eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
309 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220410-WA0155.
5.58M
🌺☝🏻☝🏻🌺 *(ترتیل)* 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 *جزء نهم هدیه به پیشگاه مقدس امام حسن(عليه‌السلام) و امام حسین(عليه‌السلام)* 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 💎 *وبه نیت* 💐 *ظهور وسلامتی امام زمان *(عجل الله تعالی فرجه الشریف)* 💐 *شفای بیماران* 💐 *شادی ارواح طيبه شهداء اسلام ودر گذشتگان* 💐 *حاجت روایی شرکت کنندگان در ختم* 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 9️⃣ توسط استاد سعد بن سعید بن سعد الغامدی
AUD-20220403-WA0018.mp3
13.53M
🎧 استاد میرباقری | قرائتِ کاملِ دعای ابوحمزهٔ ثمالی (بازنشر) 💥 در ۳۰ شبِ ماه رمضان، ۳۰ دور «دعای ابوحمزه» را بخوانید تا به فضاهای جدید و عَوالِم جدید ورود کنید. 💠 استاد سید محمّدمهدی میرباقری: «سی شب ماه رمضان، سحرها بلند شوید و ابوحمزه بخوانید. اگر کسی سی‌شب ابوحمزه خواند و سر این سفره نشست، کم‌کم فضاهای جدیدی به رویش باز می‌شود؛ کم‌کم با عوالم دیگری رفیق می‌شود؛ می‌فهمد چه نیازهایی وجود دارد و چه وسعتی در این عالم هست و چه سیرهایی برای انسان می‌تواند وجود داشته باشد؛ می‌فهمد چه خطراتی او را تهدید می‌کند و چه عیوبی در او هست که از آنها غافل بوده است. موانع انسان، عیوب انسان، رحمت‌های خدا، وسعت عوالم، وسعت اضطرارها و مسیر طولانیِ پیش روی ما، در دعاهای سحر ماه رمضان [مثل دعای ابوحمزه] وجود دارد. اگر کسی سی شب آمد و گریه کرد، کم‌کم شب سی‌ام، کمی طعم ابوحمزه با ذائقه‌اش آشنا می‌شود؛ کم‌کم حال دعا به او دست می‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷 یاعلی و یاعظیم دعای هر روز ماه مبارک رمضان 🔷🌹🔷🌹🔷🌹
🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷 اللهم ادخل علی اهل القبور السرور دعای پس از هر نماز ماه مبارک رمضان 🔷🌹🔷🌹🔷🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
🌸می‌توان زیبا زیست 🌿نه چنان سخت 🌸که از عاطفه دلگیرشویم.. 🌸نه چنان بی مفهوم 🌿که بمانیم میان بد و خوب 🌸لحظه ها می گذرند 🌿گرم باشیم پر ازفکر وامید 🌸عشق باشیم و 🌿سراسر خورشید 🌸روزتون عـالی 🌿دوشنبه تون پر از بهترینها 💓 🌸🍃
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کف دستهایم را اطراف فنجان چای میگذارم ،به سمت جلو خم میشوم و بغضم را فرو میبرم. لبهایم راروی هم فشار میدهم و نفسم را حبس میکنم... نیا! چقدر مقاومت برای نیامدن اشکهای دلتنگی!... فنجان را بالا می آورم و لبه ی نازک سرامیکی اش را روی لبهایم میگذارم. یکدفعه مقابل چشمانم میخندی... تصویر لبخند مردانه ات تمام تلاشم را از بین میبرد وقطرات اشک روی گونه های سرمیخورند.یک جرعه از چای مینوشم ...دهانم سوخت!..وبعد گلویم! فنجان را روی میز کنار تختم میگذارم و با سوزش سینه ام از دلتنگی سر روی بالشت میگذارم... دلم برایت تنگ شده! نه روز است که بی خبر ام...ازتو...از لحن ارام صدایت...از شیرینی نگاهت... زیر لب زمزمه میکنم " دیگه نمیتونم علی!" غلت میزنم ،صورتم را دربالشت فرو میبرم و بغضم را رها میکنم... هق هق میزنم... " نکنه...نکنه چیزیت شده!..چرا زنگ نزدی...چرا؟!...نه روز برای کسی که همه ی وجودش ازش جدا میشه کم نیست! " به بالشت چنگ میزنم و کودکانه بهانه ات را میگیرم... نمیدانم چقدر... اما اشک دعوت خواب بود به چشمانم... 💞 حرکت انگشتان لطیف و ظریف درلابه لای موهایم باعث میشود تا چشمهایم را باز کنم. غلت میزنم و به دنبال صاحب دست چندباری پلک میزنم..تصویر تار مقابلم واضح میشود.مادرم لبخند تلخی میزند _ عزیزدلم! پاشو برات غذا اوردم... غلت میزنم ، روی تخت میشینم و درحالیکه چشمهام رو میمالم ،میپرسم _ ساعت چنده مامان؟ _ نزدیک دوازده... _ چقدر خوابیدم؟ _ نمیدونم عزیزم! وبا پشت دست صورتم رانوازش میکند. _ برای شام اومدم تو اتاقت دیدم خوابی.دلم نیومد بیدارت کنم،چون دیشب تاصبح بیدار بودی.. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ باچشمهای گرد نگاهش میکنم _ تواز کجا فهمیدی؟؟ _ بلاخره مادرم! با سرانگشتانش روی پلکم را لمس میکند _ صدای گریه ات میومد! سرم را پایین میندازم و سکوت میکنم _ غذا زرشک پلوعه...میدونم دوس داری! برای همین درست کردم به سختی لبخند میزنم _ ممنون مامان... دستم را میگیرد و فشار میدهد _ نبینم غصه بخوری! علی هم خدایی داره...هرچی صلاحه مادرجون باور نمیکنم که مادرم اینقدر راحت راجب صلاح و تقدیر صحبت کند.بلاخره اگر قرارباشد اتفاقی برای دامادش بیفتد... دخترش بیچاره میشود. از لبه ی تخت بلند میشود و باقدمهایی اهسته سمت پنجره میرود.پرده راکنار میزند و پنجره راباز میکند _ یکم هوا بیاد تو اتاقت...شاید حالت بهتر شه! وقتی میچرخد تا سمت در برود میگوید _ راستی مادر شوهرت زنگ زد! گلایه کرد که ازوقتی علی رفته ریحانه یه سر بما نمیزنه!...راست میگه مادر جون یه سر برو خونشون!فکر نکنن فقط بخاطر علی اونجا میرفتی... دردلم میگویم " خب بیشتربخاطر اون بود" مامان باتاکید میگوید _ باشه مامان،؟ بروفردا یسر. کلافه چشمی میگم و ازپنجره بیرون رو نگاه میکنم. مامان یه سفارش کوچیک برای غذا میکند و ازاتاق بیرون میرود ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❤️❣️❤️❣️❤️❣️❣️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹