#از_او_بگوییم
💠 شوق آمدنش...
🔹سه ساعت دوچرخه سواری کرده بودیم، ساعت 2 شب بود، نزدیک مقصد بودیم و خسته که توجهم به اطراف جلب شد:
هوا به این خوبی، سوار دوچرخه، همراه دوستان خوب، مسیر را نگاه کن، درختان زیبا، مگر بهتر از این هم می شود، دیگر از خدا چه میخواهی؛
🔹جمله آخر کوهی از غم را به دلم نشاند، واقعا درست است که مشکل ما از آنجاست که اصلا او را فراموش کرده ایم، اصلا شوق آمدنش را نداریم، کمی نعمت که در زندگی مان باشد احساس می کنیم خوشبختیم.
بیچاره ما، بیچاره ما مردمان زمان غیبتش که طعم زمان حضور در کنار امام را نچشیده ایم، آری الحمدلله به خاطر تمام این نعمات.
😔اما؛ بیچاره ما که با دوچرخه ای و درختی و نسیم ملایمی راضی می شویم، آه از این درماندگی، از این زیست در هوای ندیدنش، چه می دانم… شاید هم دیده ام آن رخ مهتاب را…فرزند بوتراب را… ای کاش که حسرت دیدنش را داشته باشیم، ای کاش که حسرتمان به دیدارش بر باد رود.
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313
#از_او_بگوییم
💠 چه قدر این نامه آشناست!
🔹طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت میکشید اما چاره ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد.
نمیخواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت میکردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می دادند.
🔹شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر میدارد. پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال! حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد.
ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده ای که در اتاق بود را نگاه کند.
کیسه ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبردهایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانوادهات …
📚 بحار الانوار، ج ۴۹
📌چه قدر آن نامه برایم آشناست!
خوب که میگردم انگار در میان صفحه های دلم، دستخط ظریف و خوش نقش مولایم #امام_زمان علیه السلام را مییابم که فرمود:
«انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم …» ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم.
📚بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید
یا صاحب الزمان؛ فدای دستتان که قلم را چنین به جوشش مهر آورده: "من" همیشه در یاد "شما" هستم.
#یا_مهدی
#امام_زمان
@mahdimovud313