eitaa logo
دانشنامه قرآن کریم
854 دنبال‌کننده
379 عکس
51 ویدیو
384 فایل
کتاب زندگی امام خمینی س: تربیت باید تربیت قرآنی باشد مدیر کانال: @sarbazekoochak1. کانال دیگر ما سرباز کوچک @sarbazekoochak
مشاهده در ایتا
دانلود
رحلت آرام و شاد ابراهيم عليهالسلام روزى عزرائيل نزد ابراهيم آمد تا جان او را قبض كند، ابراهيم مرگ را دوست نداشت، عزرائيل متوجه شد و عرض كرد: ابراهيم، مرگ را ناخوش دارد. خداوند به عزرائيل وحى كرد: ابراهيم را آزاد بگذار چرا كه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند. مدتها از اين ماجرا گذشت، تا روزى ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتى را ديد كه آن چه مىخورد، نيروى هضم ندارد و آن غذا از دهان او بيرون مىآيد، ديدن اين منظره سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهيم ادامه زندگى را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همين وقت، به خانه خود بازگشت، ناگاه يك شخص بسيار نورانى را كه تا آن روز چنان شخص زيبايى را نديده بود، مشاهده كرد، پرسيد: تو كيستى؟ او گفت: من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم. ابراهيم گفت: سبحان الله! چه كسى است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بى علاقه باشد، با اين كه داراى چنين جمالى دل آرا هستى. عزرائيل گفت: اى خليل خدا! هر گاه خداوند خير و سعادت كسى را بخواهد مرا با اين صورت نزد او مىفرستد، و اگر شر و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهره ديگر نزد او بفرستد. آن گاه روح ابراهيم را قبض كرد.(237) به اين ترتيب ابراهيم در سن 175 سالگى با كمال دلخوشى و شادابى، به سراى آخرت شتافت. در روايت ديگر از اميرمؤمنان عليهالسلام نقل شده فرمود: هنگامى كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب سلام او را داد و پرسيد: آيا براى قبض روح آمدهاى يا براى احوالپرسى؟ عزرائيل: براى قبض روح آمده ام. ابراهيم: آيا دوستى را ديده اى كه دوستش را بميراند؟ عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد: ابراهيم چنين ميگويد، خداوند به اون وحى نمود به ابراهيم بگو: هَل رَأيتَ حبيباً يَكرَهُ لقاءَ حبيبِهِ، اءنّ الحَبيبَ يُحبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ؛ آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش بى علاقه باشد، همانا دوست، به ديدار علاقمند است.(238) ابراهيم به لقاى خدا، اشتياق يافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در سن 175 سالگى به لقاء الله پيوست. پايان داستانهاى زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈نتيجه نفس امّاره 🌴در اين جا فرزندان يعقوب سخت لرزيدند، نفس اماره بر وجودشان چيره شد و تهمت عجيبى زدند. گفتند: اگر بنيامين دزدى مى كند عجب نيست. زيرا در سابق، او برادرى (به نام يوسف) داشت كه او هم دزدى كرد.ما از اين دو (كه از مادر با ما جدايند) خارج هستيم. ما را به خاطر آنها كيفر نكن. 🌴حضرت يوسف عليه السلام با شنيدن اين سخن، اگر آدم عادى مى بود، با آن قدرتى كه داشت، سخت آنها را گوشمالى مى داد، ولى با جوانمردى و عفو مخصوصى كه داشت، اين تهمت را ناديده گرفت و به رخ نكشيد و در دل نگاه داشت، و به آنان گفت: 🌴شما در مقام پستى هستيد (خيلى پست تر از اين كه چنين خود را جلوه مى دهيد، شما برادر خود را از دست پدر دزديديد) خداوند بهتر مى داند كه گفتار شما راجع به دزدى برادرتان بنيامين نادرست است. 🌴ده فرزند يعقوب، خود را سخت در بن بست ديدند. از درِ تقاضا و خواهش وارد شدند و گفتند: اى عزيز مصر! بنيامين، پدر پير و بزرگوارى دارد. يكى از ما را به جاى او بگير، و او را با ما بفرست. بدون ترديد ما تو را نيكوكار مى بينيم، در حق ما نيكى كن. 🌴حضرت يوسف عليه السلام گفت: پناه به خدا! كه اگر غير از كسى را كه متاع خود را در بار او ديديم بازداشت كنيم، در اين صورت ستمكار خواهيم بود.🍃اءنّا اَذاً لَظالِمُونَ.(سوره يوسف/ آيه 79) 🌴وقتى كه برادران از عزيز مصر مأيوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى يا شمعون) به برادران رو كرد و گفت: شما مى دانيد كه يعقوب راجع به بنيامين پيمان موثق از ما گرفته است كه او را به پدر برگردانيم، اينك با اين پيشآمد، چگونه پدر را قانع كنيم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى كه نزدش داريم (كه يوسف را از او گرفتيم و برنگردانديم) چطور سخن ما را مى پذيرد؟ من كه به طرف كنعان نمى آيم و با اين وضع نمى توانم با پدر ملاقات كنم، تا خود پدرم به من اجازه بدهد و يا خداوند در اين باره حكمى كند و تا خدا چه بخواهد. اين رأى من است. برويد نزد پدر و بگوييد كه فرزند تو (بنيامين) دزدى كرد و ما طبق آن چه خودمان ديديم گواهى داديم، از شهرى كه ما در ان بوديم و از كاروانى كه ما با آن آمديم، حقيقت مطلب را بپرس، بدون ترديد ما در اين مورد راست مى گوييم. 🌴لاوى يا شمعون اين سخنان را به برادران تعليم داد و آنها را روانه كنعان كرد و خودش در مصر ماند. وقتى آنها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را كه برادر بزرگشان به آنها ديكته كرده بود به پدر گفتند: يعقوب عليه السلام پس از آن همه انتظار با اين وضع روبرو شد، و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آنها را نپذيرفت و فرمود: نه، چنين نيست، بلكه اينها همه از نفس اماره است. نفس شما اينها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بى تابى، صبر مى كنم. اميدوارم خداوند همه آنها (هر سه فرزندم) را به من برگرداند. او آگاه و حكيم است. (اينها لباسهاى امتحان و مكافات پاداش عمل است.)(مجمع البيان، ج 5،ص 253تا257 ) ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈تمايل بنى اسرائيل به بت پرستى و سرزنش موسى از آنها 🌴با واژگونى رژيم طاغوتى فرعون، گرفتارى هاى داخلى سنگينى براى موسى عليه السلام پديدار شد، از جمله اين كه: 🌴بنى اسرائيل كه تازه از دريا به ساحل رسيده بودند و به سوى فلسطين حركت مى كردند، در مسير راه، قومى را ديدند كه با خضوع خاصى اطراف بت هاى خود را گرفته و آنها را مى پرستند. 🌴افراد جاهل و بى خرد از بنى اسرائيل، تحت تأثير آن منظره بت پرستى قرار گرفته و به موسى گفتند: براى ما نيز معبودى قرار بده، همان گونه كه آنها (بت پرستان) معبودانى دارند. 🌴موسى به سرزنش آنها پرداخت و فرمود: 🌴شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد (اين بت پرستان را بنگريد ، سرانجام كارشان هلاكت است، و آنچه انجام مى دهند، باطل و بيهوده مى باشد) آيا جز خداى يكتا معبودى براى شما بطلبم، خدايى كه شما را از مردم عصرتان برترى داد و از ظلم و ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشيد. 🌴اينك مراقب گفتار و كردارتان باشيد كه در آزمايشى بزرگ قرار گرفته ايد(مضمون آيات 138 تا 141 سوره اعراف) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈دورنمايى از غزوه حمراء الاسد (بخش دوم) 🌴خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسيد، به خصوص كه شنيدند حتى مجروحين مسلمان همراه لشكرند، همين خبر كه حاكى از نهايت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت. 🌴در اين بين معبد خزاعى كه يكى از مشركان بود و از مدينه به سوى مكه مى رفت، در سرزمين روحاء به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم با لشكرى بسيار كه تا كنون، همانند آن را نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى آيند. 🌴ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه ميگويى؟ ما آنها را كشتيم و تار و مار كرديم... 🌴معبد گفت: من نمى دانم شما چه كرديد؟ همين قدر مى دانم كه لشكر عظيمى در تعقيب شما است. 🌴وقتى ابوسفيان این خبر را شنید ، و دانست كه لشكر اسلام كمال آمادگى را دارد و تا حمراء الاسد آمده است، با ياران خود تصميم گرفتند كه به سرعت به مكه بگريزند. 🌴ولى به خيال خود، براى اين كه مسلمانان را بترسانند، نعيم بن مسعود اشجعى را در راه ديدند، به او گفتند: كجا مى روى؟ او گفت: براى خريد گندم به مدينه مى روم. 🌴ابوسفيان به او گفت: اگر به حمراء الاسد بروى و پيام مرا به محمد، برسانى، فلان قدر خرما و كشمش به تو خواهم داد، او گفت: مانعى ندارد، پيام شما را مى رسانم. 🌴ابوسفيان گفت: به پيامبر اسلام و مسلمانان خبر بده كه: ابوسفيان و بت پرستان قريش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى مدينه مى آيد، تا بقيه ياران پيامبر را از پاى در آورند. 🌴نعيم بن مسعود به حمراء الاسد، آمد، و جريان را گفت كه انبوهى از لشكر دشمن به سوى مدينه مى آيند، برگرديد، خطر بسيار است. 🌴پيامبر و مسلمانان گفتند: 🍃حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ🍃 ✨خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع است.✨ 🌴آن گاه با پيام جبرئيل، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه بازگشت و دشمنان بر اثر رعب و وحشتى كه از مسلمانان، در دلشان افتاده بود، به سوى مكه گريختند.(بحار، ج 20،ص 99 و 111) ادامه دارد.... @a_l_mim