بیا که برات برنامه داریم سُها خانوم😉 چشمک زد و تو هوا برام بوسه فرستاد و رفت بیرون.. بعد از اینکه دست و صورتم رو‌ شستم، دستی به موهام کشیدم و رفتم بیرون.. دایی و زن دایی نشسته بودن روی زمین.. مبل نداشتیم یعنی توی روستا رسم نبود کسی مبل داشته باشه.. +سلام دایی جون! سلام زن داییم! با لبخند بلند شدن و هرکدوم صورتم رو بوسه بارون کردن! +ماشاءلله خانوم وکیل دایی! _خسته نباشی دختر گلم میدونستم افتخار میاری برامون! چشم حسودات کور :) میدونستم زن دایی منظورش به فامیلاییه که تو روزای سختمون تنهامون گذاشتن، انتظاری نداشتیم؛ داداشم عین کوه پشت بابام بود ولی حداقل تنهامون نمیذاشتن.. از عمه و عمو تا خانواده ی خاله و بقیه ی دایی ها.. بیخیال خدا پشتمون باشه:) این چند سال تنها کسایی که برامون مونده بودن؛ همین دایی و زن دایی ماه م بودن که یک لحظه هم از دلگرمی دادن دریغ نکرد و پا به پای ما تو مشکلمون شریک بودن.. خداروشکر که یکمی از مشکلات حل شد و بابا دوباره تونست شروع کنه.. +خب سُها خانوم پاشید با علی و پروانه یه سر برید دم در مدرسه تون و بیاین! تعجب کردم! چی میگفت دایی! هرچی که بود، آماده شدیم رفتیم! +علی خب چرا تو این گرما بریم اونجا اخه!؟ قبل از علی، پروانه دستمو گرفت و کشید؛ _بریم دیگه عه بی ذوق! نزدیکای مدرسه بودیم که علی از پشت چشمامو گرفت! +عههه خب چیکار میکنی! _هیس! عه برو جلو آروم آروم، عه یواش😃 خندم گرفته بود.. دیوونه ها معلوم نبود چشون شده بود.. بلاخره وایسادیم! و علی آروم دستاشو برداشت! +خب سها خانوم بالارو نگاه کنید! سردر مدرسه رو نگاه کردم! یه بنر زده بودن! شروع کردم به خوندنش! _خانوم سها درویشان پور موفقیت شمارا در کسب رتبه ی ۹۰۰ استانی در رشته انسانی تبریک عرض جیییییغغغغ یوهووو هورااااا پریدم بغل پروانه و شادی میکردم! +واییییی چه خووووبهههه😍 _حالا خوبه نمیخواست بیادا +علیییی خداروشکررررر _اره عزیزم خداروشکر:) از طرف دایی و مامان بابا و مدرسه برام بنر زده بودن و موفقیتم رو تبریک گفته بودن! چه افتخاری از این بالاتر! .... @Pooyagirls