🗓 یک ماه از بهار می گذرد،
البته از بهارِ طبیعت و بهارِ مردمِ بیگانه از شما.
بهاری که اسفند را به فروردین تبدیل و درختان و باغچه های یخ زده را سبز و خرّم کرده.
بهاری که نهایتا هر چند روز یکبار، بارانی به دل طبیعت هدیه دهد و هوای نفس کشیدن را دلپذیرتر کند.
🔹 کاش می فهمیدم حقیقت چیز دیگری ست؛ سالهاست که قلب زمین و زمان یخ زده، انسان از انسانیت فرار میکند و از بی عدالتی لذت می برد.
🍀 اما من بهار دیگری هم می شناسم،
بهاری که همهی روزهایش به قشنگیِ روزهای رنگیِ طبیعتِ فروردین است.
بهاری که بجز درختان، دل مردم را هم سبز و خرّم می کند.
بهاری که بجز رشد گل ها، عقل ها را هم رشد می دهد.
بهاری که با آمدنش ظلم و ستم به پایان می رسد و انسان آرامشِ واقعی را تجربه می کند.
🔻 اما ما مواظب قلبهایمان نبودیم؛ این روزها انگار به فاجعهی نفهمیدن دچار شده ایم.
نفهمیدنِ اینکه منشأ تمام نداشته های زمین، نبودن مهدیست.
🔆 سرمان را با این بهارهای دروغین کلاه گذاشته اند، تا نفهمیم که مهدی بهار حقیقی است.
📌 #دلنوشته_مهدوی
@Qomtanhamasiri
بسم رب المهـ(عج)ـدی ...
گرچه چشمهامان از دیدن چهره دلربایت بی نصیب است ...
اما نیک می دانیم که از ما به خودمان نزدیکتری ...
آنقدر آرزوی دیدار ماه رویت حسرت روز و شبهامان شده که در هر چیز، زیبایی تو را می بینیم ...
در طراوت صبح، در جان بخشی نسیم، در لطافت باران ...
تشنه ایم آقا جان ...
تشنه جرعه ای دیدار،
برگرد مولا ...
برگرد و عطش جگرهای سوخته مان را فرو نشان
چنان که شیفته آن جمال زیبایم
به هرچه مینگرم جز تو را نمی بینم
اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ...
#دلنوشته_مهدوی
@Qomtanhamasiri
▪️ چشمهام، چشمهی جوشانی که از ظهر عاشورا بر بالای تلّ زینبیه شروع به جوشش کرد، همانجا که بانوی بزرگترین امتحانات تاریخ، خطاب به رسول خدا فریاد زد: «این شاه بیسر، حسین توست!»
▫️ اولین بار بر زبان ایشان متولد شدم. آخر من روضهام! روضهایی که قرار شد پرچمِ همیشه افراشتهی خون حسین باشد. با کاروان اسرا همراه شدم و چون به دروازهی کوفه رسیدم خطبه شدم از زبان علی بر گلوی دختر علی و پتکی بر سر بیوفایی کوفیان.
▪️ به شام که رسیدم، بازار شام را میگویم، همانجا که هرگاه از علی بن الحسین پرسیدند داغ کربلا بر شما سنگینتر بود یا شام، میفرمودند: «شام، شام، شام» و شانههای مبارکشان از شدت حزن میلرزید. میتوانی عمق حادثه را بفهمی؟ حرم پاک اهل بیت پیامبر در بازار، مقابل چشم نانجیبان، آن هم در غل و زنجیر...
▫️ اما وای و صد وای از مدینه. اینبار بر زبان مولایم مهدی فاطمه در زیارت ناحیه مقدسه چنان جاری شدم که چون نفخ صور، هر صبح و شام با من بر مصائب جد شهیدشان خون گریه میکنند. مولای من! حسینِ زمانم! به حرمت خون آن شاه که سرش بر نِی رفت اما زیر بار ذلت نرفت، دنیا و آخرتمان را از ذلت بیشما بودن نجات دهید.
📎 #دلنوشته_مهدوی ؛ ورود کاروان اسرا به شام
☑️ @Qomtanhamasiri
🔆 تو در کنار من، هم قدم با من و من غافل از حضور تو در تَوهمی پُر زرق و برق، خیالِ حیات دارم...
🔹 و چه حسرتِ نفسگیری! وقتی به عقب بر میگردم و از تو جز معرفت و از خود جز ناسپاسی و غفلت چیزی نمیبینم...
🔻 یا اباصالح! در روزمرگیهایم نیازمند و دلتنگ همگانم؛ جز تویی که اساس و منشأ خیر مطلقی. چه روزهایی که در جلب محبت دوستان سپری شد و خود را بینیاز از عشق تو دانستم؛ حال آنکه محبت تو سرآغاز سعادت و آرامش در وانفسای روزگار است...
🌸 #دلنوشته_مهدوی
@Qomtanhamasiri
🌃 آخرین شب از فصل رنگارنگ پاییز، سپیدی زمستان را سلام میکند و در لابلای گذر زمان جای خالی «او» را به رخ می کشد.
❤️ سرخی دانههای انار، دلتنگی غزلهای حافظ، بغضهای پنهان شدهی منتظران، همگی کنار هم و با هم انگار که ناقصاند، انگار همه چیز هست و هیچ چیز نیست. انگار بیشتر حس میکنیم، که چند یلدا گذشته، اما بازهم قِصهی همهی ما تکراریست.
🔅 تکرار مکرر یک نبودن. این روزها و شبهای بینشاط همگی تمام خواهد شد، نفسهای عمیق از سرِ دلتنگی تمام خواهد شد و بالاخره در اوج سرمایی که در وجودمان رخنه کرده، گرمای عشق او را حس خواهیم کرد.
⏳ هر چند بیوفایی رسم این لحظههایمان شده اما هر دقیقه شوق آمدنش را داریم، و خوب میدانیم نگاه مهربانش هر لحظه مراقب تک تک ثانیههایمان هست؛ ما میخواهیم این حس زیبا در حقیقت چشمانمان نقش ببندد.
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد / تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
🌸 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه شب #یلدا
@Qomtanhamasiri