صاحب الزمان(عج)
💫🌺💫🌺💫 🌺💫🌺💫 💫🌺💫 🌺💫 💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه #کوچهی_هشت_ممیزیک 🌱قسمت ۴۳ و ۴۴ درش را باز ک
💫🌺💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫
🌺💫
💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه
#کوچهی_هشت_ممیزیک
🌱قسمت ۴۵ و ۴۶
پشت اتاق هیأت امناء، مدام بالا و پایین می رفت و بر ران و پیشانی می کوبید.
سید از راه رسید.
نگاه حاج عباس به عمامه مشکی و چهره ی آرام و گیرای روحانی جوان افتاد و برق شادی در چشمانش پدیدار شد.
این بار دومی بود ،
که قلبش تنها با لحظه ایی دیدار سید، آرام و قرار می گرفت و از آشوب و بلوا رها می شد.
سید متوجه تشویشش شد.
آرام نزدیک او رفت و با لبخندی دو دستش را برای مصافحه جلو کشید و سلام کرد. دستان پیرمرد چون تکه ایی یخ بود و می لرزید.
دل سید هم لرزید.
بی توجه به سر و صداهایی که از اتاق هیأت امناء به گوش می رسید، او را در آغوش گرفت و به سینه فشرد :
_زهی سعادت دیدار روی مؤمن که افتخار خدمت به خانه خدا را هم دارد
و آهسته در گوشش گفت:
_مخصوصاً که بوی بهشت هم بدهد.
و پیشانی اش را بوسید.
حاج عباس، گویا همه نگرانی هایش را فراموش کرده و پسری را که مدت ها ندیده بود، در آغوش گرفته باشد، با شنیدن حرف های آرام بخش سید گفت:
_قربان جدتان شوم، شرمنده ام نکنید. خدا از ما قبول کند ان شاءالله
صدای داد و بیداد آقای میرشکاری دوباره فضا را پر کرد.
حاج عباس دست بر روی دست زد و گفت:
_سید جان، تو را به جدّت قسم، یک فکری به حال این مسجد و این مردم بکن. از وقتی حاجی بستری شده، هر روز در یک گوشهی این مسجد، بین چند نفر دعواست. هیأت امناء هم مدتیست که بین شان، بر سر این که چه کسی استحقاق جانشینی حاجی را دارد، شکر آب است. به خدا دیگر از این همه #مجادله و #آشوب خسته شدیم. حاج احمد که بود از این مشکل ها نداشتیم. بازاری و غیر بازاری، فقیر و پولدار هر روز می آمدند و چند رکعت نمازشان را پشت سر حاجی که خدا شفاء خیرش بدهد، می خواندند و می رفتند. کسی به کسی کاری نداشت.
سید با شنیدن صحبت های حاج عباس، لبخندی زد و گفت:
_خیر باشد.
و دست در قبایش کرد و برگه ای را بیرون آورد. صدای در، همهی سر و صداهای داخل اتاق را فرونشاند.
سید یا الله گویان وارد شد و به جمع سلام کرد.
اتاقی در #بهترین جای مسجد ،
و با پنجره ایی بزرگ و مشرف به میدان که همهی محله را، با کمترین زحمتی در تیررس نگاه تیز بین هیأت امناء قرار میداد.
#بیشترین حجم نور ،
در ساختمان مسجد هم سهم این اتاق بود که قسمت اعظمش، به میز بزرگ اداری وسط اتاق که دور تا دورش صندلی های کنفرانسی چیده شده بود، منعکس می شد.
آقای مرتضوی با دیدن سید ،
از جا برخاست و به استقبال ایشان آمد. پشت سرش آقای سجادی و بعد از او هم آقای میرزایی به اکراه، نیم خیز شد و سلامی عرض کرد.
سید با ملاطفت نگاهی کرد و با همه احوالپرسی نمود.
#خنکی بیش از حد اتاق،
سید را به یاد حرف های شب گذشتهی تعدادی از خواهران نمازگزار انداخت که از خاموشی کولرهای مسجد، به جهت بالا نرفتن هزینه ها گلهمند بودند.
#خودنمایی تابلوهای بزرگ گل و گیاه بر روی دیوارهای اتاق و مبلمان شیک چیده شده در ضلع شرقی اتاق، حال و هوای سید را دگرگون کرد.
قدیمی ترین عضو هیأت امناء ، آقای میرشکاری، همچنان در صدر مجلس، بدون کوچکترین احترامی برای روحانی جوان که جلسه اش را بر هم زده بود، روی صندلی مدیریتی اش تکیه داده بود
و با ابروهای در هم و لبهای به هم فشرده و سوراخ های بینی گشاد، نگاه غضبناک و سرزنش آمیزش را نثار آقایان هیأت امناء می کرد.
سید، با احترام وخضوع کاغذی که در دست داشت را به آقای میرشکاری که در صدر نشسته بود داد.
آقای میرشکاری کاغذ را نگاهی انداخت. با عصبانیت آن را روی میز کوبید. با ابروانی گرهخورده رو به آقای مرتضوی کرد
وگفت:
_تحویل بگیر!
آقای مرتضوی کاغذ را برداشت.
آن را خواند و به آقایان دیگر داد. سید، همان طور کنار میز آقایان ایستاده بود. آقای مرتضوی بفرمایی زد که بنشیند.
آقای میرشکاری با نگاه سرزنش آمیزی که به سید کرد .
🌱ادامه دارد.....
💫نام مستعار نویسنده؛ سیاه مشق
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
🌺
💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫🌺💫
صاحب الزمان(عج)
💫🌺💫🌺💫 🌺💫🌺💫 💫🌺💫 🌺💫 💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه #کوچهی_هشت_ممیزیک 🌱قسمت ۴۵ و ۴۶ پشت اتاق هیأ
💫🌺💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫
🌺💫
💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه
#کوچهی_هشت_ممیزیک
🌱قسمت ۴۷ و ۴۸
رو به آقایان هیات امنا گفت:
_یعنی نتیجهی درخواست و پیگیریهای خاص ما، شد این جوجه طلبه؟ حداقل یک روحانی جا افتاده مثل حاج احمد می فرستادند.
آقای مرتضوی گفت:
_فرقی ندارد. روحانی است دیگر. حکم دفتر تبلیغات را هم دارد. تایید شده است پس.
آقای میرزایی همان طور که تسبیح می چرخاند گفت:
_بد هم نیست. جوان است دیگر
آقای سجادی، کتش را برداشت و گفت: _آقایان بنده دیرم شده. با حضورشان مخالف نیستم. هر طور رأی اکثریت است.
آقای میرشکاری که خود را تنها دید، عصبانیتش دوچندان شد، گوشی اش را از روی میزبرداشت. صندلی اش را به عقب پرت کرد.
در را محکم پشت سر خود کوبید ،
و از اتاق خارج شد. راهرو جلوی اتاق را چندبار رفت و برگشت.
قفل گوشی اش را روشن کرد:
_الو «چنگیز»، کجایی؟ ی توکه پا بیا گیم نت کارت دارم. یالله بدو.
گوشی را قطع کرد و مشتی به دیوار کوبید.
هوا رو به تاریکی میرفت.
یک ساعت به اذان مغرب مانده بود. حاج عباس در مسجد را با بسم الله باز کرد و به دنبال او سید وارد مسجد شد.
دستی به سر و روی گلها کشید ،
و گلهای یاس را نوازش کرد. آنها را بویید و گفت:
" بحالتان که گل منسوب به مادرم هستید."
جارو را از کنار حیاط برداشت ،
شیلنگ درهم پیچیده شده را باز کرد و شیر آب را چرخاند تمام حیاط را شست و جا کفشیها را دستمال کشید.
حاج عباس داخل آشپزخانه سمت راست، کنار پلههای ورودی به مسجد،استکانها را جا به جا میکرد. گاهی،نگاهی داخل حیاط میانداخت که سید را ببیند.
از وقتی سید آمده بود؛
حاج عباس بیشتر دل به کارهای مسجد میداد و خوشحالی در چهرهاش موج میزد.
سید بعد از تمیز کردن حیاط ،
برای کمک به حاج عباس وارد آشپزخانه شد. کتری آب را روی اجاق گذاشت و خرماها را داخل دیس اماده کرد. تا چای برای افطار به موقع آماده شود
و نمازگزاران حداقل چای وخرمایی بعد نماز بنوشند. حاج عباس با اشتیاق استکانها را داخل سینی میچید و با سید صحبت میکرد.
همه چیز را بررسی کرد؛
خیالش از بابت آشپزخانه راحت شد و داخل نمازخانه شد. سجادهها را انداخت؛
مهرها را در جا مهری،
کنار در ورودی مرتب کرد. سعی میکرد خودش همهی کارهای مسجد را انجام دهد و فقط کلیدداری مسجد دست حاج عباس باشد.
چون او میدانست حاج عباس ،
پیرمردیست که از سر احتیاج خادمی مسجد را میکند وگرنه پیرمردی به سن و سال او الان وقت استراحتش بود
و به قول معروف ،
آردش را بیخته بود والکش را آویخته بود.
صدای ملکوتی اذان ،
با نوای زیبا و آسمانی مرحوم موذنزاده از گلدستههای مسجد در محله پیچیده بود.
مردم کم کم وارد مسجد میشدند. صحبتها حاکی از اتفاقهای جدیدی بود که در مسجد پیش آمده. تغییرات از همان ابتدای ورود و امامت سید به چشم میخورد.
حیاط مسجد مدتها بود ،
چنین تمیزی به خود ندیده بود. هر کس چیزی میگفت.
یکی میگفت :......
🌱ادامه دارد.....
💫نام مستعار نویسنده؛ سیاه مشق
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
🌺
💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫🌺💫
صاحب الزمان(عج)
💫🌺💫🌺💫 🌺💫🌺💫 💫🌺💫 🌺💫 💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه #کوچهی_هشت_ممیزیک 🌱قسمت ۴۷ و ۴۸ رو به آقایا
💫🌺💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫
🌺💫
💫رمان آموزنده، عاشقانه و عارفانه
#کوچهی_هشت_ممیزیک
🌱قسمت ۴۹ و ۵۰
یکی میگفت:
"شنیدهاید سید جوان، جای حاج احمد آمده؟"
دیگری درحالی که وضو میگرفت و پایش را با شلوارش خشک میکرد گفت:
"فکر کنم روحانی خوبی باشد مسجد به رنگ و روآمده".
جوانی به نام چنگیز ،
که از طرف آقای میرشکاری مأمور شده بود پای سید را از مسجد بیندازد. عدهای را دور خود جمع کرده بود و میگفت:
" به نظر من بیخیال مسجد شوید، هیچ کس حاج احمد نمیشود."
سید وارد محراب شد.
سوزشی در چشمانش احساس کرد قطرات شبنم در چشمانش حلقه زد و صدای یاعلیاش در محراب پیچید.
اعمال مستحبی قبل نماز را به جا آورد؛
بعد از اذان و اقامه به نماز ایستاد حال و هوای ملکوتی در مسجد بر پا بود. حمد و ستایش خداوند با نفسهایش آمیخته شده بود و در حمد و سورهاش انگار با خدا عشقبازی میکرد.
به قنوت رکعت دوم رسید ،
دستانش را روبه آسمان، بالا برد به رسم #ادب و #مضطرانه این دعا را خواند:
"اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه".
سید نمازی زیبا باخلوص نیت به پا داشت.
بعد از نماز همه با هم ،
دست به دعای سلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برداشتند و برای فرجش دعا کردند.
حاج مرتضی دعاهای ماه مبارک رمضان را برای نمازگزاران خواند. بعد از دعا رو به نمازگزاران کرد و گفت:
🎙_همانطور که میدانید ما یک ماهی نمیتوانیم در خدمت حاج احمد باشیم؛ به جای ایشان این ماه مبارک را در خدمت حاج آقا طباطبایی هستیم. ایشان مورد تایید دفتر تبلیغات هستند و از طرف آنجا برای امام جماعت مسجد اعزام شدهاند. ان شاءالله با همکاری با ایشان این ماه عزیز را خوب بندگی کنیم و خداوند ما را جزء نمازگزاران واقعی قرار دهد. در خدمت ایشان هستیم تا از سخنرانی ایشان استفاده ببریم."
بلندگوی مسجد را با احترام به سید تعارف کرد. سید بلندگو را گرفت به منبر رفت. آنقدر زیبا و شیوا سخنرانی میکرد ....
که مردم همه گوش شده بودند برای شنیدن صحبتهایش.
عامل بودن،در نشستن حرفهایش به دل ها هویدا بود.
در بین سخنرانی صدایی نگاه جمعیت را به سوی خود کشاند. چنگیز بود پسر ناخلف محله همه از دست شیطنتهای او به ستوه آمده بودند.
سبیلهای پرپشت تابیدهاش را با دستانش پیچی داد و گفت:
"حاج اقا خیلی مخلصیم! ما وقت نداریم دیگه میریم. شما فرصت کردی یه سری به ما بزن. گیم نت بغل مسجد اونجا پاتوق ماست یه دست فوتبال باهم بزنیم."
کتش که روی دستش بود را یه نیم چرخی داد و روی شانهاش انداخت و گفت:
_" هر چند حاج آقا را چه به فوتبال"
و همینطور که تسبیح توی دستش را میچرخاند با نوچههاش از مسجد بیرون رفت. صدای خندهاش هنوز به مسجد میرسید.
سید از جمعیت صلواتی گرفت و با لبخندی مهربانانه گفت:
_خدا حفظشان کند.
ناگهان صدای درگیری شدید و داد و فریادهایی بلند شد......
🌱ادامه دارد.....
💫نام مستعار نویسنده؛ سیاه مشق
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
🌺
💫🌺💫
🌺💫🌺💫
💫🌺💫🌺💫
اصلا خدا بخاطر دست بُریدهات
واجب نکرده بین نمازش قنوت را
😭😭😭😭😭😭😭
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
🔴🔵 چرا به امام زمان لقب قائم داده اند ؟
🔹 از امام باقر علیه السلام پرسیدند:
مگر همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود: آرى!
گفتند: پس چرا تنها دوازدهمین شما به این نام، نامیده شد؟
🔺 فرمود: آن هنگام که جدّمان حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، فرشتگان با اشک و آه، ضجهزنان گفتند:
اى اله و اى سید ما! آیا نمىنگرى که با بنده برگزیده و فرزند برگزیده تو چه مىکنند؟ خداوند به آنان چنین وحى کرد:
اى فرشتگان من آرام باشید! به عزّت و جلالم سوگند! حتما از آنها انتقام خواهم گرفت، هر چند مدتها بگذرد،
آنگاه پرده را کنار زد و امامان پس از حسین (علیه السلام) را به فرشتگان نمایاند، در میان آنان یکى ایستاده بود و نماز مىخواند، پس خداوند به فرشتگان فرمود:
با این شخص ایستاده (قائم) از آنها انتقام مىگیرم.
📚 بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۲۲۱
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
یا زهرا شعار ماست
شهادت 🍁
افتخار ماست
یا امام زمان (عج )کمکم کن تا سربازت بمونم میترسم از اون روزی ک گمراه بشم 🥀🥀
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🏴 خدا چه برکتی به #امام_حسین داده، به این دستگاه داده، به این راه داده که اگر کسی زیارت عاشورا را بخواند و مداومت کند، در روز قیامت محشور میشود درحالیکه مُلَطَّخاً بِدَمِه (آغشته به خون امامحسین علیهالسلام) است.
◾️آیتالله بهجت با گفتن این جملهها، حالش تغییر میکرد و اشک در چشمانش حلقه میزد.
📚 رحمت واسعه، ص ٢٢
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥علّت علاقهی شدید حضرت مهدی علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام.
#استاد_شجاعی
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
هیئٺ تمام شد
همہ رفتند
و تو هنوز
بالاے تل نشستـہ و خون گریـہ میكنى
🖤 آجرڪ الله یا صاحبالزمان
آری ، سالهاست صبح و شب خون گریه میکنی...
و در انتظار ۳۱۳ علمدار که عباسوار یاری ات کنند تا بیایی و ندا دهی:
الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
هدایت شده از صاحب الزمان(عج)
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313