📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و ششم
سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت، معطوف به ظهور فتنه داعش در عراق بود که همین ده روز پیش، اعضای این لشگر شیطانی هزار و هفتصد نفر از دانشجویان یک دانشکده نظامی را به جرم همکاری با دولت عراق، به طور دسته جمعی اعدام کرده بودند. شیخ محمد به طور قاطع از حکم جهاد آیت الله سیستانی برای مبارزه با داعش حمایت میکرد و خبر داد که علمای اهل سنت عراق از جمله رئیس مجمع علمای اهل تسنن عراق هم قاطعانه از این حکم جهاد پشتیبانی کرده و از مردم خواستهاند که برای دفاع از هویت ملی خود، قیام کنند و چه تجلی با شکوهی بود که ماشین جنگی داعش به طمع تفرقه بین مسلمانان عراق و متلاشی کردن این کشور به حرکت در آمده و حالا شیعه و سُنی، دست در دست هم، برای در هم شکستن این فتنه پیچیده تکفیری به پا خاسته بودند. درست مثل من و مجید که نوریه به اتهام تکفیر، کمر به جدایی ما بسته بود و معجزه عشق کاری کرد که من و مجید بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شده و کمتر از گذشته به تفاوتهای مذهبیمان فکر کنیم.
از مسجد که بیرون آمدم، مجید را دیدم که به انتظارم مقابل در ایستاده و مثل همیشه به رویم میخندد. کنارش که رسیدم، اشارهای به موبایل در دستش کرد و خبر داد: «عبدالله زنگ زده بود. گفت اومده درِ خونه، منتظره برگردیم!» با هم حرکت کردیم و من همزمان سؤالم را پرسیدم: «کاری داشت؟» شانه بالا انداخت و جواب داد: «نمیدونم، حرفی که نزد.» ولی دلش جای دیگری بود که در دنیای خودش غرق شد تا من صدایش زدم: «مجید!» با همان حس و حالی که نگاهش را با خودش بُرده بود، به سمتم صورت چرخاند تا سؤال کنم: «به چی فکر میکنی؟» و دل بیریای او، صادقانه پاسخ داد: «به تو!» و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی لبریز متانت شروع کرد: «الهه جان! داشتم فکر میکردم این یک ماهی که اومدیم تو این خونه، شرایط زندگی تو خیلی عوض شده! خُب شاید قبلاً تو اینهمه مراسم دعا و جشن و عزاداری شرکت نمیکردی، ولی خُب حالا به هر مناسبتی تو این خونه یه مجلسی هست و تو هم خواه ناخواه در جریان خیلی چیزها قرار میگیری!» نمیدانستم چه میخواهد بگوید و خبر نداشتم حالا او هوایی شده تا بساط تبلیغ تشیع به پا کند که نگاهم کرد و حرف دلش را زد: «حالا نظرت چیه؟» نگاهم را از چشمان مشتاق و منتظرش برداشتم که نمیخواستم بفهمد دیگر آنچنان مخالفتی با عشقبازیهای شیعیانهاش ندارم و او مثل اینکه به لرزیدن پای اعتقادم شک کرده باشد، سؤال کرد: «مثلاً تا حالا نشده احساس کنی که دلت میخواد با امام حسین (علیهالسلام) درد دل کنی؟» و نمیدانم چرا نگاه دلم را به سوی امام حسین (علیهالسلام) کشید و شاید چون همیشه محرم دردهای دلش در کربلا بود، احساس میکرد اگر حسی دل مرا بُرده باشد، عشق امام حسین (علیهالسلام) است و من هنوز هم نمیتوانستم با کسی که هرگز او را ندیده و قرنها پیش از این دنیا رفته و حتی مزارش کیلومترها با من فاصله دارد، ارتباطی قلبی برقرار کنم که با صدایی سرد و بیروح، به سؤال سراپا عشق و احساسش دست رد زدم: «نه!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
اگر کسی این دو جمله «إیاک نعبد و إیاک نستعین» را با جانش بگوید، و روی آب یا هوا راه برود، نباید تعجّب کرد!
آیتالله فاطمینیا | نکتهها از گفتهها🪴
🍁🍂🍁🍂
#شوهر_باکلاس
پيشامدي خارج از برنامه،
برايتان پيش ميآيد که منجر به تأخير يا تغيير ديگر برنامههايتان ميشود؛ بموقع به همسرتان اطلاع دهيد.
🍁🍂🍁🍂
#آداب_اجتماعی
هرگز میزان درآمد، قیمت وسایل، لباس، منزل و خودرو کسی را نپرسید.
پرسیدن نام عطر یا ادکلن از کسی که آن را استفاده می کند، کار شایسته ای نیست.
🍂🍁🍂🍁
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و هفتم
ولی شاید او بهتر از من، حرارت به پا خاسته در جانم را حس کرده بود که سنگینی نگاهش را بر نیمرخ صورتم احساس کردم و صدایش را شنیدم: «پس چرا اونشب که داشتی قضیه تخلیه خونه رو برای آسید احمد و مامان خدیجه تعریف میکردی، نگفتی به خاطر اینکه تو رو به جان جوادالائمه (علیهالسلام) قسم داده بودن کوتاه اومدی، ولی بعد اونهمه اتفاق بد برامون افتاد؟ اگه دلت پیش امام جواد (علیهالسلام) نبود، چرا شکایت نکردی که به خاطرش ثواب کردی و کباب شدی؟» و چه هنرمندانه به هدف زد و من چه ناشیانه از تیررس سؤالش گریختم که با دستپاچگی پاسخ دادم: «خُب من نمیخواستم منت بذارم...» که خندید و با زیرکی عارفانهای زیرِ پایم را خالی کرد: «سرِ کی منت بذاری؟ مگه امام جواد (علیهالسلام) اونجا نشسته بود؟» به سمتش برگشتم و در برابر آیینه چشمان عاشقش ماندم چه جوابی بدهم که خودش پاسخ داد: «پس حضور امام جواد (علیهالسلام) رو حس کردی! پس احساس کردی داره نگات میکنه!» و به جای من، نگاه او در ساحل احساسی زیباتَر شد و دل یک دختر سُنی را شاهد عشق پاک تشیع گرفت: «میبینی الهه؟ حتی اگه تو باهاش درد دل نکنی و حضورش رو قبول نداشته باشی، اون حضور داره! اون کسی که اون روز دل تو رو نَرم کرد تا برای حبیبه خانم یه کاری کنی، امام جواد (علیهالسلام) بود! اون کسی هم که اون شب یه جوری نگات کرد تا روت نشه چیزی جلوی آسید احمد بگی، خود آقا بود!» پس چرا خدا در برابر اینهمه پاکبازیام، چنین سیلی محکمی به صورتم زد که به یاد حوریه بغضی مادرانه گلویم را گرفت و گلایه کردم: «پس چرا اونجوری شد؟ چرا امام جواد (علیهالسلام) یه کاری نکرد حوریه زنده بمونه؟» و حالا داغ حوریه، در آتش زیر خاکستر مصیبت مادرم هم دمیده بود که زیر لب ناله زدم: «مثل مامانم، اون روزم بهم گفتی دعا کن، مامان خوب میشه، ولی نشد!» و بیاختیار کاسه چشمانم از اشک پُر شد و میان گریه زمزمه کردم: «پس چرا جواب منو نمیدن؟ پس چرا من هر وقت بهشون التماس میکنم، عزیزم از دستم میره؟» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که سرم را پایین انداختم تا رهگذران متوجه گریههای بیصدایم نشوند. مجید هم خجالت میکشید در برابر چشم مردم، دستم را بگیرد تا به گرمای محبتش آرامش بگیرم و تنها میتوانست با لحن دلنشینش دلداریام دهد: «الهه جان! قربونت برم! گریه نکن عزیز دلم!» نگاهش نمیکردم، ولی از لرزش صدایش پیدا بود، دل او هم هنوز میسوزد: «الهه جان! منم نمیدونم چرا بعضی وقتها هر چی دعا میکنی، جواب نمیگیری، ولی بلاخره هیچ کار خدا بیحکمت نیس!» من هم میدانستم همه امور عالم بر اراده حکیمانه پروردگارم جاری میشود، ولی وقتی زخم دلم سر باز میکرد و داغ قلبم تازه میشد، جز به بارش اشکهایم قرار نمیگرفتم که تا نزدیک خانه گوشم به دلداریهای صبورانه مجید بود و بیصدا گریه میکردم. سرِ کوچه که رسیدیم، اشکهایم را پاک کردم تا عبدالله متوجه حالم نشود که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینکه ماشین محمده!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
ای منتظر غمگین مشو
قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق
گویا سواری میرسد
🌴💢🌴
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَ الرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْالاَمان الاَمان 🌴💢🌴
سلام بر منتظران مهدی(عج)
🌴💎🍁💎🌴
✨﷽✨
🌹آیا اسلام دین غم است؟
✍️ معمولا همه عارفان دچار نوعی غم هستند.
❓برخی میگویند دین اسلام دین غم است، آیا دین غمگین میتواند راهی برای سعادت انسان مطرح کند؟
🔘 برای پاسخ به این سوال باید گفت غمهای انسان ریشه در دو نوع اتفاقات دارد.
1🔸نوع اول غم انسان ریشه امور دنیوی و ناکامی در امور دنیوی دارد. نرسیدن به آرزوهای دنیوی و طمع مال دنیا و یا شهوترانی و... دارد . که این نوع غم نه تنها بیارزش و گذراست بلکه غمی است که باعث از بین رفتن اصل و هدف زندگی میشود.
2🔸نوع دوم غم که غمی عارفانه است. غمی است که در اثر شناخت آخرت و دنیای دیگر است. عارف چون آن دنیا را میشناسد و میداند فرق آن دنیا و این دنیا، اگر به فرق مفرغ و الماس هم تشبیه کرده باشیم، باز این تشبیه ناقص است. لذا برای رفتن به آن دنیا و لذت بردن از نعمتهای ابدی و بدون رنج آن دنیا بیتابی میکند و در حالت غم و فکرت و اندوه است. غم عارف ناشی از، دوری از وصال معبودی که زیبایی محض است، غم دیدن فقرا و ایتام، غم گذر سریع و بدون فایده عمر، غم معصیتها و گناهان، غم دیدن خلایقی که از یاد خدا غافل هستند، غم دیدن ظلم بشر به بشر و....
غم اول که ریشه در مادیات و امور دنیوی دارد، غمی تحمیلی و جبری است و باعث پریشانی روح و روان و جنون نیز ممکن است بگردد. اما غم عارفانه نه تنها تحمیلی نیست بلکه باعث رشد عقل و اندیشه میشود. غم عارفانه شیرین است و گوارا. مانند کسیکه نوای نی را به اختیار گوش میدهد درحالیکه میتوانست نوای تنبک هم گوش دهد و برقصد. پس در نوای نی شیرینی خاصی حس میکند که انتخابش کرده است.
هر دو غم باعث بیخوابی شبانه میشود ولی بیخوابی برای عبادت کجا و بیخوابی برای انتظار مرگ برای کسی که خسته از زندگی است کجا؟ غمگین دنیا آرزوی مرگ میکند برای رهایی از زندگی دنیا، اما عارف آرزوی مرگ دارد برای رسیدن به زندگی آخرت. به همین علت است که عارفان جملگی، ترک دنیا کرده و زهد اختیار میکنند تا غمی به دنیا و از ناکامیهای آن نداشته باشند. غم دنیوی خوردنش تاثیری در نتیجه ندارد. ولی غم عارف تاثیر دارد و باعث کسب معرفت و تغییر مسیر میشود.
🔻غم دنیوی آرامش را میگیرد، غم آخرت آرامش میدهد.
✨﷽✨
#پندانه
🔴خراشهای لذت بخش
✍چند سال پیش در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود، تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید. به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ✨
یاد خدا آرام بخش دلهاست...
روزمان را متبرك کنیم
با نام و ياد خدا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✨الهی به امید تو...✨
#خوراك_قارچ_اسپايسي 🥘
🔸طرز تهيه: اول سس_سير_اسپايسي رو تهيه كنيد :سه حبه سير درشت+يك و نيم ق غذاخوري رب گوجه فرنگي+نصف ق غذاخوري پودر فلفل چيلي يا قرمز(ميتونيد بيشتر يا كمتر كنيد)+نصف ق مرباخوري شكر+يك ق سرخالي سركه سفيد +كمي نمك و فلفل سياه رو داخل مخلوط كن بريزيد تا يكدست بشه.
داخل تابه دو ق روغن زيتون بريزيد و يك پياز متوسط كه ريز خرد كرديد رو تفت بديد تا طلايي بشه بعد سس رو اضافه كنيد و دو سه دقيقه تفت بديد تا بوي سير بلند بشه. حالا دو ليوان قارچ خرد شده رو اضافه كنيد و تفت بديد بعد شعله رو كاملا كم كنيد و در تابه رو بذاريد تا قارچ كاملا بپزه.
خوراك آمادست.با نان به عنوان يك ساندويچ گياهي خوشمزه ميتونيد سرو كنيد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نون_روغنی_حلزونی_خوشگل😍
۲۰۰ گرم آب ولرم یا یه لیوان دسته دار فرانسه
۲۰۰ گرم شیر یا یه لیوان دسته دار فرانسه
۲۰۰ گرم روغن یا یه لیوان دسته دار فرانسه
۱۰ گرم خمیر مایه یا یه ق غ خ
۲ ق غ خ شکر
۱ ق م خ نمک
۱ کیلو و دویست گرم آرد سفید یا ۸ لیوان دسته دار فرانسه
همه مواد رو به ترتیب از بالا به پایین خوب هم بزنید و در آخر آرد رو مخلوط کنید و ورز بعد با وردنه باز کنید و برش بزنید و مثل تصویر فرم بدین و روشو بپوشونید بگذارید تا کمی ور بیاد بعد تو روغن داغ خوب سرخ کنید و نوش جان کنید 🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند_آشپزی
👈چطور از یک عدد پرتقال یک پارچ آب پرتقال بگیریم
#ایده_ترفند_جالب👇
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی استاد عالی
✍️موضوع: ارزش عجیب خانه!
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
ای منتظر غمگین مشو
قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق
گویا سواری میرسد
🌴💢🌴
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَ الرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْالاَمان الاَمان 🌴💢🌴
سلام بر منتظران مهدی(عج)
🌴💎🍁💎🌴
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و نود و چهارم
برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید که به چشمانم دقیق شد و باز سؤال کرد: «منظورم اینه که از کجا میدونی سرنوشت چی بود و قرار بود چه اتفاقی بیفته که حالا بدتر شده یا بهتر؟» سپس در برابر نگاه پُر از علامت سؤالم، دست از کار کشید، پشتش را به کابینت تکیه داد و با لحنی ملایم آغاز کرد: «ببین الهه جان! من میدونم تو از پارسال خیلی عذاب کشیدی! میدونم روزهای خیلی سختی داشتی، ولی شاید قرار بود اتفاقهای خیلی بدتر از اینم بیفته و همون دعاهایی که اون شب تو امامزاده کردی، باعث شد خیلی از اون بلاها از سرِ زندگیمون رفع شه!» و ما در این یکسال کم مصیبت نکشیده بودیم که با لبخند تلخی پرسیدم: «مگه بدتر از اینم میشد؟ دیگه چه بلایی میخواست سرمون بیاد؟» تکیهاش را از کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته که به سمتم آمد، هر دو دستم را میان دستانش گرفت و با دلی که به پای این لحن لبریز حرارتم آتش گرفته بود، دلداریام داد: «قربونت بشم الهه جان! به خدا میدونم خیلی زجر کشیدی، ولی همین که الان من و تو کنار هم هستیم، بزرگترین نعمته! اتفاق بدتر این بود که من تو رو از دست بدم...» و طنین تپشهای قلب عاشقش را از لرزش نگاهش احساس کردم و با نغمه نفسهای نازنینش زمزمه کرد: «الهه! هر چی بلا تو این مدت سرم اومد، مهم نیس! همین که تو الان اینجایی، برای من کافیه! همین که هنوز میتونم با تو زندگی کنم، از سرم هم زیاده!» ولی من از آنهمه گریه و ناله انتظار بیش از این داشتم که حداقل کودکم از بین نرود که باز هم قانع نشدم و او ناامید از یخ وجودم که هنوز آب نشده بود، نگاهش را از چشمانم پس گرفت و مثل اینکه برای ابراز احساسش با من غریبه باشد، با صدایی گرفته گفت: «ما اگه حاجت هم نگیریم، بازم میریم! چون یه همچین شبهایی دیگه تکرار نمیشه! چون لذتی که امشب از عزاداری برای حضرت علی (علیهالسلام) میبریم، هیچ جای دیگه نمیبریم!» سپس لبخندی زد و با شیدایی عجیبی اوج عاشقیاش را به رخم کشید: «اصلاً همین که میری تو مجلس حضرت علی (علیهالسلام) و براش گریه میکنی، خودش حاجت روا شدنه! حالا اگه حاجتمون هم بدن که دیگه نور علی نور میشه، ولی اگه جواب ندن، ما بازم میریم!» از آتش عشقی که به جان نگاهش افتاده بود، باور کردم راست میگوید، ولی دست خودم نبود که معنای اینهمه دلدادگی را نمیفهمیدم. وقتی مطمئن شد به مسجد نمیروم، چقدر اصرار کرد کنارم بماند و نپذیرفتم که من هم عاشقش بودم و دلم نمیخواست به خاطر همسر اهل سنتش، حسرت مناجات شب قدر و عزاداری برای امام علی (علیهالسلام) به دلش بماند که با رویی خوش، راهیاش کردم. آسید احمد و مامان خدیجه و زینبسادات هم رفتند تا من بمانم و تنهایی این خانه بزرگ. حالا من هم میتوانستم به سبک و سیاق اهل سنت این شب با عظمت از ماه مبارک رمضان را به عبادت و ذکر دعا و استغفار سپری کنم که وضو گرفتم و روی سجادهام مشغول عبادت شدم.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و نود و دوم
همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن میکردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام میکرد. با رسیدن 18 ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بیرحمانه اسرئیلیها به نوار غزه میگذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز میکردند. تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام میرفتم و میآمدم و وسایل افطار را در سفره میچیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش میکردم. حالا معنای سخنان آسید احمد را بهتر میفهمیدم که وقتی میگفت مهمترین منفعت جولان تروریستهای تکفیری در منطقه، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلیها با خیالی آسوده غزه را به خاک و خون کشیده که دوستان وهابیشان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی سر و صدا قتل عام شوند. حالا امسال حقیقتاً ماه رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و سوریه و غزه، امت پیامبر (صلی الله علی و آله) در دریای خون دست و پا میزدند و اینها همه غیر از جنایتهای پراکندهای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ میداد. بشقاب پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد نان را میان سفره گذاشتم که کسی به در زد. حدس میزدم مامان خدیجه باشد که هر شب پیش از افطار برایم خوراکی لذیذی میآورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد. صورتش مثل همیشه میخندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور صورتم میچرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت. به اتاق بازگشتم و ظرف حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که دلم میخواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم چیزی بپرسم.
نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از مسجد برگردد. نماز مغرب و عشاء را با آسید احمد در مسجد میخواند و دیگر برای برنامه افطاری مسجد نمیماند و به سرعت به خانه بر میگشت تا دور سفره کوچک و عاشقانهمان با هم افطار کنیم. من هم لب به آب نمیزدم تا عزیز دلم برگردد و روزهمان را با هم باز کنیم که سرانجام انتظارم به سر رسید و مجید آمد. هر چند امسال مسیر طولانی بندر عباس تا اسکله شهید رجایی را طی نمیکرد و در مسجد کار سادهتری از پالایشگاه داشت، ولی باز هم گرمای تابستان بندر به قدری تند و سوزنده بود که وقتی به خانه بازمیگشت، صورتش به شدت گل انداخته و لبهایش از عطش، ترک خورده بود. شب نوزدهم ماه رمضان از راه رسیده و میدانستم به احترام عزای امام علی (علیهالسلام)، پیراهن مشکی پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و نود و یکم
یوسف را که کمی آرام شده بود، روی زمین گذاشت و دلش حسابی برای لعیا سوخته بود که با ناراحتی توضیح داد: «لعیا خیلی به ابراهیم اصرار کرد که نره، ولی ابراهیم گوشش بدهکار نبود. میگفت میرم اونجا هم حقم رو میگیرم، هم کار میکنم. حالا لعیا با ساجده رفته خونه باباش. تهدید کرده اگه ابراهیم برنگرده، طلاق میگیره! لعیا هم میدونه که دیگه نمیشه رو حرف بابا حساب کرد. بابا دیگه هیچ اختیاری از خودش نداره، همه کارهاش اون دختره وهابیه!» عبدالله نفس بلندی کشید و با حالتی دردمندانه از اینهمه بدبختی پدر ابراز تأسف کرد: «بابا همون یه سال پیش که با این جماعت قرارداد بست، همه اختیار خودش رو از دست داد!» تمام شد! آنچه مادر از همان روز اول نگرانش بود، به وقوع پیوست و پدر همه اعتبار و سرمایهاش را به تاراج داد! دیگر از دست کسی کاری بر نمیآمد که پدر همه هویت اسلامی و انسانیاش را هم به هوای هوس دخترکی از دست داده بود، چه رسد به مال و اموالش که رو به محمد کردم و با دلی که به حال برادرانم آتش گرفته بود، پرسیدم: «حالا تو میخوای چی کار کنی؟» محمد آه سردی کشید و با صدایی که انگار از اعماق چاهی ناپیدا بر میآمد، پاسخ داد: «نمیدونم! داداش عطیه تو اسکله بندر خمیر کار میکنه. قراره با عطیه بریم بندر خمیر، هم زندگی کنیم هم اگه بشه منم برم پیشش کار کنم! امشب هم اومدیم اینجا تا هم از تو و آقا مجید حلالیت بگیریم، هم باهاتون خداحافظی کنیم!» حالا نوبت به ابراهیم و محمد رسیده بود که پس از من و عبدالله به آوارگی و در به دری بیفتند که ابراهیم به دنبال بختی مبهم به قطر رفته بود، لعیا به قهر به خانه پدرش نقل مکان کرده و محمد و عطیه میخواستند زندگیشان را به بندر خمیر منتقل کنند، بلکه بتوانند خرجی روزانه خود را به دست آورند و کار پسران عبدالرحمن به کجا رسیده بود که پس از سالها امارت بر هکتارها نخلستان و دهها کارگر و همکاری با تجار بزرگ، بایستی تن به هر کاری میدادند! حق با مجید بود؛ نوریه جز به هم مسلکان خودش رحم نمیکرد که امشب به روشنی دیدم که اگر مجید سُنی شده و ما در آن خانه میماندیم، طولی نمیکشید که به بهانهای دیگر آواره میشدیم، همچنانکه ابراهیم و محمد به هر خفتی تن میدادند تا کلامی مخالف پدر صحبت نکنند و باز هم سهم شان، در به دری شد! که شمشیر شیطانی وهابیت به اهل سنت هم رحم نکرد و گرچه قدری دیرتر از شیعه، ولی سرانجام گردن سُنی را هم شکست!
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
🍁💫
امام صادق (علیه السلام) :
✍سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهرهمندی او از نعمتها میشود:
۱- طول دادن رکوع و سجده ،
۲- زیاد نشستن بر سر سفرهای که در آن دیگران را اطعام میکند
۳- خوش رفتاریاش با خانواده.
📚 کافی، ج۴ ، ص۴۹
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
🍁🍂🍁🍂
*آیا فرق بین نماز های پنجگانه و نماز شب را میدانی؟*❗
💗 از زیباترین متن هایی که تاکنون در مورد نماز شب خوانده ام.👌
💗 سخنی و مطلبی که بدن ها با آن به لرزه می افتند، از همه ی عزیزان می خواهم تا آخر با دقت بخوانند.👇
💗 دعوت نامه ای از جانب «پروردگار جهانیان» 💗
◼ نماز شب مرا به تفکر وادار نمود و عجایب زیادی را در آن مشاهده نمودم:
✅ منادی(موذن) نماز واجب ، انسان است، اما منادی نماز شب «رب العالمین» است.
✅ صدای منادی(موذن) نماز واجب را همه ی انسان ها می شنوند، اما صدای منادی نماز شب را فقط بعضی از انسان ها احساس می کنند.
✅ ندای انسان ها به طرف نماز واجب «حي علی الصلاة حي علی الفلاح» (بشتابید به سوی نماز بشتابید به سوی رستگاری) می باشد اما ندای رب العالمین به سوی نماز شب «هل من سائل فأعطیه» (آیا نیازمندی و خواهنده ای هست تا به او عطا کنم؟) می باشد.
✅ نماز واجب را بیشتر انسان ها ادا میکنند اما نماز شب را فقط انسان های برگزیده و خاص خداوند به جای می آورند.
✅ نماز واجب را بعضی از انسان ها برای ریا و خودنمایی انجام میدهند، اما نماز شب را هیچ کس به جای نمی آورد مگر پنهانی و خالصانه.
✅ در هنگام ادای نماز واجب، فکر انسان با امور دنیوی و وساوس شیطانی مشغول می شود، اما نماز شب قطع رابطه با دنیا و ساختن خانه ی آخرت است.
✅ نماز واجب را برخی افراد بخاطر ملاقات و گفتگو با فردی انجام می دهند، درحالی که نماز شب را بخاطر سخن گفتن با خدا و مأنوس شدن با او و درمیان گذاشتن مشکلات و ناراحتی ها به جای می آورند.
✅ احتمال قبول شدن دعا در نماز واجب وجود دارد، اما در مورد دعای شب خداوند وعده داده که آن را اجابت نماید. «هل من سائل فأعطیه» (آیا نیازمندی و درخواست کننده ای هست که او را عطا کنم؟).
✅ در آخر ... هیچ فردی موفق به ادای نماز شب نمیشود، مگر کسانی که خداوند اراده کرده که آنها را با سخن گفتن با خود مأنوس گردانیده و مشکلات و ناراحتی هایشان را بشنود، زیرا که آنها از نزدیك ترین انسان ها به خداوند می باشند.
✅ پس خوشا به حال آن افرادی که دعوت نامه ی نشستن در برابر خداوند و سخن گفتن و لذت بردن از مناجات را از جانب خداوند تبارك و تعالی دریافت می کند.
💗ابن قیم جوزی رحمه الله می فرمایند:
«هنگامی که در تاریکی ها در برابر آن پادشاه دانا نشستی ... مانند بچه ها رفتار کن !
بچهها زمانی که چیزی را میخواهند و به او نمیدهند، چنان گریه میکنند تا بدستش آورند ...
پس تو نیز مانند بچه ها حاجت خود وعاقبتبخیری ات را بخواه».
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🍁🍂🍁🍂
♦️#دائره_المعارف_قرآن_کریم♦️
👥#آل_ابراهیم
♻️این واژه، دوبار در قرآن آمده است:
*... فَقَد ءَاتینا ءَالَ ءِابرهیمَ الکِتبَ و الحِکمَةَ و ءَاتینهُم مُلکَاً عَظیماً = در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم، #کتاب و #حکمت دادیم و به آنان #ملکی بزرگ بخشیدیم * (نسا ۵۴ )
🔰* انّ الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین = به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان #ابراهیم و خاندان #عمران را بر مردم جهان برتری داده است . ( آل عمران ۳۳)
👥#آل_ابراهیم_چه_کسانى_اند
♻️با توجّه به گوناگونى معانى « #آل »، مفسّران، آلابراهیم را سه گونه تفسیر کردهاند:
👈 ۱. #فرزندان_پاک و برگزیده ابراهیم ، چون اسماعیل ، اسحاق، یعقوب، داوود، سلیمان، یونس، زکریا، عیسى، #محمد صلىاللهعلیه و آله و جانشینان آن حضرت از خاندان وی .
🔰 این تفسیر ، با واژه اصطفاء ( #برگزیدن ) در آیه دوم مناسب تر می نماید ؛
زیرا خداوند کسانی را برمی گزیند که از #گناه منزه باشند .
♻️روایاتی که #امامان علیهم السلام را از آل ابراهیم شمرده نیز این معنا را تایید می کند .
🔰به نظر علامه طباطبایی ، از سیاق آیه ۵۴ نساء که در صدد #سرزنش بنی اسرائیل ( دودمان اسحاق) است ، بر می آید که مقصود از آل ابراهیم ، #پاکان ذریّه او از طریق #اسماعیل است و شامل ذریّه ابراهیم از طریق اسحاق نمیشود .
👈 ۲ . #پیروان_دین_ابراهیم ( اسلام ) .
♻️موید این معنا دو آیه ذیل است :
* فمن تبعنی فانّه منّی = پس هر که از من #پیروی کند ، بی گمان از من است * (ابراهیم ۳۶ )
🔰 * انّ اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا ...... = #نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانی هستند که از او #پیروی کردهاند و ( نیز ) این پیامبر و کسانی که ( به آیین او ) ایمان آوردند * (آل عمران ۶۸ )
👈۳. #شخص_ابراهیم ،
♻️همانگونه که در آیه * و بقیّه ممّا ترک آل موسی و آل هارون * (بقره ۲۴۸ ) #آل ، به معنای موسی و هارون است .
ادامه دارد ......
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_سوم
👈گرفتارى فرعونيان به نُه بلا و غرور آنها
🌴پس از ماجراى پيروزى موسى عليه السلام بر ساحران، گروه هاى بسيارى از بنى اسرائيل و... به موسى عليه السلام ايمان آوردند. موسى عليه السلام طرفداران بسيارى پيدا كرد و از آن پس بين بنى اسرائيل (پيروان موسى) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيرى و كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بنى اسرائيل مى پرداختند، و موسى عليه السلام همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مى كرد، و امدادهاى غيبى الهى را به ياد آنها مى آورد، و به آنها مژده مى داد كه به زودى وارث زمين مى شوند و دشمنان دستخوش بلاهاى گوناگون و سخت خواهند گرديد.(مضمون آيات 127 تا 129سوره اعراف)
🌴بلاهاى گوناگونى كه پياپى (در فاصله سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد شد عبارت از بلاهاى نُه گانه زير بود.
1⃣ عصاى موسى
2⃣ يد بيضاء
3⃣ قحطى و خشكسالى
4⃣ كمبود ميوه
5⃣ طوفان
6⃣ هجوم ملخ
7⃣ آفت هاى گياهى (مانند كنه، شپش و مورچه هاى ريز)
8⃣ افزايش قورباغه
9⃣ خون شدن آب رود نيل، يا ابتلاى عموم مردم به خون دماغ.
(اين معجزات نُه گانه، در آيات106و107 و 130 و 133 سوره اعراف ذكر شده است)
🌴ولى فرعون و طرفداران مغرور و خيره سر او، با اين كه بر اثر اين بلاها، تلفات و خسارات زياد ديدند، در عين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن نشانه ها را سحر خواندند و با صراحت به موسى عليه السلام گفتند: هر زمان نشانه ومعجزه اى براى ما بياورى، كه سحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم. (سوره اعراف/آیه132)
ادامه دارد....
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
تلنگر تفسیری به خانواده ها
💥 به جاى كينهها وضعفها وتلخىها از نعمتها ياد كنيد. مشكلات خانوادگى را در كنار نعمتهاى بيشمار الهى چيزى نشماريد.
«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ
۲۳۱بقره
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
✨﷽✨
🔴 تلنگر
📷 دوربین های مدار بسته ای که در زندگی ما نصب شده اند:
1⃣ دوربین اول: خود خداست .
📖آیه چهاردهم ازسوره ی علق:
«آیا نمیدانند که خدا آنها را نگاه میکند!»
2⃣دوربین دوم: پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است .
📖آیه ی۴۵ سوره احزاب:
«ای پیامبر ما تو را در امت گذاشته ایم ،
هم شاهد هستی و آنها را میبینی .
هرکاری که بکنند آنها را میبینی . .»
3⃣ دوربین سوم:
امامان معصومین علیهم السلام هستند .
📖آیه١٠۵ سوره توبه
که سه دوربین اول در این آیه جمع است:
ای پیامبر به مردم بگو هر کاری میخواهید بکنید ، اما اعمال شما را خدا میبیند ، پیامبر میبیند و مؤمنان (امامان علیهم السلام)
نیز میبینند . .
4⃣دوربین چهارم:
ملائک مقرب خدا هستند .
📖آیه ١٨سوره ق:
ازشماحرکتی سرنمیزند مگر آنکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. یکی مأمور نوشتن خوبی ها ویکی مأمور نوشتن بدی هاست. فقط این دوملک یک تفاوتی باهم دارند. این یکی اگرنیت خوبی هم کنیم یادداشت میکند. آن یکی نیت بدی کنیم یادداشت نمیکند.
5⃣دوربین پنجم:
زمین است.
📖سوره زلزال
روز قیامت همین زمینی که ماروی آن نشسته ایم می آید و خبرهای خود را میدهد.
6⃣دوربین ششم:
زمان است.
📖 آیات اول سوره بروج و روایات صریحی از امیرالؤمنین علیه السلام داریم که شب جمعه اعمال شما را ثبت میکنند. شب و روز عرفه اعمال شمارا میبینند. ایام هم موجود زنده هستند.
7⃣دوربین هفتم:
دوربینی که ازهمه تکان دهنده تراست، اعضاء و جوارح مامیباشند.
📖آیه ٢١سوره فصلت
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف