✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوم
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره #عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای #سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در #مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«#مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی #عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده #مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و #فندک و مردی که با همه زیبایی و #عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از #تونس و #مصر و #لیبی و #یمن و #بحرین و #سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! #بن_علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! #حُسنی_مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز #ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار #قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی #بشّار_اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا #آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و #عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته #کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای #عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی 👈👈 فقط با نام نویسنده
کـــــانال شهیـــــــد بــے سر را دنبال کنید↯
شهــــید محســـــن حججے 👇🏻
•🏴• #ʝøɪɴ ↷
╭─🖤〰️🥀〰️🖤─╮
@shahidesarboland
╰─🖤〰️🥀〰️🖤─╯
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_اول 💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده ب
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوم
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره #عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای #سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در #مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«#مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی #عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده #مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و #فندک و مردی که با همه زیبایی و #عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از #تونس و #مصر و #لیبی و #یمن و #بحرین و #سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! #بن_علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! #حُسنی_مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز #ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار #قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی #بشّار_اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا #آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و #عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته #کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای #عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🦋🦋🦋🦋🦋
@𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆
🦋🦋🦋🦋🦋
💠 خطر جدی هست، جاده به شدت لغزنده شده ، مراقب باشیم نلغزیم !
❇️ چندین سال است از کتب متعدد با نویسندگان مختلف با طرز فکرهای مختلف ، مباحث #تاریخ_انقلاب را می خوانم ،حوادث گوناگون ،فتنه های رخ داده شده در دوران های مختلف ، دوران های متفاوت ریاست جمهوری ،حتی خط فکری وزرای مختلف بعد انقلاب ، همه و همه را خواندم ، از ریز به ریز حوادث فتنه سهمگین سال 88 مطلع هستم و آن فتنه را از نزدیک دیدم،اما...
🔰 اما با قاطعیت تمام حاضرم قسم جلاله بخورم و دست روی قرآن بگذارم و بگویم در هیچ برهه ای از برهه های حساس #تاریخ_انقلاب در این 43 سال ، هیچ زمانی شاهد این چنین حوادث پشت سر هم که باعث لغزش عده ای انقلابی شود ، نبودیم
1️⃣ یک زمانی در زمان هاشمی رفسنجانی، فتنه هایی به خاطر گرانی در اسلامشهر و مشهد رخ داد که جز یک عکس از حادثه اسلامشهر، هیچ عکس و فیلم دیگری موجود نیست ( اجازه انتشار پیدا نکرد) ، اما در آن فتنه انقلابی ها نلغزیدند، الحمدلله
2️⃣ فتنه ای نداشتیم تا سال 78 و آن فتنه معروف کوی دانشگاه ، اما آن هم بلافاصله با هوشیاری انقلابی ها جمع شد و انقلابی های ما نلغزیدند، الحمدلله
3️⃣ دیگر تا 10 سال ، آن چنان فتنه ای نداشتیم تا رسیدیم به سال 88 و آن وقایع معروف بعد انتخابات، در آنجا هم انقلابی ها لغزش خاصی نداشتند
❌ اما....
👈👈 اما از سال 98 به بعد ، سال به سال شاهد فتنه هایی بودیم و هستیم که هر چند انقلابی های ما شروع کننده آن نبودند ، اما متاسفانه دچار لغزش شدند
1️⃣ در حوادث مربوط به سال 98 که فتنه گرانی #بنزین رخ داد، بعد از صحبت های رهبری در صبح یکشنبه درس خارج خودشان و حمایت از تصمیم سران قوا ، عده ای از افراد انقلابی که خود را حامی رهبری می دانستند اما توان و قدرت تحلیل این واکنش رهبری را نداشتند، لغزیدند و رهبری را حامی مردم ندانستند !
2️⃣ فقط یک سال بعد، در سال 99 شاهد یک فتنه دیگر بودیم که خیلی ها را درگیر کرد و متاسفانه عده ای از افراد انقلابی هم لغزیدند، و آن هم فتنه #واکسن بود ، شاهد انواع و اقسام حرفها و توهین ها به رهبری بودیم، از سوی اصلاح طلب ها و ضدانقلاب ها؟؟؟
نخیر
از سوی افرادی که خود را انقلابی می دانستند ،
حرف هایی از جمله
👈 رهبری متخصص نیست
👈 رهبری تحت فشار است
👈 رهبری را کانالیزه کردند
👈در بیت رهبری نفوذی ها رخنه کردند
👈 رهبری باید جوابگوی جان مردم به خاطر واکسن باشد
👈 و....
👈👈 و نتیجه این فتنه این شد که دیگر حجیت و اعتباری برای دستورها و توصیه های رهبری باقی نماند و این جماعت حاضر بودند رهبری را دارای اشتباه معرفی کنند، اما حاضر نبودند این حرف را به خودشان بزنند ، حرف دیگران را بالای سر خود می گذاشتند اما حرف رهبری را غیرکارشناسی می دانستند !!!
3️⃣ و حالا یک سال بعد ، در سال 1400 و 1401 ، شاهد لغزش افرادی هستیم که از فتنه 98 و فتنه واکسن ، به سلامت عبور کردند، اما الان خودشان درگیر شده اند و فاز روشنفکری و عدالتخواهی ( بخوانید عدالتخواری ) برداشته اند.
👈 این افراد حتی حاضر نیستند حرف رهبری که فرمود " همه به دولت کمک کنند " را انتشار دهند
👈 حاضر نیستند این حرف رهبری که فرمود " انتقاد دلسوزانه یعنی گفتن خوبی ها در کنار ضعف ها " را منتشر کنند
👈 دولت را ادامه دهنده راه دولت روحانی خطاب کردند، اما وقتی رهبری فرمود " دولت جدید ریل گذاری جدیدی کرده " ، حاضر به عذرخواهی و عقب نشینی نشدند
👈 مدام در حال پاشیدن بذر نا امیدی هستند و همه چیز را سیاه نشان می دهند، اما حاضر نیستند این حرف رهبری را که فرمود به مردم امید دهید را نشر دهند و عمل کنند
👈 مذاکره کردن دولت جدید را سرزنش کردند اما وقتی رهبری فرمود " روند دیپلماسی کشور در مسیر خوبی است " ، حاضر به عقب نشینی از حرفهای قبلی خود نشدند
❇️ سابقه نداشت در این حد ، افرادی که خود را انقلابی می دانند، حرفهای رهبری را سانسور کنند و مواضعی بگیرند که کاملا بر خلاف توصیه های رهبری است، در این 43 سال بگردید، با قاطعیت می گویم چنین چیزی سابقه نداشت
👌 اما راه علاج چیست؟
✅ راه علاج همان است که در وقایع فتنه گون باید رفت، یعنی گوش دادن مستقیم به اوامر رهبری و اسیر جو روانی نشدن و اسیر حرف های این و آن نشدن ، حتی اگر آن افراد مداح مشهور، سخنران مشهور یا دیگر افراد باشند.
👈👈 راه ، راه ولایت است و بس، هر جا زاویه ای دیدیم ، باید مسیر خود را به سمت حرف رهبری بگردانیم، بزرگ تر از این مداحان و سخنرانانی که امروز علیه دولت شدند در طول تاریخ لغزیدند، اینها که جای خود دارند.
رهبری فرمود #همه_کمک_کنند ، والسلام
✍️ احسان عبادی
#تغییر_به_نفع_مردم
#رئیسی
•┈┈••✾••┈┈•
💠