پرسمان #اعتقادی
💢املاء و استدراج💢
@Porseman_channel
املاء در لغت به معنای مهلت دادن است و منظور از آن در اصطلاح مهلت دادن به امت هایی است که قدر نعمت هدایت خود را نمی دانند تا بلکه هوشیار شوند و توبه کنند و یا این که عذاب مهین را برای خود فراهم کنند.
خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِین: کافران مپندارند که در مهلتی که به آن ها میدهیم خیر آن ها است. به آن ها مهلت میدهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند و برای آن ها است عذابی خوارکننده»(آل عمران، 178) و در جای دیگر نیز می فرماید: «وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِین: و به آن ها مهلت دهم که تدبیر من استوار است.»( اعراف،183 و قلم، 45)
در تفسیر نمونه آمده است:
نملی از ماده املاء به معنی کمک دادن است که در بسیاری از مواقع به معنی مهلت دادن که آن خود یک نوع کمک دادن نیز محسوب می شود؛ آمده است، در آیه فوق نیز به همین معنی است. یعنی آنها را مهلت می دهیم.
علامه طباطبایی رحمة الله علیه، می فرماید: قضای الاهی هم همین است. قضاء مختص به خدای تعالی است و در آن کسی با او شریک نیست. به خلاف استدراج که به معنای رساندن نعمت بعد از نعمت است. و این نعمت های الاهی به وسائطی از ملائکه و امر به انسان می رسد. به همین مناسبت، استدراج را به صیغه متکلم مع الغیر آورد؛ ولی در املاء و در کیدی که نتیجه استدراج و املاء است؛ به صیغه متکلم وحده تعبیر کرد.
به طوری که اهل لغت گفته اند؛ استدراج دو معنی دارد. یکی این که چیزی را تدریجا بگیرند. زیرا اصل این ماده از درجه، گرفته شده که به معنای پله، است. همان گونه که انسان در صعود و نزول از طبقات پائین عمارت به بالا، یا به عکس، از پله ها استفاده می کند. هم چنین هر گاه چیزی را تدریجا و مرحله به مرحله بگیرند یا گرفتار سازند؛ به این عمل استدراج گفته می شود.
معنای دیگر استدراج، پیچیدن، است. همان گونه که یک طومار را به هم می پیچند. این دو معنی را راغب در کتاب مفردات نیز آورده است. ولی با دقت بیشتر روشن می شود که هر دو به یک مفهوم کلی و جامع یعنی انجام تدریجی، باز می گردند.
در مورد مجازات استدراجی که در آیه فوق به آن اشاره شده و از آیات دیگر قرآن و احادیث استفاده می شود؛ چنین است که خداوند گناهکاران و طغیانگران جسور و زورمند را طبق یک سنت، فورا گرفتار مجازات نمی کند؛ بلکه درهای نعمت ها را به روی آن ها می گشاید. هر چه بیشتر در مسیر طغیان گام بر می دارند؛ نعمت خود را بیشتر می کند. و این از دو حال خارج نیست: یا این نعمت ها باعث تنبه و بیداریشان می شود؛ که در این حال برنامه هدایت الهی، عملی شده و یا این که بر غرور و بی خبریشان می افزاید. در این صورت مجازاتشان به هنگام رسیدن به آخرین مرحله، دردناکتر اس.، زیرا به هنگامی که غرق انواع ناز و نعمت ها می شوند؛ خداوند همه را از آن ها می گیرد و طومار زندگانی آن ها را در هم می پیچد و این گونه مجازات، بسیار سخت تر است.
منابع
تفسیر نمونه، ج 3، ص 182. ج7، ص 32 - 34.
ترجمه المیزان، ج 8، ص 454.
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
💢ترس و اولياء خدا 💢
آيا اولياء خدا ؛ مي ترسند؟
@Porseman_channel
ابتدا بايد بيان نمود كه ما سه نوع خوف و ترس داريم.
1- خوف طبيعى.
2- خوف مذموم.
3- خوف ممدوح.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خوف طبيعي ازحالات نفس است و اين حالت براى حفظ جان از حوادثى چون بيمارى، تصادف، دور شدن از منطقه خطر، چگونگى مواجهه با حيوانات درنده، زلزله، رعد و برق، سيل، بادهاى خطرناك، به كار گرفته مىشود.
نمونه اين ترس درقرآن در مورد پيامبراني چون
ابراهيم ع
📗سوره هود/70
📘ذاريات/28
حضرت داود ع
📒ص/22
حضرت موسي ع
📚سوره طه/21/68
📙نمل/10
📕قصص/25/31
درقرآن ذكر شده است.
⭕️اما تفصيل مطلب درمورد موسي ع:
همه ترس ها، مثل هم نيستند و بايد بين آنها تفكيك قائل شويم. بعضى از ترس ها بد هستند و در شأن اولياء اللَّه نمى باشند ولى بعضى ترس ها طبيعى بوده، بد نيستند. ترس از عصاى اژدها شده، مذموم نيست. شما تصور كنيد بدون هيچ آمادگى قبلى، در مقابل شما، عصا تبديل به يك موجود خطرناك شود. هر انسانى بنا بر طبيعت اوليه اش، مى ترسد و جا مى خورد. اين ترس، نشانه ضعف ايمان نيست مثل اين كه كسى يك باره جلوى انسان بپرد. حال اگر اين انسان از اولياى خدا باشد و بترسد، آيا براى او كسر شأن و نقص است؟ بالاخره بشر است و مقتضاى بشر بودن او هم اين است كه از چيزهايى بترسد چه به خاطر سيستم عصبى باشد و چه به جهت خلقيات انسان.
این اثر طبیعت و سرشت آدمی است که وقتی به منظرهای ترسناک آن هم بیسابقه برمیخورد که هیچ راهی به نظرش نمیرسد، مگر فرار کردن و قهراً پا به فرار میگذارد. مخصوصاً کسی که هیچ سلاحی برای دفاع ندارد، عصایی که هم تنها سلاح او بود، خود به آن صورت هولانگیز درآمده، قبلاً هم از ناحیه خدا دستوری نگرفته بود، که اگر عصایت اژدها شد، فرار مکن، و در جای خود بایست؛ بلکه تنها این دستور رسیده بود که «الق عصاک»؛ عصایت را بینداز و او هم امتثال کرد و معلوم است که فرار از خطرهای بزرگ آن هم از کسی که دافع و چارهای جز فرار ندارد، جزو ترسهای مذموم و ناپسند نیست تا کسی موسی را به داشتن آن مذمت کند.
⭕️اما آيه 62 سوره يونس
به نظر برخي ، اين آيه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»، مربوط به قيامت و آخرت است.
تفسير ديگر اينكه:
آيه شريفه «لا خوف عليهم» را عام بگيريم و مقيد به آخرت نكنيم به اين معنى كه اولياى الهى از آن ترس و خوفى كه پيروان شيطان هميشه و همواره با آن درگير مى باشند، در امان هستند
مؤيد اين تفسير، آيه 175 سوره آل عمران مى باشد
«إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»
«در واقع، اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنيد، از آنان مترسيد و از من بترسيد».
👇👇👇👇
در اين آيه، به خوبى معلوم مى شود كه يك ترس پوشالى است كه پيروان شيطان به انواع و اقسام آن گرفتارند ترس از سختى و گرفتارى ها ترس از دست دادن مقام ترس از انتقاد مردم ترس از فقر و... ولى خداى متعال مى فرمايد: از من بترسيد زيرا همه چيز در قدرت من است و خدا اين ترس ها را از دوستانش برداشته است و مى فرمايد: كسانى كه تحت ولايت الهى قرار گرفتند، ترسى بر ايشان نيست و اين منافاتى ندارد با اين كه اولياى خدا در لحظاتى، به خاطر طبيعت بشرى، دچار ترس شوند و لحظه اى كه موسى از ديدن اژدها ترسيد، تحت ولايت الهى نيز قرار داشت و به همين دليل به آرامش و اطمينان رسيد.
👌در نتيجه، ترس اولياى الهى از عوامل طبيعى و مزاحمت هاى دنيايى، مقطعى و زودگذر است و آرامش و اطمينان آنها، به لطف و امداد الهى، هميشگى و پايدار است. طبق اين توضيح، آيه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» مربوط به دنيا نيز مى شود ولى مراد از خوف و حزن، خوف و حزنى است كه منشأ شيطانى دارد نه منشأ طبيعى يا الهى.
@Porseman_channel
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁
پرسمان #اعتقادی
💢چرا ما معصوم نشديم؟💢
@Porseman_channel
در پاسخ به سوال شما بنده چند نکته عرض میکنم که با توجه به این موارد؛ جواب هم مشخص می شود:
.1عصمت بر دو نوع است؛ علمي و عملي. اين دو قسم، ذاتاً و حقيقتاً از يکديگر انفكاك ميپذيرد. ممكن است كسي در ملكه علم معصوم باشد، ولي در ملكه عمل معصوم نباشد و بالعكس؛ اما عصمتي كه در پيامبران است، جامع هر دو است و پيامبران در علم و عمل معصومند؛ يعني هم كردارشان صالح و مطابق با واقع (عالم ثبوت) است، هم علم و دانش آنان صائب و برخاسته از مبدئي است كه هيچگونه اشتباه و سهو و نسيان در آن راه نمييابد.
.2انسان ميتواند با رياضت شرعي و تهذيب نفس، به مقام عصمت دست يابد؛ عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم (علیهم السلام) نیست بلکه مردم عادي نيز با تهذيب نفس ميتوانند به عصمت دست یابند.
چنانکه حضرت زينب(س)وحضرت عباس(ع)و ... تا مرز عصمت پيش رفتند و عصمت عملی را کسب کردند و نيز به مقامات عالي معنوي دست يافتتند. و حتي برخي عالمان به مقامات بلندي رسيدند كه در مجموع مي توان چنين استنباط نمود كه اگرچه شرط امامت و نبوت، عصمت است، اما اين به معناي آن نيست كه هركس امام يا نبي نباشد از هيچ درجه اي از عصمت بهره مند نخواهد بود.
به عبارت ديگر از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهي و بخلي نيست.
بنابراين اگر واقعاً ما قابليت دريافت علم لدني را دارا بوديم و با داشتن آن، از عصمت برخوردار مي شديم، خداوند آن علم را به ما عطا مي كرد. در حديثي چنين آمده است: «هركس آنچه را كه مي داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمي داند به او خواهد آموخت»
الميزان، ج7، ص239
بنابراين عصمت در عين موهبتي بودن، با لياقتها و شايستگي هاي اكتسابي و افعال اختياري انسان، ارتباط دارد. از اين رو هركس لياقت و شايستگي لازم را داشته باشد، چنين موهبتي به تناسب ميزان شايستگي اش به او عطا خواهدشد
.3اینکه خداوندمقام عصمت و علم لدنی و.. را به امامان و پیامبران داده ، جبری نیست بلکه با شایستگی که درآنها بوداین مقام را به آنها داد.یعنی چون اینها زمینه بهتری داشتند و بهتر از دیگران بودند و خدا هم با توجه به علمی که داشت و می دانست این نوع عصمت را به این بزرگواران داد.
چنان كه در ابتداي دعاي ندبه به مجموع سه واقعيت نوراني چنين اشاره شده است:
»برايشان شرط كردي كه نسبت به دنيا و زينت ها و زيورهاي آن زهد بورزند، آنان نيز اين شرط را پذيرفتند و دانستي كه آنان به آن شرط وفا مي كنند. پس آنها را پذيرفتي و به خود نزديك ساختي و ياد بلند و ستايش ارجمند را براي ايشان، پيش فرستادي... البته اين امتياز (علم و عصمت موهبتي) پايه و شرط اوليه امامت است و معصومان با اراده خويش و تلاش و عبادت، به مقامات عالي تري از علم و عصمت دست مي يابند. همان گونه كه قرآن مجيد از زبان پيامبر(ص)، مي فرمايد: قل رب زدنی علما .
بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاي.
سوره طه - آیه 114
لذا اگر امیرالمومنین علی علیه السلام چنین فضیلتی دارند که در خانه خدا و با کمک فرشتگان متولد می شود بخاطر ظرفیتی بود که حضرت داشتند و خدا هم از قبل میدانست و با این فضایل برتری داد.
خداوند ظرفیت و امکان پیامبر شدن را به همه داده ( پس مشکل از فاعل نیست) اما این انسانها هستند که بعضی قابلیت و ظرفیت دریافت این مقام را ندارند.
به یک مثال ساده و معقول دقت کنید.
یک وقت شما تو دریا 10 تن پنبه میریزید زیر آب نمیره
اما یک سنگ 10 گرمی میندازید بسرعت میره زیر آب
بنظر شما مشکل از شمای فاعل هست ؟ قطعانه پس مشکل ازکجاست؟؟ بله از قابلیت سنگ برای فرورفتن و عدم قابلیت پنبه برای فرورفتن زیر آب.
تحمل دادن نیز برای همه یکسان است اما بعضی قابلیت ندارند یا کمتر دارند.
البته
1- بله قابلیت را خدا میده . اساسا همه وجود ما و حرکات و سکنات ما از خداست. این در عالم تکوین . حتی گناهی که انسان انجام میده اونهم باذن خداست یعنی تحت اراده خداست . زیرا اگر خدا به این انسان حرکت ندهد و نفس ندهد اساسا انسان زنده نمیمونه تا گناه بکنه. اما این اذن واراده را اراده تکوینی میگویند.
ولی یک نوع اراده دیگر هم داریم بنام اراده تشریعی:
یعنی درعالم شریعت ، همین انسانی که همه کارش به اختیار خداست. خدا به او دستور داد بعضی کارا را انجام بده و بعضی را هم حرام دونسته و به انسان اختیار داده تا خودش با میل خودش هر کدوم را خواسته انتخاب کنه. دراینجا ضمن اینکه عمل کرد انسان در حیطه قدرت خداست اما خود انسان هم مختار درانجام کارخوب یا بد است.
2- دربحث قابلیت امامان یا پیامبران نیز چنین است. آنها با اراده خودشان گناه را ترک میکنند تا جاییکه اصلا گناه نمیکنند و معصوم از گناه اند.بدلیل اینکه شناخت آنها از خدا به مراتب بیش از مااست. لذا مسئولیت آنان نیز سنگین تراست یک ترک اولی از پیامبری مانند حضرت آدم به 40 سال توبه نیاز دارد تا آمرزیده شود ولی شاید
پرسمان #اعتقادی
💢تاثير منفي لقمه حرام برفرزند بي گناه💢
@Porseman_channel
دنیا دار اسباب و مسببات است هر معلولی علتی دارد و هر علتی معلول خاص خود را. در روابط خانوادگی برخی از رفتار های پدر و مادر در آینده فرزندانشان تاثیر بسزایی داشته و گاها مسیر را برای سعادت او هموار ساخته و یا موانعی را پدید می آورد ولی این بدان معنا نیست که اختیار از فرد سلب شود و مجبور به راهی شود بلکه این رفتارهای والدین شرایط را سخت یا آسان می کند و خدا بنا بر همین شرایط پیش آمده از او عمل می خواهد و به اندازه سختی و آسانی این شرایط و میزان عمل وی به او پاداش و جزا خواهد داد.
نظام علی و معلولی حاکم بر جهان اقتضا می کند که هر عملی که ما انجام می دهیم اثری در خارج داشته باشد و اگر این را از دنیا بگیریم دنیا را از دنیا بودن انداخته ایم( نظام آفرینش بر علت و معلول استوار است) پس ناگزیر باید اثرات وارده بر معلول را از طرف علت پذیرا باشیم.
از طرفی فردی که به دنیا می آید محیط خانوادگی(نطفه و لقمه و ..) بر آن از همان باب علت و معلول بر او اثر گذاشته و از نظر تکوینی یک سری آثاری بر او وضع می شود اما از نظر تشریعی نه برای او ثواب و نه عقاب دارد. بدین معنی که نه برای این حالت که از خانواده اخذ کرده ثوابی به او داده می شود نه عذاب می شود چرا که در اختیار او نبوده است .
حال این فرد که بر اثر وراثت یک سری امتیازات یا نواقص تکوینی کسب کرده است با همین پیش زمینه وارد میدان امتحان می شود و بر اساس همین پیش زمینه به او امتیاز داده می شود اصلا با همین اختلافی که هست زمینه امتحان فراهم می شود.
بر فرض این فرد 10 امتیاز از وراثت دارا است با تکالیفی که به او می شود جهت گیری او محاسبه می شود اگر جهت او مثبت بود به همان اندازه که تلاش کرده امتیاز( ثواب ) می گیرد اما اگر جهت گیری اش منفی بود نمره منفی( عقاب) می گیرد.
و این گونه نیست که کسی که از وراثت نمره 10 دارد با کسی که نمره 20 دارد هر دو به یک گونه لحاظ شوند مثلا اگر نفر اول یک پله سقوط کرد بگویند تو 19 هستی پس از فلان که 11 است جلو تر هستی نه مهم جهت گیری است نه داشته ها.
همین را قرآن می فرماید"لیس للانسان الا ما سعی "
از طرفی خدا انسان را به گونه آفریده که عوامل محیطی و وراثتی نتواند تاثیر صد در صد بر او داشته باشد بلکه زمینه ساز برای اوست اما حرف آخر را اراده و اختیار انسان می زند
به عبارت دیگر نه این که لقمه حرام بر فرد تاثیر نگذارد بلکه تام در ایجاد افعال از انسان نیست. همه این ها معد هستند اما آنچه که کار را تمام می کند اختیار انسان است .
ما نمونه های بسیار داریم که نطفه و لقمه و محیط در نهایت خرابی ولی فرزند راه سعادت در پیش گرفته است. مانند فرزند عبد الله ابن ابی( عبدالله ابن ابی از بزرگترین منافقان زمان پیامبر بود ولی پسری داشت که از صحابی مخصوص پیامبر شد)و فرزند يزيد(معاويه صغير) و ..
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
💢ازدواج بعد از مرگ همسر💢
@porseman_sound
عرف جامعه همیشه دچار افراط و تفریط بوده و تا تابع شرع و عقل نباشد این جاهلیت را همراه خرافاتهایش یدک خواهد کشید....
در عرف اغلب مردم ؛ ترغیب شدیدی به ازدواج موقت و صیغه شدن زن مطلقه دارند و گمان میکنند اگر بیوه صیغه نکند؛ اعمالش باطل است...
درمقابل این نگاه تفریطی؛ نگاه افراطی است که ازدواج دائم بعد از مرگ همسر را قبیح و نشانه بی وفایی می داند...
اگر مردی بعد وفات زنش بخواهد ازدواج کند نگاه عرف به او نگاه بی وفایی است و عزای عمومی بین افراد خانواده ( فرزندان و فامیل زن) برقرار شده و نمیتوانند زن بابا را تحمل کنند و باید پدرشان به زعم آنها تا آخر عمر پای مادرشان به عزا بنشیند.آنوقت وفادار خوانده میشود و مدح میگردد...
این فرهنگ غلط و غیرمشروع در جامعه پا گرفته و باعث شده مردی که همسر خود را از دست داده ؛ علی رغم احتیاج جنسی و روانی به ازدواج؛ در آتش تنهایی بسوزد و فرزندان تصور میکنند با فراهم کردن نوبتی خورد و خوراک پدر؛ او را تامین کرده اند.
هم خود را معذب میکنند و در تأمین آرامش همسرانشان کم میگذارند و هم پدر همیشه شاکی است و درد او را درک نمیکنند....
این مساله در ازدواج های بعدی زن نیز صادق است و بامرگ شوهر انتظار دارندبه پای او وفادار بماند و حق ازدواج بعدی را به شدت سلب و اصلا تصور و انتظار چنین تقاضایی از او ندارند...
واگر این تقاضا را بشنوند حمل بر هرزگی و عدم خویشتنداری کرده؛ و او را بیندو راهی بیوه ماندن و ازدواج با برادرشوهرش قرار میدهند...
درحالیکه سیره اهل بیت ع و توصیه اسلام برخلاف این است و اگر نیاز به ازدواج باشد باید تامین شود و گرنه در گناه او اطرافیان شریک خواهند بود...
نمونه های ازدواج بعد وفات همسر در سیره اهل بیت ع وجود دارد...
با دقت و عنایت به این نمونه ها میتوان الگو گیری از معصومین را در اعتقاد و عمل ؛ انجام داد و مساله روشن خواهد شد...
از جمله وصایای حضرت زهراس در اواخر عمرش؛ ازدواج علی ع بعد از ایشان با امامه دخترخواهرشان زینب بوده است..
وحضرت بعد شهادت ایشان در اولین روزهای پس از شهادت ایشان( نه بعدسال و نه بعد چهلم و نه بعدهفتم) با امامه ازدواج نمودند...
📗مناقب آل ابی طالب ج۳ص۳۸
و بعد از ضربت خوردن شان؛ به امامه فرمودند پس از عده وفاتت با مغیره بن نوفل ازدواج نما...واین مطلب را به مغیره نیز ابلاغ کردند...
بحارالانوار ج۴۲ ص۹۲وج۲۲ص۱۶۶وص۲۰۱
ببینید ایشان خود به همسرشان توصیه به ازدواج کرده و راهشان را باز میگذارند...
نمونه دیگر
توصیه امام حسن ع به برادرشان امام حسین ع برای ازدواج با همسرش؛ام اسحاق می باشد
📕ریاحین الشریعه ج۳ص۳۵۹
نمونه دیگر
ازدواج مکرر اسماء بنت عمیس؛ از زنان بهشتی و یاردلسوز اهل بیت وحضرت زهراس است.
ایشان ابتدا با جعفرطیار ازدواج کردند؛ بعد شهادت او با ابوبکردرسال ۸ هجری ازدواج کرد و بعد مرگ ابوبکر ؛ با علی ع ازدواج نمود.
ودر واقع با عمل به فرمایش پیامبر ص که زنان نباید مجرد بمانندهرکس مجرد بماند از من نیست؛ با فرهنگ فعلی بی فایی دانستن ازدواجهای بعدی مبارزه نمود....
📚مناقب آل ابی طالب ج۳ بحارج۴۲ ص۹۲. وج۲۲ص۱۶۶ و ص۲۰۱
لازم به ذکر است
سخن ما در مورد فرهنگ غلط مردم در نگاه منفی به این قضیه است.نه بیان لزوم این امر و تقبیح ازدواج نکردن(با امکان عفت پیشه ساختن) وایثار و اهتمام به تربیت فرزندان و سرپرستی و کفالت آنها....
چون در مواردی یک زن خودش لزومی بر ازدواج بعدی نمیبیند و بر تربیت و رسیدگی فرزندانش بعدمرگ شوهرش؛ اهتمام میکندو این در برخی روایات ستوده شده است....
@porseman_sound
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁
پرسمان #اعتقادی
💢ازدواج بعد از مرگ همسر💢
@porseman_sound
عرف جامعه همیشه دچار افراط و تفریط بوده و تا تابع شرع و عقل نباشد این جاهلیت را همراه خرافاتهایش یدک خواهد کشید....
در عرف اغلب مردم ؛ ترغیب شدیدی به ازدواج موقت و صیغه شدن زن مطلقه دارند و گمان میکنند اگر بیوه صیغه نکند؛ اعمالش باطل است...
درمقابل این نگاه تفریطی؛ نگاه افراطی است که ازدواج دائم بعد از مرگ همسر را قبیح و نشانه بی وفایی می داند...
اگر مردی بعد وفات زنش بخواهد ازدواج کند نگاه عرف به او نگاه بی وفایی است و عزای عمومی بین افراد خانواده ( فرزندان و فامیل زن) برقرار شده و نمیتوانند زن بابا را تحمل کنند و باید پدرشان به زعم آنها تا آخر عمر پای مادرشان به عزا بنشیند.آنوقت وفادار خوانده میشود و مدح میگردد...
این فرهنگ غلط و غیرمشروع در جامعه پا گرفته و باعث شده مردی که همسر خود را از دست داده ؛ علی رغم احتیاج جنسی و روانی به ازدواج؛ در آتش تنهایی بسوزد و فرزندان تصور میکنند با فراهم کردن نوبتی خورد و خوراک پدر؛ او را تامین کرده اند.
هم خود را معذب میکنند و در تأمین آرامش همسرانشان کم میگذارند و هم پدر همیشه شاکی است و درد او را درک نمیکنند....
این مساله در ازدواج های بعدی زن نیز صادق است و بامرگ شوهر انتظار دارندبه پای او وفادار بماند و حق ازدواج بعدی را به شدت سلب و اصلا تصور و انتظار چنین تقاضایی از او ندارند...
واگر این تقاضا را بشنوند حمل بر هرزگی و عدم خویشتنداری کرده؛ و او را بیندو راهی بیوه ماندن و ازدواج با برادرشوهرش قرار میدهند...
درحالیکه سیره اهل بیت ع و توصیه اسلام برخلاف این است و اگر نیاز به ازدواج باشد باید تامین شود و گرنه در گناه او اطرافیان شریک خواهند بود...
نمونه های ازدواج بعد وفات همسر در سیره اهل بیت ع وجود دارد...
با دقت و عنایت به این نمونه ها میتوان الگو گیری از معصومین را در اعتقاد و عمل ؛ انجام داد و مساله روشن خواهد شد...
از جمله وصایای حضرت زهراس در اواخر عمرش؛ ازدواج علی ع بعد از ایشان با امامه دخترخواهرشان زینب بوده است..
وحضرت بعد شهادت ایشان در اولین روزهای پس از شهادت ایشان( نه بعدسال و نه بعد چهلم و نه بعدهفتم) با امامه ازدواج نمودند...
📗مناقب آل ابی طالب ج۳ص۳۸
و بعد از ضربت خوردن شان؛ به امامه فرمودند پس از عده وفاتت با مغیره بن نوفل ازدواج نما...واین مطلب را به مغیره نیز ابلاغ کردند...
بحارالانوار ج۴۲ ص۹۲وج۲۲ص۱۶۶وص۲۰۱
ببینید ایشان خود به همسرشان توصیه به ازدواج کرده و راهشان را باز میگذارند...
نمونه دیگر
توصیه امام حسن ع به برادرشان امام حسین ع برای ازدواج با همسرش؛ام اسحاق می باشد
📕ریاحین الشریعه ج۳ص۳۵۹
نمونه دیگر
ازدواج مکرر اسماء بنت عمیس؛ از زنان بهشتی و یاردلسوز اهل بیت وحضرت زهراس است.
ایشان ابتدا با جعفرطیار ازدواج کردند؛ بعد شهادت او با ابوبکردرسال ۸ هجری ازدواج کرد و بعد مرگ ابوبکر ؛ با علی ع ازدواج نمود.
ودر واقع با عمل به فرمایش پیامبر ص که زنان نباید مجرد بمانندهرکس مجرد بماند از من نیست؛ با فرهنگ فعلی بی فایی دانستن ازدواجهای بعدی مبارزه نمود....
📚مناقب آل ابی طالب ج۳ بحارج۴۲ ص۹۲. وج۲۲ص۱۶۶ و ص۲۰۱
لازم به ذکر است
سخن ما در مورد فرهنگ غلط مردم در نگاه منفی به این قضیه است.نه بیان لزوم این امر و تقبیح ازدواج نکردن(با امکان عفت پیشه ساختن) وایثار و اهتمام به تربیت فرزندان و سرپرستی و کفالت آنها....
چون در مواردی یک زن خودش لزومی بر ازدواج بعدی نمیبیند و بر تربیت و رسیدگی فرزندانش بعدمرگ شوهرش؛ اهتمام میکندو این در برخی روایات ستوده شده است....
@porseman_sound
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁
پرسمان #اعتقادی
💢مراتب عصمت؟💢
@Porseman_channel
1- عصمت داراى مراتبى است كه پنج تن آل عبا و ساير ائمه نهايت مرتبه آن را دارا هستند. به عبارتى عصمت خاصّ داشته، نه تنها معصوم از گناهند، معصوم از سهو و خطاى غير عمد نيز مى باشند چون اين مقدار عصمت لازمه ى حجّت بودن آنهاست و همچنين رتبه ى وجودى آن بزرگواران برتر از تمام مخلوقات عالم است. لذا آن بزرگواران نه تنها سهو و خطاى غير عمد ندارند، بلكه حتّى مرتكب ترك اولى هم نمى شوند.
2 پس كسانى در جرگه پنج تن آل عبا و اهل بيت به معناى خاصّ آن هستند كه عصمتى تامّ داشته باشند و حضرت عباس ع اگر چه درجاتى از عصمت را داشته، ولى عصمت تامّ نداشته است.
عصمت بر دو گونه است.
يكم: عصمت تمام عيار، يعنى عصمت از گناه و سهو و خطا و فراموشى، كه اختصاص به انبياء و ائمه (ع) دارد. با وجود اين گونه عصمت، شخص حجّت خدا مى شود.
دوم: عصمت از گناه كه اين گونه عصمت را بسيارى از انسانها مى توانند داشته باشند. براى مثال حضرت ابوالفضل (ع)، حضرت معصومه (س) و حضرت زينب (س)، سلمان فارسى از آن جهت كه فرمودند: «سلمان منّا اهل البيت» و برخى از علماى ربّانى شيعه صاحب اين قسم از عصمت بوده اند. خود اين قسم عصمت نيز بر دو گونه است يا اكتسابى است و در اثر عمل به دين پديد مى آيد يا موهبتى است و از بدو تولّد در شخص وجود دارد.
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
💢عصمت به چه معنا است 💢
@Porseman_channel
عصمت در اصطلاح علم كلام، نيرويى درونى است كه انسان را از ارتكاب گناه يا خطا باز مى دارد. در تعريف اصطلاحى عصمت آمده است:
«العصمهُ لطفٌ يمنع مَن اختص به مِن الخطاء و لا يمنعه على وجه القهر و الاّ لم يكن المعصوم مُثاباً»
«عصمت لطف ((ى از ناحيه پروردگار)) است كه هر كه بدان اختصاص يابد را از خطا باز مى دارد، اما نه به صورت جبرى زيرا اگر جبرى باشد براى معصوم پاداشى در بر نخواهد داشت».
مشهور فيلسوفان و برخى از متكلمان گفته اند: عصمت ملكه اى نفسانى است كه انسان را ارتكاب گناه باز مى دارد هر چند كه قدرت بر انجام آن را از او سلب نمى كند.
شرح المقاصد، ج 4، ص 312 الالهيات، ج 3، ص 161 تنزيه الانبياء، ص 19 گوهر مراد، ص. 379
از آنچه در تعريف پيش گفته آمد چند نكته در رابطه با چگونگى عصمت به دست مى آيد:
يك.
عصمت «ملكه» است. ملكه در مقابل «حال» قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانى كه در آن زوال و تغييرى نيست. اما «حال» صفتى نفسانى است كه ثابت و هميشگى نباشد. بنابراين عصمت صفتى است كه در نفس رسوخ كرده و انسان را از گناهان باز مى دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمى كند.
دو.
عصمت، انسان را از خطا و گناه باز مى دارد.
سه.
منظور از عدم ارتكاب گناه اين است كه چون گناه عبارت از هتك حرمت بندگى و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال يا به زبان و يا در عمل با مقام بندگى منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتى ثابت دارد كه او را از افتادن در دره مخالفت باز مى دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمى دهد.
چهار.
منظور از عصمت از خطا و اشتباه حداقل اين است كه انسان معصوم اگر پيامبر باشد در دريافت وحى و تبليغ و اجراى رسالت الهى خود اشتباه نمى كند. به عبارت ديگر در دريافت حقيقت، بيان، تطبيق واجراى آن مصون از اشتباه است.
پنج.
اين نيروى درونى و ملكه نفسانى در موجودى است كه قابليت و شأنيّت آن را داشته باشند. براى مثال درباره ماشين حساب، رايانه و يا حيوانات نمى شود گفت داراى ملكه اى هستند كه به واسطه آن گناه نمى كنند. زيرا آنها به خاطر فقدان اختيار شأنيّت گناه ندارند و به گونه اى ساخته و آفريده شده اند كه گناه درباره آنها معنى ندارد.
شش.
عصمت سازگار با اختيار آدمى است، و مستند به امداد الهى است، لذا اختيار و فيض الهى دو ركن عصمت مى باشند و هيچ يك از دو عامل ياد شده به تنهايى علّت تامّه عصمت نيست.
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
💢رابطه ازدواج و قسمت💢
@Porseman_channel
«قسمت» به معاني مختلفي به كار برده مي شود كه اعتقاد به برخي از آن ها، موجه است و به برخي ديگر ناموجه و بي دليل. قسمت به اين معنا كه: «يك رويداد، معلول يك سري عوامل است كه با تحقق آن عوامل، قطعاً آن رويداد به وقوع خواهد پيوست»، كاملاً منطقي و صحيح است؛ مثلاً اگر كسي هر روز ورزش كند، عضلاتش قوي خواهد شد و يا اگر در عبور از خيابان دقت نكند، تصادف رخ خواهد داد.
معني ديگر براي قسمت، آن است كه: «نقش فرد در حوادث كاملاً ناديده گرفته شده، همه چيز به مقدرات واگذار گردد». اين برداشت نادرست است. توجيه خوبي براي اهمال و ناتواني ها است و با آموزه هاي ديني در تضاد است. بنا بر اين مي توان گفت:
معناي صحيحي كه براي قسمت وجود دارد، قضا و قدر الهي است و اينكه اراده انسان در سرنوشت او مؤثر است. البته اراده انسان تنها عامل تعيين كننده رخدادهاي زندگي او نيست . بسياري از مردم در موارد زيادي از وقايع زندگي تعبير ميكنند كه «قسمتش چنين بود». از اين تعبير معمولاً معناي جبر برداشت ميشود، در حالي كه «قسمت» به معناي «جبر» و سرنوشت حتمي گريزناپذير، نيست ؛ تنها معناي مقبولي كه براي «قسمت» وجود دارد، قضا و قدر است كه با اراده و اختيار انسان منافاتي ندارد.
بر اين اساس اگر منظور از وجود قسمت و تقدير و سرنوشت در ازدواج، اين است كه در همسر گزيني، عقل و تدبير، تحقيق و مشورت، سپس گزينش همسر مطلوب، نقشي ندارد، بلكه به حكم جبر از ازل مقرر گشته كه فلان دختر بايد همسر فلان پسر شود، سخني نادرست است.
اما اگر منظور اين است كه براي هر فردي مقدراتي در امور مختلف از جمله در كيفيت و كميت و ويژگي هاي ازدواج متناسب با عملكردش رقم مي خورد، بايد گفت: بله همين گونه است ، اما اين به معناي عدم دخالت انسان در اين امور نيست و خود ما در نوع رقم خوردن اين قسمت و اين تقدير نقش بسيار مهمي را ايفا مي كنيم .
به عبارت روشن تر:
1. سرنوشت انسان متأثر از افكار و عقايد دروني و عملكردهاي خود، اطرافيان و جامعه است كه در آن زندگي ميكند. سرنوشت چيزي جز بازتابِ تراوش دروني و بروني افراد و جامعه نيست كه با ميل و اراده آن را انتخاب ميكند.
2. سرنوشت انسان تابع دو دسته عوامل تأثير گذار مادي و معنوي است كه فرد يا جامعه به آن عوامل رو آورده، از آنها بهره برده و زمينه تأثير گذاري آنها را در سرنوشت فراهم ساخته اند.
خداوند از يك سو، انسان را صاحب اراده آفريده، به او عقل و درايت و قوّه فهم و تشخيص عنايت كرده تا خود انتخابگر راه زندگي و تعيين كننده مسير سرنوشتش باشد، از ديگر سو، دو گونه عوامل مادي و معنوي را تعيين كننده سرنوشت انسان قرار داده؛ يعني انسان، فهيم و صاحب اراده است كه با اختيار خويش انواع عوامل مادي و معنوي را ميتواند به كار گيرد و سرنوشت خويش را بسازد.
حال به اختيار انسان است كه از كدام دسته از عوامل با چه ميزاني و در چه وضعيتي بهره مي برد و سرنوشت خود را با انتخابش - از جمله انتخاب همسر و ازدواج ، چگونه مي سازد.
آن چه بين مردم به خصوص در مساله ازدواج معروف است، قسمت به معناي عدم تأثير فرد در سرنوشت خود و تعيين همسر از قبل و سلب اختيار از انسان ميباشد ، كه از نظر اسلام مردود است، چون خداوند به آدمي، اختيار و اراده داده است . در همه امور از جمله ازدواج، حق انتخاب و گزينش محفوظ ميباشد. شاهد آن روايات زيادي است كه همگان را به دقت در انتخاب همسر فراخوانده و ضوابطي را در اين امر منظور داشتهاند.
امام صادق(ع) ميفرمايد:
«زن همچون گردنبندي است كه شخص آن را بر گردن خود آويزان ميكند، پس بنگر چه چيزي را بر گردن آويختهاي!».
ميزانالحكمه، ج 2، ص 1182،
از رسول اكرم (ص) نقل شده:
«فردي مناسب براي ازدواج را در نظر بگيريد و انتخاب كنيد، زيرا زنان تان فرزنداني شبيه خواهران و برادران خود متولد ميكنند».
همان، ص 1183.
اگر انسان اعم از زن و مرد در انتخاب همسر خود نقشي نداشته باشد، اين روايات معني ندارد.
ازدواج مانند امور ديگر، در قلمرو علم الهي است، يعني خداوند ميداند فلان شخص با چه كسي ازدواج خواهد كرد، ولي علم پرودگار اختيار را از او نميگيرد، زيرا علم الهي به عمل اختياري انسان تعلق گرفته است.
البته به يقين در همه امور عالم علل ناشناخته اي هم وجود دارد كه بر ما پوشيده است و اراده خاص خداوند در موارد عديده اي هم جريان دارد ، اما اين به معناي حتميت و قطعيت در همه اين امور نيست . جدي ترين تقديرات هم با تلاش هاي مختلف خود انسان دگرگون مي شود . تلاش ها مي تواند تلاش هاي معنوي يا مادي و ظاهري باشد .
كسي كه هنوز ازدواج نكرده ، يقينا سرنوشت و قسمت او تاكنون همين بوده ؛ يعني عوامل مقدمه ساز رقم خوردن ازدواج براي او فراهم نشده و به احتمال زياد خود او هم در اين قسمت تاثير گذار بوده است . چه بسا اگر به گونه ديگري رفتار مي نموده ، قسمتش اين نمي
پرسمان #اعتقادی
چرا در خطبه 80 نهج البلاغه گفته شده زنان ناقص العقل هستند ایا این توهین به زنان نیست
@Porseman_channel
❗️توجه به چند نکته لازم است :
1️⃣این خطبه بعد از جنگ «جمل» وارد شده و مى دانیم میدان دارِ اصلى آن جنگ، همسر پیامب به نام «عایشه» بود که به تحریک «طلحه» و «زبیر» به شکل بى سابقه اى در میدان جنگ وارد شد و خون هاى زیادى از بى گناهان و یا ناآگاهان به زمین ریخت که بعضى عدد کشته شدگان را بالغ بر هفده هزار نفر مى دانند
2️⃣ ما در بسیارى از آیات قرآن حتى مذمتی از نوع بشر مى بینیم: «به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده! هنگامى که بدى به او رسد، بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع دیگران مى شود.»
📚معارج 19-20
❗️و در جاى دیگر مى خوانیم: « انسان به یقین بسیار ظالم و جاهل بود»
📚احزاب72
❗️و در جاى دیگر او را، «کفور مبین» (کفران کننده آشکار) نامیده است
📚زخرف 15
🔷و در جاى دیگر از انسان به عنوان موجودى که هرگاه به نعمت مى رسد طغیان مى کند، یاد شده
📚علق 6-7
و مانند آن....
🗯بى شک، انسان در طبیعتش نه «کفور مبین» است نه «ظلوم و جهول» و نه طغیانگر، بلکه ظاهر این است که این بحثها درباره انسانهایى است که تحت تربیت رهبران الهى قرار نگرفته اند و به صورت گیاهان خودرو، در آمده اند. نه راهنمایى و نه بیدارگرى دارند و در میان هوس ها غوطه ورند.
❗️به همین دلیل در قرآن از مقام انسانِ با تقوا و مطیع فرمان الهى، مدح و تمجید فراوان شده و اصولا بنى آدم به عنوان گل سرسبد جهان آفرینش معرّفى گردیده است
📚اسرائ 70
❗️در مورد جنس زن نیز مطلب همین گونه است، در میان زنان افراد شایسته اى داریم که حتّى در میان مردان مانند آنها کم است و به عکس، زنان بسیار منحرفى داریم که سرچشمه بسیارى از نابسامانى هاى جامعه بشرى هستند.
3️⃣ در این شکی نیست که زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند که پیامبر و امامان برای انها احترام قائل بوده اند نظیر حضرت خدیجه،حضرت فاطمه،ام سلمه ،و ...
🔷افزون بر این قران نیز بسیاری از زنان را مدح کرده است چنان که فرمود:
« هر کس کار شایسته ای انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالی که مومن است او را حیات پاکیزه ای می بخشیم »
📓نحل 97
👌ونیز از برخی از زنان به عنوان الگو و اسوه نام می برد
📓تحریم 11 و12
♦️امام صادق فرمود:
« یک زن صالحه از هزار مرد غیر صالح برتر است»
📚وسائل الشیعه ج20 ص172
🔷وصراحتا تقوا را معیار برتری دانسته است نه چیز دیگر را
📓حجرات13
4️⃣با توجه به انچه امد و با توجه به شان نزول خطبه در مورد تعبیر ناقص العقل در مورد زنان می گوییم:
❗️آن سخن ناظر به زنان تربیت نایافته تحت مکتب الهی است .در این نوع زنان عواطف و احساسات بر عقلشان غلبه دارد و ای بسا تحت تاثیر عواطف واقع شده و طبق آن به نفع و یا زیان کسی شهادت می دهند. وطبق این عواطف و احساسات رفتار می کنند واز عقل کم بهذه می گیرند .لذا در روایات ما از مشورت با این نوع از زنان نهی شده است
📚وسائل الشیعه ج 20 ص182
❗️روشن می شود که تعبیر حضرت امیر یک حکم عام برای تمام افراد زن نمی باشد بلکه ناظر به افرادی از انان است که ویژگی های گفته شده را دارا هستند
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
💢معیار تشخیص حق از باطل💢
چگونه ميتوان حق و باطل را از هم تشخيص داد؟
@Porseman_channel
برای تشخيص حق و باطل ملاک ها و معيارهايی وجود دارد که به سه محور اساسی و عمده آن اشاره می کنيم ؛
1. علم و آگاهی ؛ علم و آگاهی زير بنای اصلی شناخت و تشخيص امور را تشکيل می دهدکه بدون آن انسان گرفتار گمراهی و انحراف خواهد شد .برای تشخيص حق و باطل نقطه آغازين کسب علم و شناخت حق و باطل و به تعبير ديگر شناخت سره از ناسره است بدون علم و آگاهی انسان قادر به رسيدن به شناخت صحيح نخواهد بود و چه زيبا حضرت علی عليه السلام می فرمايند « لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرّطا» « انسان نادان را نمی بينی مگر اينکه در ميان افراط ( زياده روی ) و تفريط( کند روی) ( نهج البلاغه , حکمت , 70) حرکت در مسير اعتدال و مصون ماندن از زياده روی و کند روی که انحراف را به دنبال خواهد داشت , در گرو کسب علم و معرفت است . به ويژه تشخيص حق و باطل در دين , نيازمند شناخت و آگاهی کامل نسبت به مبانی و اصول دينی از منابع اصيل و کارشناسان متعهدعلوم دينی است چه در غير اين صورت خطر افتادن در ورطه خطا و گمراهی وجود دارد .
2. معيار قرار دادن حق و سنجش افراد بر اساس آن ؛ يکی از معيارهای مهم تشخيص حق و باطل , شناخت حق و باطل و سنجش افراد بر اساس آن است نه اينکه افراد ملاک و معيار سنجش حق و باطل قرار بگيرند حضرت علی عليه السلام می فرمايند :«انّ الحق لا يعرف بالرجال اعرف الحق تعرف اهله » همانا حق به شخصيتها شناخته نمی شود , خود حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسی »
( محمدی ری شهری , محمد , ميزان الحکمه , قم, دار الحديث , 1377, ج 3, ص 1238)
همچنين فرمودند« ان دين الله لايعرف بالرجال بل بآيه الحق , فاعرف الحق تعرف اهله »« همانا دين خدا با موقعيت اشخاص شناخته نمی شود بلکه با معيار و نشانه حق شناخته می گردد , پس حق را بشناس تا اهلش را بشناسی »( همان ) در پاره ای موارد انحرافات و کجروی ها به دليل معيار قرار دادن افراد بجای محور قرار دادن حق و باطل و سنجش افراد بر اساس آن است . در اين راستا حضرت علی عليه السلام فرمودند :« وانظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال »« بنگر به آنچه گقته شده نه به گوينده سخن »
( آمدی , عبد الواحد , غرر الحکم , ترجمه محمد علی انصاری , ج 1, ص 394)
3. آگاهی وشناخت نسبت به زمان و مقتضيات و شرايط زمانه ؛ از معيارهای مهم شناخت حق و باطل علم و آگاهی نسبت به احوال و مقتضیات زمان است که بدون توجه به آن نمی توان حق و باطل را در زمان خويش به صورت صحيح تشخيص داد . امام صادق عليه السلام فرمودند:« العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس »« کسی که به زمان خويش آگاه باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمی گيرد .»
( مجلسی , محمد باقر , بحار الانوار , تهران, مکتبه الاسلاميه , ج 78, ص 269)
@Porseman_channel
پرسمان #اعتقادی
فلسفه رجعت چیست چرا امامان زنده می شوتد؟ایا عقیده به رجعت در قران امده؟
@Porseman_channel
✅ پاسخ
رجعت در اصطلاح به بازگشت گروهی از انسان ها پس از مرگ و پیش از روز رستاخیز اطلاق می شود که همزمان با نهضت امام مهدی صورت می گیرد
❗️وبر این مطلب دلایل متعددی از قران و سنت گواهی میدهد
❗️نخست باید توجه کنید که حیات مجدد پس از مرگ در همین دنیا مطلب غیر ممکن و محالی نیست واین مساله در امت های پیشین اتفاق افتاده است مانند زنده شدن گروهی از بنی اسراییل ( بقره 55_56)
و زنده شدن فرد دیگری از بنی اسراییل ( بقره 72_73) وزنده شدن هزاران نفر پس از مرگ در همین دنیا ( بقره 243) وزنده شدن عزیر پیامبر پس از صد سال ( بقره 259) واحیای مردگان بدست حضرت عیسی ( ال عمران 49)
❗️قران با نقل زنده شدن انسان ها در همین دنیا در امم سابقه نه تنها بر امکان رجعت صحه می گذارد بلکه وقوع و تحقق بازگشت جمعی از انسان ها را پس از ان که از جهان رخت بر بسته اند پیش از قیامت تایید می کند ومی فرماید:
" ان روز که از میان هر امت جمعی از تکذیب کنندگان نشانه های ما را بر انگیزیم پس انان بازداشته خواهند شد" نمل 83
❗️در این ایه خداوند از بر انگیخته شدن گروهی از انسان ها خبر می دهد در حالی که اگر مراد خداوند روز رستاخیز بود باید می فرمود همگان را بر می انگیزاند چنان که می فرماید:
" (روز قیامت) روزی است که همه مردم گرد اورده می شود) ( هود 103
ومی فرماید :
"( در روز قیامت ) همه انان را گرد اوری کرده و هیچ کس را فرو گذار ننماییم " کهف 47
❗️ با این بیان روشنی گفتار ما بر بازگشت گروهی از انسان ها پس از مرگ و پیش از بر پایی رستاخیر به ثبوت رسید واین همان رجعت است
📚الالهیات ، علامه سبحانی ج4 ص292
❗️ودر ضرورت رجعت انبوهی روایت از امامان گرامی صادر شده است که جهت اگاهی رجوع کنید به بحار الانوار 53 ص39 باب 29
❗️علامه مجلسی چنین می گوید :
" چگونه مومن به امامان شک می کند در رجعت با توجه به انکه حدود دویست حدیث صریح دراین باره از سیصد و اندی از بزرگان روات در بیشتر از 50 کتاب از مولفاتشان امده است "
📚 بحار الانوار ج53 ص136
❗️ودرباره فلسفه رجعت چنین گفته اند :
" با اندیشه در انگیزه های رجعت به دو هدف و فلسفه بلند برخورد می کنیم
1 : نشان دادن جلال و شکوه واقعی اسلام و سر افکندگی کفر
2: پاداش به انسان های با ایمان و نیکوکار و کیفر نمودن کافران و ستمگران
📚بحار الانوار ج53 ص136 به نقل از کتب سید مرتضی
@Porseman_channel