◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
.
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
⚜ طرح قرائت صوتی قرآن کریم
⚜ هر روز یک صفحه
✅ قرائت صفحه 408
[ @Qunuot | 🦋قنوت]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
♦️ اعتراف ضد انقلاب ها و خارج نشین ها به پاکدستی و باهوشی امام خامنه ای..
[ @Qunuot | 🦋قنوت]
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
هر نمازی که میخونید بعدش صد مرتبه استغفار کنید؛ یکی از گناهانی که انجام میدیم نمازهای ماست
عاصیان از گناه توبه کنند
عابدان از عبادت استغفار
ما خیال می کنیم نماز ما نمازه!! ما باید برای نماز ها و روزه هامون هم استغفار کنیم، مگر اینکه خدا به فضل خودش نماز های ما را قبول کنه، واقعا یه غصه ایست که ما برای نمازهامون هم باید استغفار کنیم
[ @Qunuot | 🦋قنوت]
•°~🪴✨◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
اگرقراراستحجابرارعایتکنی
آبرویآنرانَبر!
حجاببرایزیباترشدناستایلتنیست
حجاببرایجلبتوجهنیست
حجابوسیلهدلبریبرایزمینیهانیست
حجاببرایریاوفریبنیست
قبلازمحجبهشدن،کمیفکرکن
مباداپوششفاطمیراوسیلهاییکنیبرای
حیلههایشیطانی..
[ @Qunuot | 🦋قنوت]
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
دیدم حضرت رضا (ع) خودشون میگردن یه سبد دستشونه. به هر زائری که میرسن یه برگه سبز میدن...
مکاشفه عالم بحرینی در حرم امام رضا علیه السلام
[ @Qunuot | 🦋قنوت]
📜◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
همنشین داوود در بهشت
روزی حضرت «داود» در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که: «فردا از دروازه شهر بیرون برو اولین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تو در بهشت میباشد »
روز بعد حضرت داود به اتفاق پسرش «سلیمان» از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیرمرد کنار دروازه فریاد زد: «کیست که هیزم بخواهد؟ » یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید.
حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ »
پیرمرد پاسخ داد: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید. »
سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نانها را جلوی مهمانانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان میبرد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد لله» میگفت.
وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی. مشتری را تو فرستادی که هیزمها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی. در برابر این
همه نعمت من چه کرده ام؟ »
پیرمرد این حرفها را میزد و گریه میکرد.
داود نگاه معنی داری به پسرش کرد، یعنی همین است علت این که او با پیامبران محشور میشود.
.
[ @Qunuot | 🦋قنوت]