#قصه_های_قرآن
#حضرت_نوح (ع)
دعوتهاى منطقى و مهرانگيز حضرت نوح عليه السلام
حضرت نوح عليه السلام با بيانى روشن و روان و گفتارى منطقى و دلنشين، و سخنانى مهرانگيز و شيوا، قوم خود را به سوى خداى يكتا دعوت میكرد و به دريافت پاداش الهى فرا میخواند و از عذاب الهى بر حذر میداشت. ولى آنها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوح عليه السلام را بشنوند و از بت پرستى دست بردارند.
حضرت نوح عليه السلام با تحمل و استقامت پى گير، شب و روز با آنها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود، و همه اصول و شيوه هاى صحيح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آنها رفت، و پستى و آثار زشت بت پرستى را براى آنها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به آنها گوشزد كرد، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح عليه السلام هيچگونه در آنها اثر نمیگذاشت.(90)
نوح عليه السلام در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى میكرد و به آنها چون فرزند دلبند خود می نگريست. همواره در انديشه نجات آنها بود و از آلودگى آنها غصه می خورد (همانند پدرى كه در مورد فرزند رنج می برد). از اين رو شب و روز آنها را دعوت می كرد، تا شايد آنها را نجات دهد.
نوح عليه السلام براى اين كه دعوتش در آن سنگدل نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد. آنها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت می كرد، و گاه دعوت علنى و آشكار داشت، و مواقعى نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده می كرد، ولى قوم سنگدل آن حضرت، همه روشهاى مهرانگيز و منطقى نوح عليه السلام را ناديده گرفتند.(91)
حتى يكبار آن قوم بى رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح عليه السلام، به او حمله كردند و او را آن چنان زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت:
اَلّلهُمَّ اغفِرلِى و لِقَومِى فَانَّهم لا يَعلَمونَ؛
خدايا! مرا و قوم مرا بيامرز، چرا كه آنها ناآگاه هستند.(92)
#قصه_های_قرآن
#حضرت_نوح
بلاى عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح عليه السلام
سالها حضرت نوح عليه السلام قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح عليه السلام اعتنا نكردند.
نوح عليه السلام صدها سال براى هدايت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند. نوح عليه السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا می ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده مىشود و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست.
از طرفى خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه:
لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ؛
جز آنان كه تاكنون ايمان آورده اند، ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهند آورد.(103)
اينجا بود كه نوح عليه السلام آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد:
رَبّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرينَ دَيّاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم يُضلُّوا عبادَكَ و لا يَلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛
احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه می كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمی آورند. (104)
در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج میزد.
آبى كه از آسمان می آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين می ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم وو بی نظير شده ، و باد تند از همه جا می وزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تيره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوهها و دشتها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قله كوهى ديده نمی شد.
به تعبير قرآن:
وَ هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛
كشتى نوح عليه السلام با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را می شكافت و همچنان به پيش مرفت.(105)