eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
309 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️افطار به‌خاطر مشقت در اثنای روز 🔷س 5425: اگر شخصی جهت شغلی که دارد و نمی‌‌تواند آن را رها کند چنانچه بر اثر تشنگی یا گرسنگی روزه برایش حرجی باشد، آیا از اوّل روز می‌‌توانند افطار کنند یا این‌که حکم دیگری دارند؟ ✅ج: در فرض سؤال، هر وقت دچار حرج و مشقّت شدند، می‌‌توانند افطار نموده و بعدا باید روزه آن روز را قضا نمایند. 📕منبع: leader.ir
‼️موارد وجوب قضا و کفاره 🔷مواردی که قضا و کفاره عمد واجب است: 1⃣ هرگاه در ماه مبارک رمضان کارهایی که روزه را باطل می‌کند از روی عمد و اختیار و بدون عذر شرعی انجام شود، علاوه بر اینکه روزه‌ باطل می‌شود و قضا دارد، کفارة عمد نیز بر انسان واجب می‌شود، چه بداند کفاره دارد و چه نداند. 2⃣ اگر کاری را که می‌داند حرام است ولی نمی‌داند روزه را باطل می‌کند انجام دهد، علاوه بر قضا، بنابر احتیاط واجب باید کفاره بدهد. 3⃣ اگر در ماه رمضان به گفتة کسی که می‌گوید مغرب شده و اعتمادی به گفتة او نیست، افطار کند، سپس متوجه شود مغرب نبوده، قضا و کفاره بر او واجب می‌شود. 💕🧡💕
‼️ناتوانی از گرفتن روزه در آغاز بلوغ 🔷س 5424: دختری که به سن تکلیف رسیده، ولی به علت ضعف جسمانی توانایی روزه گرفتن ندارد، و بعد از ماه مبارک رمضان هم نمی‌ تواند قضای آن را به جا آورد تا این‌که ماه رمضان سال بعد فرا می‌‌ رسد، چه حکمی‌‌ دارد؟ ✅ج: ناتوانی از گرفتن روزه و قضای آن به مجرد ضعف و عدم قدرت موجب سقوط قضای روزه نمی‌‌ شود، بلکه قضای روزه‌ های ماه رمضان که از او فوت شده، بر وی واجب است. 📕منبع: leader.ir
اسرار روزه _19.mp3
11.06M
🎙 ۱۹ 💠 معیّت با امام ، و استقامت در این مسیر با تمام خطرات و مشکلاتش، بدون دریافت حکمت از خداوند ممکن نیست! 💠 تنها کسانی می‌توانند تا آخر، پای‌کار معصوم بمانند؛ که حکیم باشند. و قدم اول برای جذب حکمت، کنترل لقمه و کلام است. 🔰 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 ❇️ سال ظهور 🔸 پرسیدند حالا که سحر روز بیست و سوم صدای صیحه آسمانی نیومده آیا دیگه امسال ظهور اتفاق نمی افته؟ 🔹 ببینید در شرایط طبیعی اگه بخواد ظهور اتفاق بیفته این صیحه آسمانی شروع اتفاقات ظهور هست. بعد از این صیحه هست که سایر علامات حتمیه به سرعت اتفاق میفته و ندای امام زمان ارواحنا فداه از کعبه بلند خواهد شد... 👈🏼 ولی در امر ظهور یک موضوعی وجود داره به نام "بداء" 💢 بدا یعنی خدا دقیقه نود یه دفعه ای برنامه رو تغییر میده. حتی ممکنه بدون این علامات حتمیه هم ظهور "در یک شب" رقم بخوره. ✅ بله اگه یک حرکت جمعی بزرگ در راستای نزدیک شدن ظهور صورت بگیره بدا رخ خواهد داد. همچنین اگه ظهور نزدیک هم باشه ممکنه با یک حرکت جمعی بد، خیلی عقب بیفته. 💢 تصمیمات تک تک مردم به تنهایی زیاد مهم نیست. اگه یک حرکت عمومی بزرگ شکل بگیره در امر ظهور کاملا موثره. 🌺 امام صادق علیه السلام فرمود اگه مردم میدونستند که بدا چقدر مهمه هر روز در موردش صحبت میکردند... اگه میخوایم ظهور رو نزدیک کنیم حرکات جمعی بزرگ بسیار اثر گذار خواهد بود. ✅ یکی از این حرکات جمعی میتونه یک تصمیم خوب در انتخابات باشه....
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔴 القدس لنا 🔵 روزی فرا خواهد رسید که می آیی و مسیحیت صهیونیزم را نابود خواهی کرد و پرچم اسلام ناب محمدی را بر فراز مسجد الاقصی به اهتزاز در می آوری. 🌕 در قدس شریف نماز خواهی خواند و تمام آزادی خواهان عالم پشت سرت به نماز خواهند ایستاد.
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
تا بوده و هست نور خواهد تابید تا سلسله حضور خواهد تابید خورشید مه آلوده عالم یک روز از پنجره ظهور خواهد تابید...
پیامبـر خدا صل الله علیه و آله در مدینه سکـونت داشتند و روز بـه روز بر عظمت و پیشـرفت اسـلام افـزوده می شد. یکی از مسلمین، از اهالی مدینـه بود، همسایه بدی داشـت که از او در امـان نبود نزد حضرت آمد و از همسایه‌اش شکایت کـرد و گـفت من همسـایه ای دارم کـه نه تنها خیری از او به من نمی‌رسد ، بلکه از شرّ و آزار او، آسوده نیستم پیامبرصل‌الله علیه وآله به امیرالمومنین علیه السلام و ابـوذر و سـلمان و یک نفر دیگـر که راوی می گوید به گمانم مـقداد بود فرمـود: به مسجـد بروید و با صـدای بلـند بزنیـد: لاَ إِيمَانَ لِمَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَهُ. هـر کـه همسـایه اش از آزار او آسوده نباشد ایمان ندارد مولا به همـراه آنها به مسجد رفتند و سه بار با صدای بلند، ایـن دستور حضـرت را به سمـع مردم رساندند. امام صادق علیه السلام پس از نقل این داستان ، با دست خود اشاره به اطـراف کرد و فرمودند: تا در چهار طـرف ، همسایه به حساب می آیند 💕💙💕
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 صبحونه آماده بود و زهرا هم فکر کنم تو اتاق محدثه بود. چند لقمه خوردم و راهی شرکت شدم. تو شرکت و موقع کار همش حواسم به گندی که زدم بود. خیلی حالم از خودم بهم میخورد. از طرفی دل نداشتم ناراحتی و اشک عشقمو ببینم از طرفیم چادر سر کردن و دین و ایمان مسخره اش اذیتم میکرد. آره من مسلمون نشده بودم چون هیچی از دین اسلام نمیدونستم. نمیدونستم چه چیز خوبه و چه چیز بد. کسی نبود که یادم بده. نه پدر، نه مادر. به این امید با زهرا ازدواج کردم که شاید اون بهم یه چیزی یاد بده که به اسلام علاقه مند بشم اما..متاسفانه خودم خراب کردم رابطمون رو. و چقدرم پشیمونم از این کارخرابی. ساعت کاریم که تموم شد، باخودم گفتم یک عذرخواهی ساده به یک شاخه گل نیاز داره. باید تموم کنم این قهر و سرد بودن رو. هرچند زهرا با من قهر نمیکرد فقط من دامن میزدم به مشکلاتمون. به خودم گفتم:آخه آدم عاقل، عشقت تو زندگیته چرا داری کار و از این بدتر میکنی؟ چی میخوای دیگه؟ تنها خواسته ام برداشتن حجابش بود که به هیچ عنوان نمیتونستم حریفش بشم. خلاصه رفتم یک شاخه گل رز سرخ خریدم با یک آویز دوستت دارم و راهی خونه شدم. دیدم دست خالی بده یک جعبه شیرینی تر هم گرفتم و رفتم. ماشین رو تو ‌پارکینگ گذاشتم و زنگ واحد رو زدم. اما کسی جواب نمیداد. نگران شدم یعنی کجا رفته؟ کلید انداختم و رفتم تو. جلو در خونه که رسیدم صدای گریه محدثه رو شنیدم. نمیدونم چرا اما اولین چیزی که به زبون آوردم این بود. "یا اباالفضل" با کلید در رو باز کردم و رفتم تو. دویدم سمتی که محدثه گریه میکرد. رو تختمون دراز کشیده بود و از گریه سرخ شده بود. بغلش کردم و زهرا رو صدا زدم. _زهرا؟؟زهرا کجایی بچه غش کرده! دیدم صدایی از زهرا هم نمیاد. جعبه شیرینی و گل رو گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون که ناگهان پای زهرا رو دیدم تو آشپزخونه. رفتم جلو تر و دیدم بیهوش افتاده رو زمین سرد آشپزخونه. _واااای خدا‌. رفتم جلو و تکونش دادم. _زهرا؟زهرا جان پاشو عزیزم. زهراخانم، خانمم، خانمی، عزیزدلم..پاشو خانم من تحمل ندارم. قلبش خیلی ضعیف میزد. تنها چیزی که به ذهنم رسید اونموقع، زنگ زدن به اورژانس بود. محدثه هم هی گریه میکرد و نمیتونستم بزارمش زمین. تا اورژانس برسه با هر بدبختی لباس تن زهرا کردم و آوردمش رو مبل. وقتی گذاشتنش رو برانکارد و بردنش، پشت سرشون با ماشین راه افتادم. اول محدثه رو گذاشتم خونه زن دایی و گفتم من و زهرا یک جایی کار داریم محدثه تا صبح پیشتون بمونه. زن دایی هم با بهت و حیرت قبول کرد. رسیدم بیمارستان و فهمیدم زهرا رو بردن آی سی یو. سرم داشت گیج میرفت. یعنی چی خدا؟ زهرای من چرا باید اینجا باشه؟ مگه چش شده یهویی؟ دکترش که اومد رفتم باهاش حرف بزنم. گفت:بیاین اتاقم لطفا. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹