eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
294 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 💢 📜 گريه ی محتضر ✍جوان عابدى هنگام مرگ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند. ▫️ پس رو به پدرش كرد و گفت: اى پدر، چرا گريه مى كنى؟ ➖گفت: پسرم فراق تو و تنهائى خود را بياد مى آورم اشك از ديدگانم جارى مى شود. ▫️خطاب به مادرش گفت: مادرم، تو چرا گريه مى كنى؟ ➖گفت: گريه من به خاطر غم فقدان تو است. عمرى من و پدرت زحمت كشيديم كه عصاى دوران پيرى ما باشى، اكنون از ميان ما مى روى و ما را تنها مى گذارى. ▫️ پس به همسرش گفت: چه چيزى ترا به گريه وا داشته است؟ ➖گفت: اينكه نيكى ترا از دست مى دهم و به غير تو نيازمند مى شوم. ▫️ آنگاه از فرزندانش پرسيد: شما چرا مى گرييد؟ ➖گفتند: به خاطر يتيمى و خوارى پس از تو. ▫️پس جوان عابد به آنان نگريست و گريست. خانواده اش پرسيدند: تو چرا گريه مى كنى؟ ➖ پاسخ داد: شما براى خودتان مى گرييد، من هم بر خود مى گريم. ▫️آيا چه كسى براى سفر طولانى كه در پيش دارم مى گريد؟ ▪️چه كسى به خاطر كمى زاد و توشه من اشك مى ريزد؟ ▫️چه كسى براى من در آن خانه خاكى و تنگ و تاريك قبر گريان است؟ ▪️ چه كسى براى بدى اعمال و سوءحساب من مى نالد.؟ ▫️آيا در ميان شما كه عزيزترين افراد نسبت به من هستيد، و من نيز عزيزترين افراد نسبت به شما هستم، كسى هست كه براى وقوف من در مقابل پروردگار براى رسيدگى اعمال بگريد؟ 🔺اين بگفت، و آهى جانكاه كشيد و بمرد. 📚کتاب اثنی عشریه، ص٢۶٠ 💕🖤💕
📌 استاد : آمار در شمال تهران ۵۷ درصد است. یعنی بیش از نصف! یعنی پول دوای درد نبوده. زن و شوهر باید یکدیگر را بفهمند. 🔆امام باقر(ع): مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی, به دختر برادر مسلمانش برود اما پدر دختر بخاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند و بگوید: و من از تو ثروتمندترم و تو هم شأن و مرتبه من نیستی. 📚مستدرک الوسائل باب 17
✨﷽✨ 🔴 وفای سگ بِه از پادشاه ✍پادشاهی دستور داد 10 سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری که از او اشتباهی سر زد، او را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بخورند. در یکی از روزها یکی از وزرا نظری داد که مورد پسند پادشاه نبود و دستور داد که او را جلوی سگ‌ها بیندازند. وزیر گفت: ۱۰ سال خدمت شما را کرده‌ام حالا اینطور با من معامله می‌کنی؟ خوب حالا که چنین است ۱۰ روز تا اجرای حکم به من مهلت بده. پادشاه پذیرفت. وزیر رفت پیش نگهبان سگ‌ها و گفت: می‌خواهم به مدت ۱۰ روز خدمت اینها را من بکنم. او پرسید: از این کار چه فایده‌ای می‌کنی؟ گفت: به زودی به تو می‌گویم. نگهبان گفت اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگ‌ها؛ از دادن غذا، شستشوی آنها و غیره. ۱۰ روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید، دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره‌گر صحنه هست ولی با چیز عجیبی روبرو شد و دید همه سگ‌ها به پای وزیر افتادند و تکان نمی‌خورند. پادشاه پرسید: با این سگ‌ها چه کار کردی؟ 🔸 وزیر جواب داد: ۱۰ روز خدمت اینها را کردم و فراموش نکردند ولی ۱۰ سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی. پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد. 💕🧡💕
🌿 ✅ از چشم خدا افتاده‌ایم یا خیر؟ ✍ یکی از علما می‌گفت اگر می‌خواهی ببینی از چشم خدا افتاده‌ای یا نه، یک راه بیشتر ندارد... 🔰 هروقت دیدی گناه می‌کنی و بعد غصه می‌خوری، بدان که از چشم خدا نیفتاده‌ای. 🌀 اما اگر گناه می‌کنی و می‌گویی: مهم نیست؛ بترس که خط، دورت کشیده شده باشد. 🍂🍁🍂🍁
✨﷽✨ 🔴خراش‌های لذت بخش ✍چند سال پیش در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباس‌هایش را درآورد و خنده‌کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به‌سوی پسرش شنا می‌کرد. وحشت‌زده به‌سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود، تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می‌کشید ولی عشق مادر آن‌قدر زیاد بود که نمی‌گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید. به طرف آن‌ها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آرواره‌های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن‌های مادرش مانده بود.خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از او خواست تا جای زخم‌هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم‌ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:این زخم‌ها را دوست دارم، این‌ها خراش‌های عشق مادرم هستند.گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش‌های عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوست‌داشتنی هستند.
✨﷽✨ 🔴هرچه کنی به خود کنی ✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد، صاحب‌کارش ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود. سرانجام صاحب‌کار در حالی که با تأسف با این درخواست موافقت می‌کرد، از او خواست تا به‌عنوان آخرین کار، ساخت خانه‌ای را به عهده بگیرد. نجار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با بی‌دقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد. زمان تحویل کلید، صاحب‌کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه‌ایست از طرف من به تو، به خاطر سال‌های همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، در واقع اگر او می‌دانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن به‌کار می‌برد و تمام دقت خود را می‌کرد.این داستان زندگی ماست... گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هر روز می‌سازیم نداریم و در اثر یک اتفاق می‌فهمیم که مجبوریم در همین ساخته‌ها زندگی کنیم، اما فرصت‌ها از دست می‌روند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساخته‌ایم ممکن نباشد. شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می‌شوند. 💕💛💕💛
مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی. مرد گفت: ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت می‌کنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمی‌توانی زحمات او را جبران کنی. قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم. و اگر از دنیا رفته‌اند در روز پنجشنبه با خواندن فاتحه و صلوات نثار ارواح طیبه شهدا و صالحین بلاخص اموات خودمون آنها را از خودمون دلشاد کنیم. 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
یاس: ✨﷽✨ 🔴چهار "نون" راهگشا ✍ گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل می‌کنه؛ حالا با چهار تا "نون" می‌شه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید. 🔰 این هم "چهار نون" راهگشا: نبین نگو نشنو نپرس 1⃣ نَبین 1- عیب مردم را نَبین. 2- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین. 3- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین. 4- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل). ￸ 2⃣ نگو 1- هر چه شنیدی، نگو. 2- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو. 3- سخنی که دلی را بیازارد، نگو. 4- هر سخن راست را هر جا، نگو. 5- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو. 6- راز را حتی به نزدیک‌ترین افراد نگو. ￸ 3⃣ نَشنو 1- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو. 2- وقتی دو نفر آهسته سخن می‌گویند، سعی کن نَشنوی. 3- غیبت را نَشنو. 4- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل). (خود را به نشنیدن بزن) ￸ 4⃣ نَپرس 1- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس. 2- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس. 3- آنچه باعث آزار شخص می‌شود، نپرس. 4- آن پرسشی که در آن فایده‌ای نیست، نپرس. 5- آنچه که موجب اختلاف و نزاع می‌شود، نپرس. ￸ ‌‌‌‌
🔅 ✍ شهوت‌های نفس، حسنات را از بین می‌برد یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم، پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به‌جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود، به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه راه افتادم. در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم. به تکه‌نانی که در دستم بود، نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند. چیزی به او بده، خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به‌خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم، به‌طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم، که ناگهان ابانصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد. به من گفت: ای ابامحمد! چرا اینجا نشسته‌ای؟ در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراونی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت 30 سال قبل، مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی‌پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد. همان ثروت 30 سال پیش به‌همراه سودی که به‌دست آورده. خدا را شکر گفتم و به‌دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم. مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد، زیاد هم می‌شد. کم‌کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند. کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی‌یکی از حسناتی را که انجام داده بودم، برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه شهوتی پنهانی وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل ریا، غرور، دوست‌داشتن تعریف و تمجید مردم، چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم که گفت: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه‌نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به‌خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند. کفه بالا رفت و همین‌طور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. ‌‌‌‌
✨﷽✨ 🌱هم دلت پاک باشه هم عملت 🔻ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ می‌گن: ﺩﻟﺖ که ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. نماز هم نخوندی نخون. روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره. فقط سعی کن دلت پاک باشه! 🔻ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ: ﺁن‌کس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ، می‌گفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ». 🔻ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﮔﻔﺘﻪ: ‏«ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ» 🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشه. 💢اگه ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭو ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭو ﺑﮑﺎﺭﯼ، ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ‌شه. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭو ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎشه.
✨﷽✨ ✨ 🌸✨امام ﻋَﻠــﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ  فرمودند: ✅، ٧ کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی: 🌸✨۱- ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ. 🌸✨٢-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ. 🌸✨۳-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ. 🌸✨۴-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن. 🌸✨۵-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ، ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩﻧﻤﺎﯾﯽ نکن. 🌸✨۶-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ. 🌸✨۷-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ 📚 ﺗﺤﻒ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ، ص ۱۶۷
✨﷽✨ ✨ ! امیرالمومنین امام علی علیه السلام:جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بنده‌ای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند. هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیب‌جویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید. شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد. 📚وسائل الشیعه، باب‌جهادالنفس، روایت۳۳۴ ═══✿☟عضویت☟✿═══ @maaboodam ❤️عاشقی‌بامعبود👆