📚 #داستان_زیبای_آموزنده
مداد : متاسفم
پاك کن : چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی
مداد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که من
اشتباه می کنم ، تو همیشه آماده ای آن را پاک کنی.
ولی وقتی اشتباهاتم را
پاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می دهی
و هر بار کوچک و کوچکتر می شوی .
پاك کن :اما برای من مهم نیست !
من ساخته شده ام تاهر وقت تو اشتباه کردی به تو کمک کنم با این که می دانم روزی تمام خواهم شد و دیگری جای من را خواهد گرفت .
من رضایت دارم !پس لطفا ناراحتی را کنار بگذار..
گفتگو بین مداد و پاك کن برایم الهام بخش بود.
والدین ، همچو پاك کن و فرزندان مانند مداد هستند.
آنها همیشه درکنار فرزندان هستند و اشتباهات آنها را پاک می کنند.
اگر چه فرزندان جایگزین (همسر ) می یابند ولی والدین از آنچه برای فرزندانشان کرده اند شادمانند.
در تمام طول زندگيم مداد بوده ام و والدین من مانند
پاك کن ، هر روز کوچک و کوچکتر می شوند.
اين مرا پر از درد می کند چون می دانم که یک روز انها من را ترک خواهند کرد و خرده های پاك کن
تنها چیزی خواهد بود که به خاطرم بیاورد روزی چه کسانی را داشتم...
مسجد مهاجرین خورین
─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═┅─
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
روزی دربدترین حالت روحی بودم. فشارهاوسختی هاجانم رابه تنگ آورده بود. سردرگم ودرمانده بودم. مستأصل ونگران، باحالتی غریب وروحی بی جان
وبی توان به زندگی خود ادامه می دادم.
همسرم مرا دیدبه من نگاه کردو از من دورشد. چنددقیقه بعدبالباس سرتاپاسیاه روی سکوی خانه نشست. دعاخواندوسوگواری کرد. باتعجب پرسیدم:چراسیاه پوشیده ای؟ چراسو گواری می کنی؟
همسرم گفت مگر نمی دانی او مرده است؟
پرسیدم چه کسی؟
همسرم گفت خدا... خدا مرده است!
باتعجب پرسیدم مگر خدا هم می میرد؟ این چه حرفی است که
می زنی؟
همسرم گفت:رفتارامروزت به من گفت که خدا مرده ومن چقدرغصه دارم حیف از آرزوهایم... اگرخدانمرده پس توچرااینقدرغمگین و ناراحتی؟
اودر ادامه می نویسد:
درآن لحظه بود که به زانو درامدم گریستم. راست می گفت گویا خدای درون دلم مرده بود... بلند شدم وبرای ناامیدی ام ازخداطلب بخشش کردم.
💕💚💕