#حڪـایــت
🔰این حکایت زندگی خیلی هاست
🔹فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای خورد. تاریک بود فکر کرد طلاست.
🔥کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده
🔸گفت: چی را برای چی آتش زدم.
🔺و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم.
🔻آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بیمورد به خطر میاندازیم.
به ما بپیوندید⇩⇩⇩
https://eitaa.com/RAHE_SAADAT
✨﷽✨
#حڪایت
روزے حضرت رسول اڪرم (صلی الله علیه و آله) از شيطان پرسيدند :
اے ملعون چرا مانع از صدقہ دادن مے شوے؟
شيطان گفت: اے رسول خدا اگر ارّه اے بر سرم گذارند و مانند درخت ارّه ام ڪنند برايم راحت تر است از تحمل صدقہ دادن اشخاص
حضرت فرمودند: چرا از صدقہ دادن مردم ناراحتے؟
شيطان جواب داد : در صدقہ پنج خصلت است↯↯
➊ مال را زياد مے ڪند
➋ مريضان را شفا مے دهد
➌ بلاها را دفع مے ڪند
➍ صدقہ دهندگان بہ سرعت از پل صراط عبور مے ڪنند
➎ بدون حساب وارد حساب مے شوندو عذابے برايشان نيست.
رسول اڪرم (صلی الله علیه و آله) پس از شنيدن اين سخنان از شيطان بہ او فرمودند: خدا عذابت را زياد ڪند.
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#حڪـایــت
🔰ماجرای حضرت سلیمان و گنجشک
💠 حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به ماده خود مى گويد:
❗️- چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هايم را به جا نمى آورى؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سليمان را با منقارم به دريا بيندازم توان آن را دارم!
🍀 سليمان از گفتار گنجشك خنديد و آنها را به نزد خود خواست و پرسيد:
چگونه مى توانى چنين كارى بزرگى را انجام دهى؟
🔶 گنجشك پاسخ داد:
- نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خويشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از اين گونه حرفها مى زند.
🔷 گذشته از اينها عاشق را در گفتار و رفتارش نبايد ملامت كرد.
❓سليمان از گنجشك ماده پرسيد:
- چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟
⭕️گنجشك ماده پاسخ داد:
- يا رسول الله! او در محبت من راستگو نيست زيرا كه غير از من به ديگرى نيز مهر و محبت مى ورزد.
♨️ سخن گنجشك چنان در سليمان اثر بخشيد كه به گريه افتاد و سخت گريست. آن گاه چهل روز از مردم كناره گيرى نمود و پيوسته از خداوند مى خواست علاقه ديگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.
📔 بحارالانوار، جلد ۲
به ما بپیوندید⇩⇩⇩
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT
#حڪـایــت
🔰داستان پندآموز پیرمرد فقیر و سگ گرسنه
🔶 یک پیرمرد کارگر که تقریباً ۵۰ سال داشت در یک گوشه ای از شهر زندگی میکرد. روزگار این مرد بیچاره چندان خوب نبود مرد بیچاره روز میرفت کار میکرد روزانه هر اندازه که کار میکرد شب همان را غذا با خود می آورد حتی بعضی روز ها نمیتوانست نفقه خانواده خودش را تأمین کند و شب را گرسنه صبح میکرد.
🔷 یک روز این پیر مرد تا شام کار میکند. شام هنگام در راه برگشت به خانه سه دانه نان از نانوائی با خود گرفت. در وسط راه ناگهان صدای فریاد سگی را میشنود. دلش آرام نمیگیرد میرود میبیند که در یک خرابه یک سک با چند تا توله خود خوابیده از گرسنگی حال حرکت در جانش نمانده بود. دلش برای سگ و توله هایش سوخت،
🍪 مرد از نانی که برای خانواده خود گرفته بود یک دانه اش را پیش سگ انداخت، سگ با خوردن این نان یک کم حرکت پیدا کرد. مرد نان دومی را نیز به سگ داد و بالاخره با یک نان به خانه برگشت.
🔶 بعد از گذشت چند روز این مرد چنان سرمایه دار شد که صاحب چند تا دکان در آن شهر شد مردم از این کار متحیر بودند.
🔷 خود مرد همچنان حیران بود که چطور به یک باره رحمت خدا بر او نازل گشت؟
بعد از فکر های زیاد دریافت که این همه ثروت نتیجه همان روزی بود که به سگ رحم کرده بود.
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT
📜 #حـــڪایت
□روزی دزدی در مجلسی پُر ازدحام
با زیرکی کیسهی سکهی مـردی غافل
را می دزدد هـــــنگامی که به خـــانه
رســید کیسه را باز کرد دید در بالای
سکه ها کاغــذیست که بر آن نوشته
است: «خـدایا به #برکــت این دعــا
سـکه های مـرا حــفاظت بفـــــرما!»
👌اندکی اندیــشه کرد سپس کیسه
را به صاحبـش باز گرداند دوسـتانش
او را سرزنش کردند که چرا این همه
پـــول را از دســت داد. دزد کیسه در
پاســـخ گفت:
✨صاحب کیسه #بــــاور داشت که
دعا دارایی او را نگـهبان است. او بر
این دعا به خدا اعتــقاد نموده است
من دزد دارایــــی او بـــــودم نه دزد
#دیـــــن او اگــر کــــیسه او را پس
نمیدادم باورش بر دعا و خدا سست
می شد آنگاه من دزد باورهای او هم
بودم و این دور از انـــصاف است...!
🔺و این روزها #عـــــدهای هم دزد
خـــــزانه مــــــــردمند و هـــــم دزد
باورهــای شـــان ... !!!
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT
#حڪـایــت
🔷 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع «خدا» رسیدند.
🔶 آرایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.
🔷 مشتری پرسید: چرا باور نمیکنی؟
🔶 آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.
به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود میداشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.
نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیزها وجود داشته باشد.
🔷 مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمیخواست جر و بحث کند.
🔶 آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
🔷 مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
🔶 آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
🔷 مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.
🔶 آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
👌مشتری تائید کرد: دقیقا!! نکته همین است.
✅ خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT