🔱 @POSTCHI1
🎴گرگ و شتري هم منزل شدند و قرار گذاشتند كه جدايي از بينشان برداشته شود و دو خانواده يكي شوند و بين بچه هايشان فرقي نباشد.
روزي شتر براي به دست آوردن غذا به صحرا رفت و گرگ يكي از بچه هاي او را خورد و در گوشه اي خزيد.
وقتي سر و كله ي شتر از دور پيدا شد، گرگ جلو دويد و گفت: " اي برادر بيا يكي از فرزندانمان نيست."
شتر بيچاره نگران شد و پرسيد:" يكي از بچه هاي من يا تو؟"
گرگ گفت:" رفيق! باز هم كه من و تويي كردي! يكي از آن پا پهن ها ديگر!"
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
♬♬♬
هر پادشاهی ابتدا فقط یک نوزاد بوده
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده
مهم نیست امروز کجایی
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود
فردایی بسازید که امروزتان جلویش زانو بزند
♚ @postchi1
♬♬♬
دو راه وجود داره
غر بزنی و تسلیم شی
نگاهتو عوض کنیو حرکت کنی
#تصمیم_با_خودت
♚ @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1
♦️دهقان پير، با ناله ميگفت: ارباب!
آخر درد من يکي دو تا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نميدانم ديگر خدا چرا با من لج کرده
و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟!
دخترم همه چيز را دو تا ميبيند.
ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت!
چهل سال است نان مرا زهر مار ميکني! مگر کور هستي، نميبيني که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب ميبينم ...
اما ...
چيزي که هست، دختر شما همهی اين خوشبختیها را «دوتا» ميبيند ... ولي دختر من، اين همه بدبختي را ...
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1
♦️دو پیرمرد که یکی از آنها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.
اولی گفت: به مقدار ١٠ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر میاندازد و اینک میگوید گمان میکنم طلب تو را دادهام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت: من اقرار میکنم که قطعه طلا از وی قرض نمودهام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند میکنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضی به طلبکار گفت: اکنون چه میگویی؟
او در جواب گفت: من میدانم که این شخص قسم دروغ یاد نمیکند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بیدرنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیوارهاش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرکتر بودم.
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔱 @POSTCHI1
♦️زمانی که ژولیوس سزار جوان توسط دزدان دریایی ربوده شد و از دوستان و نزدیکان او 25 سکه برای آزادی او درخواست شد، ژولیوس جوان رو به دزدان دریایی خندید و پیشنهادِ 50 سکه را به آنها داد… با اینکه اقدامی دیوانه وار به نظر می آید اما همینطور هم شد !
دزدان دریایی 50 سکه دریافت کردند و پس از آزاد سازی ژولیوس سزار او سلاحی که از قبل پنهان کرده بود را جهت استفاده نابودی دزدان دریایی به کار بست و تمام سکه ها را پس گرفت.
او نه تنها دزدان دریایی را کُشت بلکه تمام روم را از شرّ تهدیدِ دریایی خلاص کرد.
خوشبختانه در دنیای امروز نیاز نیست شما دزدان دریایی را بکشید تا ثابت کنید ارزش شما بیش از آنچه که دیگران فکر میکنند است… اما موضوعِ ارزش هم در تاریخ و هم امروز همچنان مطرح است.
اکثر مردم ارزش واقعی خودشان را براساس درآمدشان،داراییشان،
تعداد مشتریشان و تمام آنچه در ظاهر قابل رویت است برابر میدانند !
حقیقت محض این است که ارزش شما را ، خودتان تعیین میکنید (و نباید اجازه بدید هیچ چیز و هیچ کس دیگری ارزش شما را تعیین کند) اگر فکر میکنید ارزش شما زیاد است، همینطور هم است (و برعکس !)
بنابراین اجازه ندید مشتری کم درآمد کم و … بخواهند ارزش شما را پایین بیاورند؛ اگر پول بیشتر، درآمد بیشتر ، مشتری بیشتری، روابط بیشتر و زندگی بهتری میخواهید بروید بیرون و دزدان دریایی را بُکشید.
نشستن و ناامید شدن و دعا کردن برای بهبود اوضاع کار رهبران بزرگ نبوده و نیست.
به همه باید نشان دهید ارزش شما چقدر است، ارزش واقعی تان را بدست آورید.
اجازه ندید مشتری کم، درآمد کم و … بخواهند ارزش شما را پایین بیاورند؛ اگر پول بیشتر، درآمد بیشتر ، مشتری بیشتری، روابط بیشتر و زندگی بهتری میخواهید بروید بیرون و دزدان دریایی را بُکشید.
نشستن و ناامید شدن و دعا کردن برای بهبود اوضاع کار رهبران بزرگ نبوده و نیست.
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1
♦️مرد آهنگری سکته مغزی کرده بود و به واسطه آن بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه نشین شده بود ، دائم گریه می کرد و هر وقت کسی احوالش را می پرسید بلافاصله بغضش می ترکید و زار زار در احوال خود می گریست. سرانجام خانواده مرد دست به دامان شیوانا شدند و ازاو خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند.
شیوانا به خانه مرد رفت و کنار بسترش نشست و احوالش را پرسید. طبق معمول مرد میانسال شروع به گریه نمود. شیوانا بی اعتنا به گریه مرد شروع به نقل داستانی کرد. او گفت:" روزی یکی از فرماندهان شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به جبهه نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد. فرمانده امپراتور را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت. چند روزبعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند. و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند."
شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به مرد میانسال کرد و به او گفت:" خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟"
اینبار مرد میانسال بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت:" حق با شماست! من بدنم نیستم! پس خوبم!"و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه آهنگری اش برود.
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖