eitaa logo
مسجد و مجتمع فرهنگی مذهبی قبا بیرجند
455 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
71 فایل
⭕️ کانال اطلاع رسانی مسجد و مجتمع فرهنگی مذهبی قبا مهرشهر 🕌 آدرس: بیرجند، مهرشهر، خیابان امام علی(ع)، میدان غدیر @QubaMosque 💳 شماره کارت جهت کمک های مردمی ۶۰۳۷۹۹۷۵۹۹۶۷۸۲۸۲ بانک ملی شماره حساب: ۰۱۱۶۹۰۳۳۵۱۰۰۵ ❞ انتقادات و‌ پیشنہاداتتوטּ‌ @m_borhanirad
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️ آخرین نفری که از عملیات برمی‌گشت خودش بود. یک کلاه‌خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگین. تا نرفت کلاه خود را برنداشت، برنگشت. گفتیم: «اگه شهید می‌شدی…؟» گفت: «این بود.» ♥️ 🔰
♥️ 🔰 ◀️ همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: «احمد! تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی، ها؟» احمد سرش رو پایین انداخت، لبخند زد و گفت: «اِی… تو همین مایه‌ها.» از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود: «تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول‌الله، حاج احمد متوسلیان.»
♥️ 🔰 ◀️ مردم از صبح جلوی در نشسته بودند. بغض گلوی همه را گرفته بود. وضع خود احمد هم بهتر از آنها نبود. قرار بود آن روز از مریوان برود. مردم التماس می‌کردند می‌خواستند «کاک احمد»شان را نگه دارند. شانه‌هایشان را می‌گرفت، بغلشان می‌کرد و می‌گذاشت سیر گریه کنند. چشم‌های خودش هم سرخ و خیس بود. رفت بین مردم و گفت«شما خواهر و برادرای من هستید. من هرجا برم به یادتون هستم. اگه دست خودم بود، دوست داشتم همیشه کنارتون باشم. ولی همون که دستور داده بود احمد بره کردستان حالا دستور داده بره یه جای دیگه. دست من نیست. . باید برم.»
♥️ 🔰 ◀️ کنار جاده، یک بسیجی ایستاده بود و دست تکان می‌داد. حاجی اشاره کرد راننده بایستد. در را باز کرد، طرف را نشاند جای خودش، خودش رفت عقب.
♥️ 🔰 ◀️ یک بار رفتیم یکی از پاسگاه‌های مسیر مریوان. توی ایست بازرسی هیچکس نبود. هرچه سروصدا کردیم، کسی پیدایش نشد. رفتم سنگر فرماندهی‌شان. فرمانده آمد بیرون، با زیرپوش و شلوار زیر. تا آمدم بگویم: «حاج احمد داره می‌‌آد.» خودش رسید. یک سیلی زد توی گوشش و بعد سینه خیز و کلاغ پر! برگشتنی سر راه، همان جا، پیاده شد. دست طرف را گرفت کشید کناری. گوش ایستادم. ـ من اگه زدم تو گوشت، تو ببخش. اون دنیا جلوی ما رو نگیر.
♥️ 🔰 ◀️ «شما برادرا باید حسابی حواستون به اطراف باشه. دائماَ چپ و راستو چک کنید. الکی خودتونو به کشتن ندید!» وقت عملیات که می‌شد، خودش جلوتر از همه بود. وقتی با او می‌رفتی، می‌دانستی که اگر یک پشه هم توی هوا بپرد، حواسش هست. وقتی هم که عملیات تمام می‌شد، هرچه می‌گفتی«حاجی! دیگه بریم» نمی‌آمد. همه‌ی گوشه‌کنار را سر می‌زد که مبادا کسی جامانده باشد. وقتی مطمئن می‌شد، می‌رفت آخر ستون با بچه ها برمی‌گشت.
♥️ 🔰 ◀️ هر روز توی مریوان، همه را راه می‌انداخت هرکس با سلاح سازمانی خودش. از کوه می‌رفتیم بالا. بعد باید از آن بالا روی برف‌ها سُر می‌خوردیم پایین. این آموزش‌مان بود. پایین که می‌رسیدیم، خرما گرفته بود دستش، به تک‌تک بچه‌ها تعارف می‌کرد. خسته نباشید می‌گفت. خرما تعارفم کرد. گفتم: «مرسی» گفت: «چی گفتی؟» ـ گفتم مرسی. ظرف خرما را داد دست یکی دیگر. بهم گفت: «بخیز» هفت ـ هشت متر سینه خیز برد. گفت: «آخرین دفعه‌ت باشه که این کلمه رو می‌گی.»
30.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭 این بی خبری داده خبر که خبری هست... ۱۴ تیرماه سالروز ربایش سردار احمد متوسلیان به دست دژخیمان صهیونیست
از سوال شد چرا اسم تیپی که تشکیل داده را گذاشته ؟! در جواب گفت : به دلیل آن ‌ڪہ هر وقت اسم لشکر ۲۷ برده می‌شود ذکر را ‌بهمراه داشته باشد 🌷 🕌 مسجد و مجتمع فرهنگی مذهبی قبا📲https://eitaa.com/masjedghobabir
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️ خدایا مرا از یاران و سربازان او ، و هم‌چنین از مدافعان او ، و از شتاب کنندگان در برآوردن خواسته های او، و از پیروان دستورات او، و از حامیان او، و از پیشی گیرندگان به جانب خواست او، و از شهیدانِ در آغوش او، قرار بده ... 🌷🌷 • بخشی از دعای عهد • "به نیابت از شهدای عرصه گمنامی" 🇮🇷🇮🇷 @shahid_mohsen_jafari