یک شبۍمجنون نمازش را شکست
بـی وضـو در کـوچـهٔ لیـلا نشست
عشق آن شب مستِ مستش کرده بود
فـارغ از جـامِ الستـش کـرده بـود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بـر صـلیبِ عشـق دارم کـرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم تـو مجنونم نکن
مــردِ ایـن بـازیچـه دیگر نیستـم
ایـن تـو و لیـلای تـو ، من نیستم
گفـت ای دیـوانـه لیـلایـت منـم
در رگِ پیــدا و پنـهـانـت منـم
سالـهـا بـا جــورِ لیـلی سـاختـی
مـن کنــارت بـودم و نشنـاختـی
#مرتضی_عبداللهی
❀┅═══•❀♥️❀•═══┅❀