چه بدانم ؛ چه ندانم #شهدا میبینند...
گاه در حال گناهم؛ شهدا میبینند...😭
بی تفاوت شدم و عین #خیالم هم نیست ...
بوی نان میدهد آهم #شهدا میبینند...
غافلم که همه عمر گره خورده بهم ....
تیر #شیطان و نگاهم ؛ شهدا میبینند...💔
از خدا دور شدم دور خودم #میچرخم
مدتی گم شده راهم شهدا میبینند
مدعی بودم و هستم که #شهادت_طلبم ...
با همین روی سیاهم شهدا میبینند ....😞😞
کانال شهید سربلند
🌹 @shahidesarboland
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
#وصیت_نامه شهید سجاد زبرجدی
سلام علیکم و رحمه الله
خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس #حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود.
اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او #نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است!
🌷شما #چهل_روز_دایم_الوضو باشید خواهید دید که #درهاےرحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
🌷#نمازهای_واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهاےخداوند در مقابل شما باز خواهد شد.
🌷#سوره_واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه #فقر از شما روی برمی گرداند.
🌷#انسان اگر می خواهد به جایی برسد، #با_نماز_شب می رسد.
🌷برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است #هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی #شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است.
برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است.
نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم.
🌷از شما بزرگواران خواهشی دارم، #بعد از #نمازهای یومیه #دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام #منتظر دعای خیر شما است.
🌷#هر_گناه ما، مانند #سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)
🌷#سه چیز را هر روز تلاوت کنید
1- زیارت عاشورا🌷
2- نافله🌷
3- زیارت جامعه کبیره🌷
اگر درد دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.
#من_منتظر_همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود.
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی #ماه و یکی با روی #سیاه، ان شالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.
خواندن #فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.
همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید #شیطان باعث جدایی ما بشود.
والسلام علیکم
🌹شهید #مدافع_حرم_سجاد_زیرجدی
🌹آرامگاه: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران، ردیف ۱۱۷ ، شماره ۱۴
#شهید #ابراهیمهادی🌹...
همیشه آیه "و جَعَلنا"را زمزمه میکرد..!
گفتم: آقا ابراهیم! این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه👊
اینجا که #دشمن نیست!
نگاه معنا داری کرد و گفت:
مگه دشمنی بزرگتر از #شیطان هم وجود داره؟!🌿
اللعم عجل لولیک الفرج
🌹🌹به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#باشیطان_چقدر_رفیقی⁉️‼️
✅ #شیطان می گوید
🍃کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند...پدرمن است
🍃کسی که اسراف می کند برادر من است
🍃کسی که زودتر ازامام به رکوع می رود پسر من است
🍃خانمی که با آمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است
🍃خانمی که بدون حجاب می گردد خانم من است
🍃کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است
🍃 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است.
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌺🌺 به شهید بی سر بپیوندید🌺🌺
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
@shahidesarboland
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
#قسمت_اول
#شیطان
🛑شیطان کیست ⁉️🧐
شیطان کسی هست که به دنبال پیدا کردن نقطهضعف در انسانها است؛ و تلاش میکند تا راهی پیدا کند، که سادهتر و راحتتر بتواند انسان را فریب دهد؛ و یکی از ابزار مهمی که، شیطان در راه فریب دادن انسانها از آن استفاده میکند، #هوای_نفس و #نفس_اماره است.
🔴 شیطان چگونه انسان را فریب میدهد⁉️😱
شیطان همه وسوسههای خود را در حال غفلت انسانها، به آنها القاء میکند؛ انسانی که آگاه است و شیطان را میشناسد حتماً با او دشمن است و سعی و تلاش میکند تا فریبها و وسوسههای شیطان را شناسایی کرده و از آنها دوری کند؛ لذا شیطان از شناخته شدن، وحشت دارد. از این رو، چون شناخته شدن شیطان، مساوی است با پیروی نکردن انسانها از او، او تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا وسوسههای خود را خیلی عادی و معمولی جلوه دهد تا کسی متوجه نشود که این از جانب شیطان است.
🌐 منبع :باشگاه خبرنگاران
♨️دربرنامه ی آینده معرفی #برنامه_ها_ی_شیطان و #عملکرد_شیطان_در_قرآن♨️
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌺🌺 به شهید بی سر بپیوندید🌺🌺
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
@shahidesarboland
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
🕸 پروژه ی سرگرم سازی شیطان 🕸
خداوندا !
بر محمّد و خاندانش درود فرست
و 👹#شیطان را به جاى ما
به برخى 😡 دشمنانت سرگرم نما،
و ما را با حسن رعایتت از شیطان نگهدار.
و حيله 🐍 او را از ما دور كن،
و او را از ما فرارى ده.
و اثرش را از ما قطع كن.
📚 صحیفه سجادیه
🕯 دعای 17بند 4
↯ کـــــانال شهیـــــــد بــے سر را دنبال کنید↯
🏴 شهــــید محســـــن حججے 🏴👇🏻
•🍃• #ʝøɪɴ ↷
╭─🖤〰🥀〰🖤─╮
@shahidesarboland
╰─🖤〰🥀〰🖤─╯
#پیشنهاد_خواندن 😍
🌹توصیه های اخلاقی آیت الله #بهجت🌹
تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،
می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،
🔹صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست ،صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن.
🍃🌹بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،
شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو
"السلام علیک یا #صاحب_الزمان"
بعد بخواب.
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد
#شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،
🌹دیگر نمیتوانی #گناه کنی،🌹
دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی
و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است
که، در حیرت دوران غیبت
فقط کسانی بر دین خود
ثابت قدم می مانند
که با روح یقین مباشر
و با مولا و صاحب خود
مأنوس باشند"
🌹برجمال دلربای مهدی فاطمه #صلوات🌹
#اللهمعجللولیڪالفرج
#ما_ملت_امام_حسینیم
╭─🖤〰🥀〰🖤─╮
@shahidesarboland
╰─🖤〰🥀〰🖤─╯
🔰 از حضرت موسيبن جعفر (عليهالسلام) پرسيده شد [ که چه کنیم تا توفیق #نماز_شب پیدا کنیم؟] حضرت فرمودند: «اين از #اسرار ما اهلبيت است، قضاي نماز شب را به جا آورید». اگر بیداری و نماز شب نشد، #قضاي_نماز_شب، فریاد #شيطان را بلند می کند.
يک نفر مثلا قبل از ظهر، قضاي نماز شب فوت شده را به جا بياورد، شيطان دادش درميآيد ديگر دست برميدارد. بعد هم ذکر #استغفار اهميت دارد.
🌺 حجتالاسلام حاج شیخ جعفر ناصری
⚠️🙂☝🏻
💥نكته1:از آنجا ميشود تنها سه ركعت آخر(#نماز_شفع_و_نماز_وتر ) را خواند و نبايد اجازه دادن #شيطان به خاطر طولاني جلوه دادن 11 ركعت ما را از كل آن محروم سازد ، مي شود #نيت كرد من حداقل سعي مي كنم اين سه ركعت را بخوانم و بعد البته تلاش كنيم در حد امكان آن را كامل به جا بياوريم
💥 ضمنا در اين نماز #مستحبي مي شود سوره #توحيد را هم نخواند و مي شود از #قنوت ها هم صرف نظر كرد كه مجموعا شايد كمتر از #ده_دوازده دقيقه وقت بگيرد يعني كافيست يك ربع #قبل از اذان #صبح بيدار شويم(البته هرچقدر كامل به جا بياوريم بهتر است )💥
💥نكته2: اگر به هر دليل نتوانستيم در وقت #نافله_شب آن را به جا بياوريم مي توانيم اولين فرصتي كه امكانش بود #قضاي آن را به جا بياوريم😇
🌟 از امام #صادق عليه السلام روایت است که شخصی به آن حضرت عرض کرد:
فدایت شوم چه بسا اتفاق میافتد که یک، دو، یا سه ماه #نماز_شب از من فوت میشود و من آن را در روز #قضا میکنم. آیا این کار جایز است؟ فرمودند:
به خدا قسم این کار مایه روشنی چشم تو است. و این جمله را سه بار تکرار کردند.🌟
❌⭕️❌⭕️از نظر اكثر مراجع نماز مستحبي را مي توان در حال #حركت هم خواند كه در اين صورت رعايت #قبله هم در آن شرط نيست يعني كافي است وضو بگيريد و در مسير راه تان #قضاي_نماز_شب را بخوانيد و ركوع و سجود را هم هم بدون خم شدن تنها با اشاره چشم به جا بياورديد خلاصه كه آنقدر راحت مي شود اين كار را انجام داد كه با توجه به آثار و فوايد عجيبش حيف است اين فرصت را از دست داد.
😉🍀
↯ کـــــانال شهیـــــــد بــے سر را دنبال کنید
شهــــید محســـــن حججے ↯👇🏻
•🍃• #ʝøɪɴ ↷
╭─♥️〰️🕊〰️♥️─╮
@shahidesarboland
╰─♥️〰️🕊〰️♥️─╯
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_یازدهم 💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در ه
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_پانزدهم 💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و ب
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️