″معجزههای خواروبارفروشی نامیا″
بینظیر بود، حرف نداشت. نبوغ و خلاقیت نویسنده با هم چنین معجون اسرارآمیزی بهوجود آورده بودن. 🖋
کتاب پر از رفت و برگشت بود، داستانهایی که مثل زنجیر به هم متصل میشدن و تمام افراد رو از داستانهای جداگانه به هم مربوط میکردن؛ دقیقاً مثل زنجیری که حلقههاش هرکدوم از میون حلقهی قبلی شروع میشن و در دل حلقهی بعدی جا دارن. 🔗
هربار که شخصیتهای قبلی به شخصیتهایی که بعداً معرفی میشدن گره میخوردن و داستان زندگیشون با هم جمع میشد، مو به تن آدم راست میشد. 🤧
جریان از این قرار بود که آقای نامیای صاحب مغازه خواربار فروشی، بعد سوگ از دست دادن همسرش، [به تعبیر من] به دلیل نیازش به مراقبت و پرورش نسل بعد و ماندگار موندن، تصمیم میگیره به هرکس که نیاز داشت مشورت بده و توصیههای مفید بکنه، اون هم در قالب نامهنگاری. توصیههای پیرمرد اصلاً معمولی و پیشپاافتاده نبودن بلکه با دقت و ظرافت تمام نوشته میشدن و با رازآلودگی خاصی آمیخته بودن که نشان از پیشبینی آینده داشت، اما چطور..؟ ✉️
* شدیداً پیشنهادش میدم. اینطور بگم که آخرش اشکم دراومد، نه بهخاطر اینکه چیز ناراحتکنندهای داشت بلکه چون بهطرز خوبی تأثیرگذار بود و خوشحال بودم از این که این کتاب رو خوندم! 🔮
{ اما توجه داشته باشید که اشاره به محتوای بزرگسالانه در برخی قسمتها وجود داشت که باعث میشه بگم برای بالای ۱۵ سال مناسبه.}
#the_Namiya_general_store