🔱 @POSTCHI1
#حكایت_استبداد_شاهان
♦️سلطان ابراهیم غزنوی از میدان غزنین عبور می کرد، کارگری را دید سنگی گران بر سر نهاده برای ساختمان می برد، به کارگر دستور داد که سنگ را بر زمین بگذارد. کارگر نیز دستور سلطان را واجب دانسته سنگ را در میدان غزنین بر زمین گذاشت. سنگ همچنان در وسط میدان باقی ماند تا روزی عده ای از محارم که کارگزاران نزدیک او بودند به وی گفتند که آن سنگ بزرگ در وسط میدان مزاحم دولتیان است. اسب آنان با دیدن سنگ رم می کند و یا هنگام سواری پای اسب به سنگ خورده، اسب و سوار سرنگون می شوند، اگر اعلی حضرت قدر قدرت قوی شوکت ما اجازه فرمایند، آن سنگ گران را از میدان بردارند که رفع خطر برای عابران بشود.
سلطان گفت: چون فرمان داده ام بگذار بماند. اگر بگویم بردار، مردم آن سخن را به سستی اراده ما حمل خواهند کرد، برای خدشه دار نشدن هیبت سلطنت، آن سنگ همچنان در میدان غزنین بود و فرزندان وی نیز جهت احترام رای ناصواب پدر بر رفع آن حکم نکردند.
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
➕پستچی مرجع اصلی داستان های مهیج و خواندنی