شبي از شب هاي تابستان 63، در پادگان شهيد «بيگلو اهواز»، شب را ميهمان گردان مالک اشتر و آقا مهدي بودم.
📍تا پاسي از شب صحبت ياران سفر كرده بود و پرستوهاي آستانه اي، خاطرات پرواز و با هم بودن ها كه قند مكرر بود و استخوان لاي زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!...
📍در چادر آقا مهدي خوابيدم، هنوز ساعتي به فريضه صبح مانده بود كه آقا مهدي طبق عادت از چادر خارج شد. مي دانستم براي خواندن نماز شب بپا خاسته است.
📍اذان صبح را كه شنيديم، وضو گرفتيم و منتظر شديم كه نماز را به امامت آقا مهدي كه پيش نماز گردان بود، بخوانيم.
📍گفتم: سري به چادرهاي همسايه بزنم. بعضي از بچه ها هنوز خواب بودند براي نماز صبح صدايشان كردم، تعدادي گفتند: نماز صبح را ساعتي پيش خوانديم.
📍گفتم: عزيز من! همين الان اذان گفتند، شما كي؟ نماز چي! خوانديد؟!
📍گفتند: آقا مهدي داشت نماز مي خواند، شايد يک ساعت پيش! ما هم نماز خوانديم و خوابيديم.
📍خنده امانم را بريده بود، گفتم: آقا مهدي داشت نماز شب مي خواند. حيرت بچه ها در خواب و بيداري ديدني بود، ناگهان خنده فراگير شد همگي مي خنديديم، بچه ها پا شدند و همگي نماز را به امامت آقا مهدي خوانديم.
🌹 #شهیدمهدیخوشسیرت 🌹
🌙 #نماز_شب
┄┅┅═✧❅💞❅✧═┅┅┄
👉 @QURAN_SOUND114 👈