#حکایت زیبا از #بندگی
📚خواجه ابومنصور، وزیر سلطان طغرل، مردی دانا و لایق، قوی النفس و با شخصیت و خداپرست و درستکار بود. او در انجام وظایف دینی مراقبت کامل داشت.
معمولا همه روزه پس از ادای فریضه صبح مدتی روی سجاده می نشست و ادعیه و اذکاری می خواند. پس از آن که آفتاب طلوع می کرد جامعه وزارت را می پوشید و به دربار می رفت.
روزی سلطان طغرل، وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد.
مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن ادعیه ادامه داد. مأمورین بی اعتنایی او را بهانه کردند و به عرض رساندند که وزیر نسبت به اوامر پادشاه احترام نمی کند و با این سخن، سلطان طغرل را به سختی خشمگین کردند.
وزیر پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود، شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی؟
وزیر در کمال قوت نفس و اطمینان خاطر عرض کرد:
ای پادشاه، من بنده خداوندم و چاکر سلطان طغرل! تا از بندگی خدا فارغ نشوم نمی توانم به وظایف چاکری پادشاه قیام نمایم.
گفتار محکم و پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تأثیر قرار داد و دیده اش را اشک آلود کرد. به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد که همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم بدار، تا از برکت آن امور، کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند.
📌قال علی علیه السلام:
ذوالشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت کالجبل الذی لا تزعزعه الریاح؛
حضرت علی علیه السلام می فرمود:
مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترین مقام و پایه نایل شود، هرگز خود را نمی بازد و از مسیر فضیلت خارج نمی شود. او مانند کوه پابرجاست که وزش بادها قادر نیست به حرکتش درآورد و متزلزلش نماید.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#حکایت
🔹ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...
#ﺧﻮﺍﺟﻪ_ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ_ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d