📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 موش و سِر خدا
روزی، یکی نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت ای شیخ! آمده ام تا از اسرار حق، چیزی به من بیاموزی. شیخ گفت: بازگرد تا فردا. آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقه (جعبه) بکردند و سر آن محکم ببستند.
دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: ای شیخ آنچه دیروز وعده کردی، امروز به جای آر. شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وی دهند. سپس گفت: مبادا که سر این حقه باز کنی. مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت.
در خانه صبر نتوانست کرد و با خود گفت: آیا در این حقه چه سِری از اسرار خدا است؟ هر چند کوشید نتوانست که سر حقه باز نکند. چون سر حقه باز کرد، موشی بیرون جست و برفت.
مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ! من از تو سر خدای تعالی خواستم، تو موشی به من دادی؟! شیخ گفت: ای درویش! ما موشی در حقه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستی کرد؛ سِر خدای را چگونه با تو بگوییم؟
📗 #اسرار_التوحید
✍ محمد بن منور
💕💚💕