eitaa logo
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
10.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
50 فایل
روزانه #تفسیری کوتاه از آیات کلام‌الله مجید رو باهم مرور میکنیم (به ترتیب از اول قرآن😍) ‌ ‌🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 👈مستمند و ثروتمند 💟 "(صلی الله علیه و آله و سلم)" طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . یاران‌ گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند . در این بین یکی از مسلمانان - که مرد ژنده‌ پوشی بود - از در رسید . و طبق سنت اسلامی - که هر کس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی می‌شود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند ، و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا می‌کند در نظر نگیرد - آن مرد به اطراف‌ متوجه شد ، در نقطه‌ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه ‌های خود را جمع‌ کرد و خودش را به کناری کشید ، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت : " ترسیدی که چیزی از فقر او بتو بچسبد ؟ ! " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی که جامه ‌هایت کثیف و آلوده شود ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی ؟ " - " اعتراف می‌کنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم . اکنون به جبران‌ این خطا و به کفاره این ، حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره ‌اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم ؟ " مرد ژنده پوش : " ولی من حاضر نیستم بپذیرم " . جمعیت : " چرا ؟ " - " چون می‌ترسم روزی مرا هم بگیرد ، و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد " 📚اصول کافی ، جلد 2 ، باب فضل فقراء المسلمین ، صفحه 263. ♡°○°━━°○°━━^━━°○°━━°○°♡ 💓|^ @QURAN_SOUND114 🌱✨
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻ازدواج و روزی🔻 ✍ فرض کن مجرّد هستی 👱، و دوست داری کنی👰، ولی پول نداری💵، و دستت خالیه😔 بعد یکی از سرمایه‌دارهای بزرگ کشور، از اون پولدارهایی که پولشون از پارو بالا میره💵😍، بیاد بهت بگه: 💯 "فلانی، تو برو کن، من قول میدم همه جوره کمکت کنم"😳😲 چیکار میکنی⁉ ⁉ بازم بهونه میاری که پول ندارم و دستم خالیه؟؟😔 یا اینکه رو حرفش حساب میکنی و میری جلو؟؟😍 ☝️ حالا 📣... خداوند عالم با اونهمه عظمت، تو قرآنش وعده داده که شما کنید، از و تنگدستی هم نترسید، من خودم کمکتون میکنم: 🕋 وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ وَ الصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکُمْ وَ إِمٰائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ. 📚 سوره نور، آیه ۳۲ 💢 پسران و دختران بی همسر، و غلامان و کنیزان شایسته‌ی را همسر دهید. 💢 اگر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بی‌نیازشان می‌گرداند. 💢 و خداوند، گشایشگر داناست. ✨✨✨ 👌 خیلی از جوان‌های مجرّد، تا اسم میاد، اوّلین چیزی که به ذهنشون خطور میکنه مسائل مالی و اقتصادی است.💰 ولی خداوند عالم می‌فرماید: ⛔️ در از و تنگدستی نترسید، به من کنید، برید جلو...👈😊 🕋«إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» 👈 اگر فقیر باشید، خودم شما رو غنی میکنم. ✅ فقر و تنگدستی برای عروس و داماد عیب نیست... ❌ عیب اینه که به وعده‌ی خدا شک کنند... ❌ عیب اینه که حرفِ خدا، براشون به اندازه حرفِ فلان بانک و فلان سرمایه‌دار ارزش نداشته باشه... ❌ عیب اینه که حرفِ خدا رو قبول نداشته باشند... ✨✨✨ امام صادق (ع) فرمود: ⚡️ "هر کس از ترس فقر و تنگدستی نکند، به خدای عزّوجل گمانِ بد برده". 👈 و بعد هم همین آیه را تلاوت فرمود که: 🕋«إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» 📚 تفسیر نورالثقلین، ج۳، ص۵۹۷. ✨✨✨ 🔹 پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: 🌹 "مردانِ بدونِ همسر خود را زن دهید، زیرا با این کار خداوند آنان را نیکو و آنها را زیاد می‌کند، و بر جوانمردیِ آنان می‌افزاید" 📚 بحارالانوار، ج۱۰۳، ص۲۲۲. ✨✨✨ ☝️ پدر و مادرها هم حواسشون باشه. حدیث داریم، پدر و مادری که با داشتن امکانات، فرزندشون رو همسر نمیدن، اگر فرزند مرتکبِ بشه، والدین در او شریک هستند. 📚 تفسیر مجمع البیان. ، ، ، ، ، ، . ------------------------------------------- 📡‌ ودرثـواب‌آن‌سهیم‌باشید😊👇 💓|^ @QURAN_SOUND114
‌🌸🍃﷽🍃🌸 🔻ماعون🔻 ✍ یکی از سوره‌های کوچک قرآن در جزء ۳۰، سوره ماعون است. ⁉️ میدونی ماعون یعنی چی؟!🤔 ماعون👈 از مادّه‌ی مَعن، به معنی چیزِ کم و اندکه؛ چیزهای کوچیکی که مردم، مخصوصاً همسایه‌ها، از همدیگه قرض می‌گیرند. چیزهائی که حاجتى از حوائجِ زندگى‌ِ مردم رو برآورده میکنه. حالا با هم، یه مروری روی کلّ این سوره داشته باشیم؛ خیلی مطلب مهمّی داره: 👇👇👇👇 ابتدای این سوره می‌فرماید: 🕋 أَرَأَیْتَ اَلَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (ماعون/۱) ⁉️ آیا کسی که دائماً روز جزا رو تکذیب می‌کنه، دیدی؟! کسی که خودش رو میدونه، ولی در واقع است.😳 کسی که ظاهراً داره، ولی در واقع اصلاً و نداره.🙄 ⁉️ تا به حال یه همچین فردی رو دیدی؟! ✔ بعد قرآن، ۵ ویژگی‌ِ برای شخصی که تکذیبِ میکنه، بیان میکنه:👇 1⃣ فَذٰلِکَ اَلَّذِی یَدُعُّ اَلْیَتِیمَ. ☝️ او كسى است كه حواسش به نیست. رو به زور از درِ خونه‌اش ردّ میکنه، و بهش جفا میکنه. 2⃣ وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ. ☝️ حواسش به هم نیست. مردم رو به اطعامِ و تشويق نمیکنه. 3⃣ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ، اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ. 😱 پس وای بر اون نمازگزارانی که از خودشون غافل هستند. 👈 میخونند، امّا طورى نماز میخونند كه عملاً نشون میدن هیچ باكى از روز جزا ندارند. 4⃣ اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ. ☝️ کسانی که می‌کنند. رو جلوی مردم غلیظ‌تر و بهتر انجام میدن، و خودشون رو مسلمون‌تر از بقیه نشون میدن.🙂 5⃣ وَ یَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ. ☝️ و کسانی که حوائجِ زندگیِ رو برآورده نمی‌کنند. حواسشون به نیست. حواسشون به نیست. انقدر هستند، که حتّی از دادن یه کاسه بشقاب به همسایه‌ی خودشون هم دریغ می‌کنند.☹️❌ 👆👆👆👆 ✔ همونطور که از این آیات معلوم میشه، یه مجموعه‌ی به هم پیوسته است. به قول امروزی‌ها یه پکیج کامله.👌 📛 باید همه‌ی اینها با هم باشه، وگرنه مصداقِ تکذیبِ و تکذیبِ میشه‌. نماز، و روزه، حجّ و زکات، کمک به اَیتام و فقرا، خدمت به مردم و... مجموعه‌ی همه‌ی اینها با هم،👈 میشه . اینها از هم جدا نیستند. 👈 یعنی همین. لذا خدا صراحتاً تهدید میکنه: فَوَیلٌ لِلمُصَلِّینَ:👈 وای بر نمازگزاران! ⁉️ چرا وای بر نمازگزاران؟!🤔 ⁉️ چرا وای بر بی‌نمازها نباشه؟! 📣.. چون نمازگزاری که دینش نصفه و نیمه باشه، و حواسش به مردم و ایتام و فقرا نباشه، به مراتب خطرناکتر از آدم بی‌نمازه.😳 جالبه! نظر خدا با نظرِ متعصبّین افراطی خیلی فرق میکنه.👌 ⚠ خدا در این آیه، نمازگزاران رو انذار میده، نه بی‌نمازها رو! 👈 چون باید منشأ و خدمتگزاری باشه. 💯 واقعی، خدمتگزارِ صدیقِ مخلوقاتِ خداست،😌 و غیر از این نمیتونه باشه. واقعی👈 "یَمنَعُونَ الماعُونَ" نیست. مانع از رسیدن مایحتاجِ روزمره‌ی مردم نیست، بلکه به فکر معیشت و مایحتاجِ زندگیِ مردمه.✔ ☝️ گویا خدا میخواد به ما بگه: همه‌ی این امورِ دینی (خدمت به مردم، فقرا، ایتام و...) جزئی از هستند. از نماز جدا نیستند. خوشا آنانکه دائم در نمازند📿 پس نشانه‌‌های : 👈 توجّه به ، توجّه به و محرومین، و... است. هرکس به این امور بی‌توجّه باشه، بدون تعارف، نداره:👈 یُکَذِّبُ بِالدِّینِ.❌ ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، . ------------------------------------------- 📡‌ ودرثـواب‌آن‌سهیم‌باشید😊👇 💓|^ @QURAN_SOUND114
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘ 💥قسمت هشتم : والیبال تک نفره ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸بازوان قوي #اب
۱ ☘ 💥قسمت نهم : شرطبندی ✔️راوی : مهدی فریدوند ، سعید صالح تاش 🔸تقريباً سال 1354 بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟ بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد. تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 🔸همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم. سر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند. 🔸يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه شد ما پول نميگيريم. يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد! 🔸همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 🔸هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با سر 500 تومان بازيکردند. ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🔸آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد. شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از ، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول صحبت کرد و گفت: پيامبر ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد .» و نيز فرمود هاند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .» 🔸ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده بخشيدم! حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، بکن اما شرط بندي نکن. 🔸هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان! ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و... 🔸ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به ، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم. که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد. ٭٭٭ 🔸دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شر طبندي نكنيد. اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! آخرای بازي بود كه آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 🔸از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟ ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 🔸ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد! ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي داشت. در کوهنوردي يک کامل بود. تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش. نماز صبح را در صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند. 🔸فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد! اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. ابراهيم را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘ 💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام ۲ ✔️ راوی : مهدی فریدوند 🔸آقا که هنوز توي حي
۱ ☘ 💥 قسمت بیست و سوم : رسيدگي به مردم ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸«بندگان من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع آنها بيشتر کنند. » عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. 🔸با رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ 🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود. ٭٭٭ 🔸در تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: آوردي؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد. 🔸پيرزني که درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا! 🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و گرم ميشه. ٭٭٭ 🔸26 سال از ابراهيم گذشت. مطالب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم: شما شهيد رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟ گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! 🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم. وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه! 🔸خيلي شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني. يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن. 🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد. با وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟ 🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم