eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
310 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 استاد رائفی‌‌پور ‌‌ 📝 «ایران به خیلی از کشورها جرئت ایستادن مقابل آمریکا را داد» را مدیون خون شهدا هستیم مدیون سربازان مثل 🥀
❖ لقمان حڪیم گفت 🍂🌹 من سیصد سال با داروهاے مختلف، مردم را مداوا ڪردم و در این مدت طولانے به این نتیجه رسیدم ڪه هیچ دارویے بهتر از "محبت " نیست تا فرصت هست! به یڪدیگر محبت ڪنیم.🍂🌹 💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما کودکانی هستیم که بزرگ شدیم ولی هنوز دل در دوران کودکی داریم، شاید دلمان هنوز جایی در گوشه‌ی همین اتاق‌ها جا مانده.. یه روز جمعه خونه‌ی مادربزرگ باشی زیر کرسی بشینی روی چراغ نفتی لبو در حال پختن باشه مادربزرگ برات از قصه‌های قدیمی تعریف کنه و تو گوش کنی به خاطراتش این خودِ خودِ زندگیه...❤ 🌸🍃
بسم رب الصابرین همین جوری داشتم گریه میکردم که صدای تلفن بلندشد باصدای تلفن بلند شدم رفتم سمت تلفن -بله سلام خانمی پریا صادق فدات بشه گریه کردی؟ -خوب چیکار کنم از خواب بیدار شدم دیدم نیستی دلم گرفت الان کجایی عزیزم؟ صادق:فرودگاهم داریم میریم رسیدم بهت زنگ میزنم مراقب خودت باش صادق:چشم یاعلی صادق تا رسید زنگ زد مادر و مادرجون هردوشون حواسشون به من بود صادقم سعی میکرد هرروز زنگ بزنه یه هفته از رفتنش گذشته بود ومن شبیه مرده قبرستون بودم داشتم حاضر میشدم برم دعای کمیل که تلفن زنگ خورد یعنی میشه صادق باشه -الو &&الوسلام خانمم خوبی؟ -😍😍😍صادق تویی ؟؟حالت خوبه؟ پریا بانو زنگ زدم خداحافظی کنم -😳یعنی چی؟ &&چندساعت دیگه قرار بزنیم به دل حرمله بدی دیدی حلال کن اشکام مثل بارون از چشمام میومد صدام میلرزدتمام تنم یخ شد 😭 صادق چنددفعه صدام زد با صدایی که میلرزیدگفتم -حلالی اقایی😭 دوست دارم &&من دوست دارم خداحافظ وقتی قطع شد گوشی رو محکم چسبوندم به قفسه سینم باصدای بلند گریه میکردم و بی بی زینب رو صدامیزدم😭😭😭 😓 نام نویسنده:بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
﷽ 🎇 🙌 احکام تیمم (۵۰): مسأله 694 چيزى كه بر آن تيمّم مى‌كند (1) بايد غصبى نباشد (2). (1) خوئى، گلپايگانى، تبريزى، صافى: و مكان آن چيز .. (2) خوئى، گلپايگانى، تبريزى، صافى: پس اگر بر خاك غصبى تيمّم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بى‌اجازه، در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمّم كند، تيمّم او باطل است. سيستانى: پس اگر بر خاك غصبى تيمّم كند تيمّم او باطل است. زنجانى: بنا بر احتياط مستحب. هم چنين مكان آن چيزى كه بر آن تيمم مى‌كند در صورتى كه تيمم، تصرف در شى‌ء غصبى به شمار آيد، بنا بر احتياط مستحب غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بى‌اجازه در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او بنا بر احتياط مستحب باطل مى‌باشد. مكارم: بنا بر احتياط واجب. اما اگر نداند غصبى است يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، مگر آن كه خودش آن را غصب كرده باشد. 🙌 (توضيح المسائل (محشى - امام خمينى)، ج‌1، ص: 383). .................................... 💥《...فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ...》 "....ﻭ ﺁﺑﻲ [ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺿﻮ ﻳﺎ ﻏﺴﻞ] ﻧﻴﺎﻓﺘﻴﺪ، ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻲ ﭘﺎﻙ، ﺗﻴﻤﻢ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ [ﺑﺎ ﺁﻥ] ﻣﺴﺢ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ...". (نساء/ ۴۳)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
•°~🌤🌻 دوست‌داشتنَت سحـرخیـزترین‌حسِ‌دنیاست که‌صبــــــح‌ها پیش‌ازبازشدنِ‌چشم‌هایم درمن‌بیدارمیشود..:)💗 🌿 .
بسم رب الصابرین یک ماه صادق مفقود شده کار منم شده گریه و التماس به شهدا که صادقم برگرده تو مزار شهدا بودم یهو یه دست نشست رو شانه ام سارا بود سارا:پریا داری چیکارمیکنی با خودت -😭😭😭😭😭 سارا:پریا آقا صادق ازم خواسته اینارو بهت بگم پریا صادق از سفر مشهد عاشقت شده بود اما چون تو از ازدواج فراری بودی نگفت تا موند کربلا پیش اومد بهترین زمان بود برای ازدواج اومدیم خواستگاریت گفتیم ازدواج صوریه خودمو انداختم تو بغلش گریه کردم _سارا شاید اول عاشقش نبودم ولی الان جونمم براش میدم😭 _میدونم گلم اروم باش😢 اون شب من درحال جنون بودم # بعداز اون اعتراف من دردم بیشتر شد کاش زودتر برگرده😭😭😭 نام نویسنده: بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین یک هفته از آخرین تماس صادق میگذره تو این یک هفته کارم شده بودن گریه حتی بیرون نمیرفتم میترسیدم برم بیرون صادق زنگ بزنه داشتم نماز ظهر میخوندم سلام که دادم گوشی خونه زنگ خورد، بدو رفتم سمتش هردفعه که گوشی زنگ میخورد من به اندازه ۲۰سال پیر میشدم😭 -الو بفرمایید صدای ناشناس : منزل برادر عظیمی؟ -بله بفرمایید صدای ناشناس :من ازسپاه قدس تماس میگرم زمین و زمان وایستاد -بله بفرمایید صدای ناشناس:خانم عظیمی متاسفانه صادق جان تو عملیاتی که انجام شد مفقود الاثر شدن دیگه هیچی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم و سرم به دستم بود -من چه جوری اومدم اینجا؟ پرستار:گویا مادرشوهرت آورده بود مادرجان وارد شد چشماش قرمز قرمز بود هیچی یادم نمیاد جز صدای یه ناشناس ازپشت تلفن 😖 _مادرجون چرا من اینجام چیشده اشکام اروم روی صورتم سرمیخوردن میدونستم،میدونستم که برای صادقم اتفاقی افتاده😭 _مادرجون صادقم کجاس ؟چرا کسی به من جواب نمیده _عزیزم صادق مفقودالاثرشده😭 مادرجون منو تو اغوش گرفت جیغ میزدم و گریه میکردم اخه چرا چرا 😭😭 نام نویسنده:بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین ۴۵روز از مفقود شدن صادق میگذره ما هر نذری میتونستیم کردیم خونه مادرجون بودم که گوشیم زنگ خورد -‌الو صدا:سلام خانم عظیمی خوب هستید من همرزم صادقم _سلام ممنون 😔 _امروز صادق پیدا کردیم زنده است فقط مجروحه 😍😍 ان شالله دوره درمانش تموم بشه خودمون ریپوتش میکنیم ایران -توروخدا واقعا راست میگید؟ صدا:بله یاعلی بازم اشک مهمون چشمام شد اما این بار از شوق بود از تموم شدن فراق یار صادقم داشت برمیگشت😍😭 -مادر مادر مادرجون وقتی اشکای منو دید ترسید 😰 _دخترم صادق شهید شد؟😢😭 _نه صادق من پیدا شده وای خدا 😍😍 فقط با جیغ و گریه حرف میزدم مادر برای اینکه منو از شوک خارج کنه زد زیر گوشم با سیلی مادر رفتم تو آغوشش و فقط گریه کردم خدایا شکرت 😭 نام نویسنده : بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین بعداز سه هفته صادق برگشت گلوله به پهلوش خورده بود و کلیه اش سوراخ کرده بود کلیه اش برداشته بودن اروم کنار تختش نشستم دستامو توی دستاش گره کردم چشمای خسته و بی جونشو باز کرد بعد از این همه وقت نگاهش به نگاه من دوخته شد بازم مست شدم از بودنش _اقایی زیارتت قبول☺️ لبخند ی از عمق وجودش بهم هدیه کرد😍 سه ماه از اون روزای سخت میگذره من الان یه مامان حساب میشم دستم گذشتم رو دست صادق گفتم بابایی چرا ناراحتی ؟ صادق:دیدی پریا دیدی جاموندم دیدی لایق نشدم -صادق برای تو ماموریتی بالاتر نوشته شده فدایی حضرت مهدی میشی دستم گرفت و بلندم کرد رفتیم سرمزار شهید اسدی و قاریان پور تنها جایی که حال هردوی مارو خوب میکنه مزارشهداست کم کم دیگه حال صادق هم از لحاظ روحی و هم جسمی داره خوب میشه صادق روی صورتم اروم دست کشید چشمامو به سختی باز کردم _عزیزم زینب خانمو اوردن نمیخوای ببینیش😍 پایان بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹