eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
354 دنبال‌کننده
414 عکس
93 ویدیو
33 فایل
﷽ 🍃 وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 🍃اعراف_۵۲ کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان تماس با ما: @Quranetrat_znu_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 یدالله مع الجماعه ✏️ رهبر انقلاب: بنده به حرکت عمومی اعتماد دارم؛ معتقدم «یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة»؛ اعتقاد دارم دست خدا است که دارد کار میکند؛ روز قدس را نگاه کنید... با آن دهان روزه؛ چه کسی مردم را می‌آورد در این خیابانها؟ این دست خدا است؛ خدا را می‌بینیم، اعتماد میکنیم به این حرکت مردمی، به این صدق و بصیرت مردمی اعتماد میکنیم. 🌙 | | روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
با آن بینش و با آن سطح فکر، حق هم داشت گریه کند. به حال خودم افسوس می خوردم. وقتی همه اسمها را نوشتند، قرعه کشی شروع شد.اسم او و ۲۴ نفر دیگر در آمد. من هم جزو آنهایی بودم که توفیق پیدا نکردند! سی و چهار، پنج روز بعد برگشتند. با بقیه ي بچه هاي عملیات رفتیم پیشواز. اول بنا نبود عمومی باشد. کم کم مردم جریان را فهمیدند. خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر می شد و رفتن ما مشکل تر. به هر زحمتی بود، رسیدیم صحن امام. دیگر جاي سوزن انداختن نبود.یکدفعه دیدم عبدالحسین رفت تو جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی سرش بود. از این بند حمایلها هم سرشانه انداخته بود، با لباس سبز سپاه. بچه هاي صدا و سیما هم آمده بودند براي فیلمبرداري. شروع کرد به صحبت. حرفهاش بیشتر از قرآن بود واحادیث. همانها را، خیلی مسلط، ربط می داد به جریان کردستان. مردم عجیب خیره اش شده بودند. هر چه بیشتر حرف می زد، آدم را بیشتر جذب می کرد. اوضاع کردستان را خوب جا انداخت. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و آخر کار، مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن با ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه. تقریباً بیست دقیقه طول کشید صحبتش. جالبی اش این جا بود که آقاي هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم تو آن سخنرانی بودند. @Quranetrat_znu
کمتر از پنج روز دیگه تا آخر مهمونی امسالمون مونده🥺 خوش به حال اونی که تونسته بهترین استفاده رو ببره💔 @Quranetrat_znu
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء بیست و ششم استاد معتز آقائی ، تند خوانی؛
امام رضا علیه السلام : لَا عَیْشَ أَهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ، وَلَا مالَ أَنْفَعُ مِنَ الْقُنُوعِ، وَ لَا جَهْلَ، أَضَرُّ مِنَ الْعُجْبِ. هیچ زندگی ای گواراتر از خوش خلقی، وهیچ مالی سودمندتر از قناعت، وهیچ جهلی زیان بار تر از خودپسندی نیست. 📚 بحارالانوار 348/78 @Quranetrat_znu
خداوندا کارهایم را از سختی به آسانی برگردان؛ با ظهور و حضورش، زندگی‌ام را از سرگردانی نجات بده •°|اللهم عجل لولیک الفرج|°• @Quranetrat_znu
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء بیست و هفتم استاد معتز آقائی ، تند خوانی؛
﷽ محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۱۹ فروردین ماه ساعت ۱۶ 🕌مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان ‼️ به همراه افطاری برای روزه داران عزیز موضوع جلسه: آیه ۱۴۶ سوره مبارکه بقره؛ یهود پیامبر را می شناخت همانند فرزندانش @Quranetrat_znu
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء بیست و هشتم استاد معتز آقائی ، تند خوانی؛
📖 جشنواره نهج البلاغه دانشگاهیان کشور ⏮ محورهای جشنواره: 🔷 آرمانگرایی 🔷 مدیریت و حکمرانی 🔷 خانواده 🔷 دشمن شناسی ⏮ بخشهای جشنواره: 🔶 ادبیات: داستان نویسی - شعر - نمایش نامه نویسی - فیلم نامه نویسی 🔶 هنر: عکاسی - نقاشی - طراحی پوستر - اینفوگرافی - خوشنویسی - عکس نوشته 🔶 رسانه: (برنامک اپلیکیشن تلفن همراه) - نماهنگ (کلیپ) - پادکست - موشن گرافی - راه اندازی رسانه مجازی 🔶 معارف: مفاهیم نهج البلاغه - آموزش مجازی - حفظ نهج البلاغه - کتــابــخــوانـی 🔶 پژوهش: رسانه مکتوب(نشریه) - تدوین کتاب و مقاله با رویکرد میان رشته ای - ارائه محتواهای آموزشی و تربیتی ✳️ جوایز: 🎁کمک هزینه سفر عتبات عالیات برای ۲۰ نفر 🎁سفر مشهد مقدس خانوادگی برای ۴۰ نفر 🎁تبلت برای ۲۰ نفر 🎁گوشی تلفن همراه برای ۳۰ نفر 🎁یک میلیارد ریال جایزه نقدی برای ۳۰ نفر 🗓تاریخ برگزاری از بهمن ۱۴۰۲ تا بهمن ۱۴۰۳ 🖌ثبت نام و شرکت در جشنواره: 🟩ایتا-بله-روبیکا: @rasanahad 🌐وب سایت: http://rasanahad.ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Znu_farhangi
حربه حجت الاسلام محمد رضا رضایی یک روز با هم بودیم.خاطره اي از کردستان برام تعریف کرد. می گفت: تو سنندج، سرپرست نگهبانی ایستاده بودم.هواي اطراف را درست و حسابی داشتم.یکدفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر پیدا شد.داشت راست می آمد طرف من.روسري سرش نبود. وضع افتضاحی داشت.باخودم گفتم: «شاید راهش رو بکشه بره.» نرفت. قشنگ آمد چند قدمی ام ایستاد. بهش نگاه نمی کردم؛ شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پاخطا نکند. با تمام وجود دوست داشتم هر چه زودتر گورش را گم کند. چند لحظه گذشت. هنوز ایستاده بود، از مگس سمج تر! یک آن نگاهش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظار همین لحظه را می کشید، بهم چشمک زد و بعد هم لبخند! حس کردم رنگ چهره ام کبود شده. دندانهام را به هم فشار دادم. صورتم را برگرداندم.این طرف.غریدم:« برو دنبال کارت.» نرفت! کارش را بلد بود. یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم. باز هم نرفت!این بار سریع گلن گدن را کشیدم. بهش چشم غره رفتم. داد زدم: «برو گم شو، وگرنه سوراخ سوراخت می کنم!» رنگ از صورتش پرید. یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار. پاورقی (گروههاي ضد انقلاب در کردستان، از راههاي مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند.از جمله این راهها، یکی همین بود که دختران زیبا را براي رسیدن به مقاصد پلیدشان، این گونه در یوغ می کشیدند)
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء بیست و نهم استاد معتز آقائی ، تند خوانی؛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء سی‌ام استاد معتز آقائی ، تند خوانی؛
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت 🌸عید سعید فطر مبارک باد🌸 @Quranetrat_znu
خطبه های رهبری صبح امروز نماز عید فطر ✏️من بر «وحدت کلمه» تأکید میکنم. مردم عزیز، جوانان عزیز، فعّالان سیاسی، فعّالان اجتماعی، فعّالان رسانه‌ای! بدانید توفیق در توحید کلمه است، توفیق در وحدت کلمه‌ی ملّت ایران است. اختلاف نظر دارید، داشته باشید؛ اختلاف نظر سیاسی و غیر سیاسی اشکالی ندارد، امّا درگیری و یقه‌گیری و وحدت را شکستن و دودستگی‌ها و دو‌گروهی‌های جعلی درست کردن، به زیان کشور است، به زیان دین شما است، به زیان دنیای شما است، به زیان قوّت شما است. متن کامل👇 http://khl.ink/f/56025
فرشته واقعی همسر شهید هر وقت آن عکس را می بینم، یاد خاطره ي شیرینی می افتم. تو نگاه عبدالحسین، مهربانی موج می زند. دستهایش را انداخته دور گردن دو تا پسربچه کُرد.با یکی شان دارد صحبت می کند.دور و برشان همه یک گله گوسفند است. سردي هواي کردستان هم انگار توي عکس حس می شود. خاطره اش را خود عبدالحسین برام تعریف کرد: شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد بهشان حساس نشدم. برام عجیب بود، ولی زیاد مشکوك نبود. بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند. «دوتا چوپان کوچولو، این موقع شب کجا می رن؟!» شب بعد، دوباره آمدند: دو تا پسر بچه، با یک گله گوسفند، و از همان راهی که دیشب آمده بودند! « باید کاسه اي زیر نیم کاسه باشد.» سابقه کومله ها را داشتیم، پیر و جوان و زن و بچه برایشان فرقی نمی کرد.همه را می کشیدند به نوکري خودشان، اکثراً هم با ترساندن و با زور و فشار. به قول معروف، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو. جلوشان را گرفتم. دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم. چیز مشکوکی به نظرم نرسید. متوجه گوسفندها شدم.حرکتشان کمی غیر طبیعی بود. یکهو فکري مثل برق از ذهنم گذشت. نشستم به تماشاي زیر شکم گوسفندها. چیزي که نباید ببینم. دیدم: نارنجک! زیر شکم هر کدام از گوسفندها، یک نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت. دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین. می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم، از دست ضد انقلاب بود، آن اصل کاري ها، بهشان گفتم: «نترسید، ما باشما کاري نداریم.» نارنجکها را ضبط کردیم. آنها را تا صبح نگه داشتیم. صبح مثل اینکه بخواهم بچه هاي خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن. یک ذره هم انتظار همچین برخوردي را نداشتند. دست آخر ازشون تعهد گرفتم، گفتم: « شما آزادید، می تونید برید.» مات و مبهوت نگاه می کردند. باورشان نمی شد. وقتی فهمیدند حرفم راست است، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند،پشت سرشان را نگاه می کردند.معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند. حق هم داشتند، غولهاي عجیب و غریبی که کومله ها، از بچه هاي سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزي که آنها دیدند، زمین تا آسمان فرق می کرد؛ غول خیالی کجا؟ فرشته واقعی کجا؟
‼️اطلاعیه مهم ‼️ 👈 زمان و نحوه برگزاري مرحله دانشگاهی آزمون رشـته هاي حفظ(۲۰،۱۰،۵جزء و کل) بخش معارفی، حفظ و معارف از بخش های نهج البلاغه و صحیفه سجادیه سی و هشـتمین جشنواره سراسري قرآن و عترت دانشجویان سراسر کشور به شرح ذیل اعلام می گردد. ✅ مجازي(تستی و آنلاین) ✅ سراسري و همزمان ✅ از سامانه quran.farnama.net ⌛ روزهاي دوشنبه و سه شنبه ۲۷ و ۲۸ فروردین ۱۴۰۳‌ ✅ آزمون رشـته هـاي(تفسـیر و ترجمه قرآن کریم، حفـظ و مفـاهیم قرآن کریم، حفظ و مفاهیم احادیث معصومین، سیره معصومین) روز دوشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۷ از ساعت ۹ الی ۱۱ ✅ آزمون رشـته هاي(معـارف نهـج البلاغه، معارف صـحیفه سـجادیه، حفـظ فرازهاي نهج البلاغه، حفظ فرازهاي صحیفه سجادیه) روز دوشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۷ از ساعت ۱۳ الی ۱۵ ✅ آزمون رشـته هاي(احکام، پرسمان معارفی، سبک زندگی ایرانی و اسـلامی، نماز) روز سه شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۸ از ساعت ۹ الی ۱۱ ✅ آزمون رشته هاي(حفظ ۵، ۱۰، ۲۰جزء و کل قرآن کریم) روز سه شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۸ از ساعت ۱۳ الی ۱۵ ‼️ نکات خیلی مهم؛ ✅ آزمون رشـته هاي فوق الذکر"صرفا" در بازه زمانی مذکور برگزار شـده و امکان برگزاري مجـدد نیست. ✅ این آزمون نمره منفی دارد. ✅ تهیه اینترنت با سرعت مطلوب ضروري است. 📱 جهت کسب اطلاعات بیشتر به آیدی ایتا @RH1394 پیام دهید.
با سلام خدمت فعالان قرآنی محفل قرآنی هفتگی هدی، برگزار نمی گردد اما تلاوت قرآن توسط خود دانشجویان برقرار است @Quranetrat_znu
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیامبر! به یهودی‌ها بگو: اگر واقعا عقیده دارید از نظر خدا، بهشت فقط و فقط مال شماست و نه مردم دیگر، پس چرا معطلید؟ اگر راست می‌گویید آرزوی مرگ کنید تا یک‌راست بروید بهشت... @Quranetrat_znu
خانه ي استثنایی همسر شهید سپاه که کم کم شکل گرفت، عبدالحسین دیگر وقت سرخاراندن هم پیدا نمی کرد. بیست و چهار ساعت سپاه بود، بیست و چهار ساعت خانه.خیلی وقتها هم دائماً سپاه بود. اولها حقوق نمی گرفت. بعد هم که به اصطلاح حقوق بگیر شد، حقوقش جواب خرج و مخارجمان را نمی داد. براي همین کار بنایی هم قبول می کرد. اکثرا شبها می رفت سرکار. آن وقتها خانه ي ما طلاب(نام یکی از محله های مشهد) بود.جان به جانش می کردي، چهل متر بیشتر نمی شد. چند دفعه بهش گفته بودم: «این خونه براي ما دست و پاش خیلی تنگه، ما الان پنج تا بچه داریم،باید کم کم فکر جاي دیگه اي باشیم.» هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد، تا چه برسد بخواهد جاي دیگري دست و پا کند. اول، چشم امیدم به آینده بود.ولی وقتی جنگ شروع شد، از او قطع امید کردم. دیگر نمی شد ازش توقع داشت. یک ماه رفت براي آموزش. خودم دست به کار شدم.خانه را فروختم و یک چهار راه بالاتر، خانه ي بزرگتري خریدم. خاطره ي آن روز، شیرینی خاصی برام دارد، همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم. یادم هست که وسایل زیادي نداشتیم، همانها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توي فرقون و می بردیم خانه ي جدید.یک بار وسط راه، چشمم افتاد به عبدالحسین. از نگاهش معلوم بود تعجب کرده.آمد جلو. یک ماه ندیده بودمش. سالم و احوالپرسی که کردیم، پرسید: «کجا می رین؟» چهار راه جلویی را نشان دادم. «اون جا یک خونه خریدم.» خندید. گفت: «حتماً بزرگتر از خونه ي قبلی هست؟» «آره.» باز خندید. «از کجا می خواین پول بیارین؟» گفتم: «هر کار باشه براي پولش می کنیم، خدا کریمه.» چیزي نگفت. یقین داشتم از کاري که کردم، ناراحت نمی شود. وقتی خانه ي جدید را دید، خوشحال هم شد. خانه خشتی بود و کف حیاطش موزائیک نداشت. دیوار دورش هم گلی بود. با دقت همه جا را نگاه کرد. گفت: «این براي بچه ها حرف نداره، دست و پاش هم خیلی بازه.» کار اثات کشی تمام شد. عبدالحسین، زودتر از آن که فکرش را می کردم، راهی جبهه شد.