eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
309 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
*راهکارهای زندگی موفق در جزء یازدهم* . سوره ی توبه، آیه ۹۸ - ۹۹ آگاه باشید که انفاق، غرامت نیست و باعث قربت و نزدیکی به خداست ۲. سوره ی توبه، آیه ۱۰۳ با پرداخت خمس، زکات و دیگر واجبات مالی، جان خود را پاک و نورانی کنید ۳. سوره ی توبه، آیه 105 خدا و پیامبر، همه امور و رفتارهای شما را می بینند ۴. سوره ی توبه، آیه 109 بنای زندگی خود را بر لب پرتگاه پی ریزی کنید که در آتش فرو می افتید ۵. سوره ی توبه، آیه۱۱۱ بهای مبارزه با خدا در جهاد مال و جان، بهشت ​​است. ۶. سوره ی توبه، آیه ۱۱۱ خدا در عشق با انسان وفادار است. ۷. سوره ی توبه، آیه ۱۱۲ مؤمنان، اهل توبه، پرستش، شکرگزاری، رکوع و سجود، امر به معروف و نهی از منکر و مراقبت از احکام خدا هستند. ۸. سوره ی توبه، آیه۱۱۹ ای مردم با کسانی که صادق هستند همراه باشید. ۹. سوره ی یونس، آیه ۲۳ ای مردم هرچه کنید به خودتان و به زیان خود شماست. ۱۰. سوره ی یونس، آیه ۱۲ در همه حال خدا را بخوانید؛ این گونه نباشید که در هنگام گرفتن ترکاری خدا را بخوانید و پس از رفع آن، خدا را بکنید. ۱۱. سوره ی یونس، آیه ۱۰ بهشتیان، با «سبحان الله و الحمدلله رب العالمین» گفتن، خدا را نیایش کنید. ۱۲. سوره ی توبه، آیه ۱۲۶ آگاه باشید که هر سال یک یا دو امتحان اصلی از شما می شود.
YEKNET_IR_vahed_vafat_hazrat_khadije_98_02_14_javad_moghaddam.mp3
3.01M
🌙 احساسی (عج) 🍃تیر مژگان تو وقتی که کمان می‌گیرد 🍃عالم از برق نگاه تو امان می‌گیرد 🎤 👌فوق زیبا 🌷
YEKNET.IR - monajat - shabe 9 ramezan 1401 - karimi.mp3
2.83M
ویژه 🍃شبی پرونده‌ی خود را گشودم 🍃برآمد ناله از هر تار و پودم 🎤حاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
الهی زندگیت مثل گل زیبا باشه..... 🌺🍃
اصرار زیادی برای جلب محبت همسرتان نداشته باشید و این نکته را زمانی که وی عصبانی است بیشتر مراعات کنید.در بسیاری اوقات حالت روحی او برای ابراز محبت به شما مناسب نیست و اصرار زیاد شما منجر به مخالفت شدید او می‌شود. 💕🧡💕🧡
زن خود تعریف کنید!!!! هیچ چیز قلب زن را سرشار از محبت و مهر شما و روح او را سرشار از رضایت نسبت به شما نمی سازد ؛مگر اینکه از او پیش دیگران تعریف کنید ... خانم شما میل دارد همه بدانند که شما از داشتن چنین زنی خوشبخت هستید و دلش می خواهد که شما همواره این خوشبختی را نزد پدر و مادر و اقوام ...ابراز کنید !!! 💕🧡💕🧡
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️👌 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نمیخواهم اذیتش کنم. شاید بهتر است تنها باشد! بلند میشوم و همانطور که سمت حیاط میروم میگویم _ باشه عزیزم! من میرم...توام خواسی بیا زهراخانوم بادیدنم میگوید _ بیا بشین رو تخت میوه بیارم بخور... لبخند میزنم!میخواهد حواسم راپرت کند _ نه مادرجون! اگر اشکال نداره من برم پشت بوم... _ پشت بوم؟ _ اره دلم گرفته...البته اگر ایرادی نداره... _ نه عزیزم.! اگر اینجوری اروم میشی برو.. تشکر میکنم .نگاهم به شاخه گلهای چیده شده می افتد. _ مامان اینا چین؟ _ اینا یکم پژمرده شده بودن...کندم به بقیه اسیب نزنن... _ میشه یکی بردارم؟ _ اره گلم...بردار خم میشوم و یک شاخه گل رزبرمیدارم و از نرد بام بالا میروم..نزدیک غروب کامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است.نسیم روسری ام را به بازی میگیرد.. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانجایی که لحظه اخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم.چه جاذبه ای دارد...انگار درخیابان ایستاده ای و نگاهم میکنی...باهمان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را میطلبد! شاخه گل را بالا میگیرم تا بوکنم که نگاهم به حلقه ام می افتد.همان عقیق سرخ و براق.بی اختیار لبخند میزنم.ازانگشتم درمی آورم و لبهایم راروی سنگش میگذارم.لبهایم میلرزد...خدایا فاصله تکرار بغضم چقد کوتاه شده...یکبار دیگر به انگشتر نگاه میکنم که یک دفعه چشمم به چیزی که روی رینگ نقره ای رنگش حک شده می افتد.چشمهایم را تنگ میکنم ... ... پس چرا تابحال ندیده بودم!! اسم تو و من کنارهم داخل رینگ حک شده... خنده ام میگیرد..اما نه ازسرخوشی..مثل دیوانه ای که دیگر اشک نمیتواند برای دلتنگی اش جواب باشد... انگشتر را دستم میندازم و یک برگ گل از گل رز را میکنم و رها میکنم...نسیم ان را به رقص وادار میکند... چرا گفتی هرچی شد محکم باش!؟ مگه قراره چی بشه... یکلحظه فکری کودکانه به سرم میزند یک برگ گل دیگر میکنم و رها میکنم _ برمیگردی... یک برگ دیگر _ برنمیگردی... _ برمیگردی... _ بر نمیگردی... . . . . وهمینطور ادامه میدهم... یک برگ دیگر مانده! قلبم می ایستد نفسم به شماره می افتد... ... ❤️ تو بلـــنـــــــــدی و دست من ڪــــــــــــوتاه... . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ 💠‍ ✳️ ❤️ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.;مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که: _ چته از وختی نشستی هی غر میزنی. پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید _ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم! خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی اورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد: _ کجا؟ _ میرم آب بخورم. _ وا اب که داریم تو کیف منه! _ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟ _ نه مادر! پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار آهسته چشم میگویم و سمت آب سردکن میروم اما نگاهم میچرخد در فکر اینکه هر لحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبار مصرف را پر از آب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان از دستم می افتد .. _ هووی خانوم حواست کجاست!؟ روبه رو را نگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه با پیرهن جذب که لیوان آب من تماما خیسش کرده بود! بلیط هایی که در دست چپ داشت هم خیس شده بودند! گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان را از روی زمین برمیدارم میگویم: _ شرمنده! ندیدمتون! ابرو های پهن و پیوسته اش را درهم میکشد و در حالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تا خشک شود جواب میدهد: _ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید. در دلم میگویم خب چیزی نیست که ...خشک میشه! اما فقط میگویم _ بازم ببخشید نگاهم به خانوم کناری اش می افتد که آرایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش از جای دیگر پر است! سرم را پایین میندازم که از کنارش رد شوم که دوباره میگوید _ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری! عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای بار آخر نگاهش میکنم _ در حد خودتون صحبت کنید آقا!! صورتش راجمع میکند و زیر لب آرام میگوید برو بابا دهاتی! از پشت همان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضای پشتش را میبینم.تو!! با لبخند و نگاهی آرام ،تن صدایت را به حداقل میرسانی... _ یه چند لحظه !! مرد  شانه اش را کنار میکشد و با لحن بدی میگوید _ چندلحظه چی؟حتماً صاحابشی! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹