[امامِ مقلب القلوب]
📌((هردو، یکهبزن جنوب شهر بودن و حرفشون خریدار داشت.))
🔸شعبون، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میداندار و بارفروش و دستودلباز و خیر و یتیمنواز. با اینکه همیشه شنیده بودیم طیب طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و شد ضدشاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا میدونه. سران مملکت جلسه گذاشتن که با طیب زد و بند کنن و وادارش کنن که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشهارو تیر کنم. اونروز توی دادگاه، طیب، رو به سرهنگ نصیری گفت:
🔹"حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچهی حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سیدرو نمیشناسم؛ اما با اون در نمیافتم."
🔸عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاجرضایی، طیب حاجرضایی، من و حاجعلی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه ده تا پانزده سال زندون دادن.
🔹بعد از اعلام حکم، مارو به بندهامون منتقل کردن، نصف شب، مأمور شهربانی اومد و زد به درِ زندون و گفت:"محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت، به یه درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده."
اینهارو گفتن تا طيب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفشرو پس بگیره و بگه آقای خمینی منرو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یه سلول دیگه زندونی بود بلند گفت: "این حرفهارو برای ننهت بزن! یهبار گفتم، بازم میگم؛ من با بچهی حضرت زهرا در نمیافتم. "
🔸فردا شب، صدایی از سلول طیب اومد. فهمیدم دارن میبرندشون برای اعدام. وقتی میرفتن، طیب زد به سلول من و گفت: "محمد آقا، اگه یهروز خمینیرو دیدی، سلام منرو بهش برسون و بگو خیلیها شمارو دیدن و خریدن؛ ما شمارو ندیده خریدیم. "
#امام_مقلب_القلوب
#طیب_حاج_رضایی
#بسیجدانشجوییدانشگاهقم
🌐 @QomBasij