eitaa logo
سنگر خادمین الشهدای گیلان
261 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
523 ویدیو
20 فایل
نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ ❤️|خادم باشی... عاشق باشی... مگر دلت آرام میگیرد؟! ➕ سنگر خادمین الشهدای استان گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
مشاهده در ایتا
دانلود
✅شهید گمنام 🔺 طلائیه بودیم. بیل میکانیکی داشت روی زمین کار می کرد که شهید پیدا شد . همراهش یک دفتر قطور اما کوچک بود، مثل دفتری که بیشتر مداح ها دارند. 🔻برگ های دفتر ، گل گرفته بود. باز کردنش زحمت زیادی داشت. صفحه اولش را که نگاه کردم بالایش نوشته بود عمه بیا گم شده پیدا شده. 🎙 راوی: منبع: خط عاشقی 1، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
💌 | 🔻 یکی از بچه های روستا در جبهه مسؤول تدارکات بود. باید سهمیه ی غذایمان را از او می گرفتیم. علی به شوخی گفت: «موقع غذا به خاطر هم ولایتی بودن دو تا کمپوت اضافی بده.» غلام رضا با ناراحتی گفت: «آن وقت تمام اجر و زحماتمون با یک اشتباه از بین می رود ما هم دیگر مورد موهبت خدا قرار نمی گیریم.» 🔅 از جبهه آمد. لباس هایش را که پاره شده بود، با دست می دوخت. گفتم: «این همه می جنگی نباید یک لباس درست و حسابی بهت بدهند؟» خیلی جدی گرفت: «این لباس بیت الماله.» بعد از دوختن لباس گفت: «پدرجان ما برای دفاع از کشورمان می جنگیم و به تکلیف عمل می کنیم. لباس نو هم که بپوشیم توی جبهه خاکی و پاره می شود. هدف ما یک چیز دیگر است. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
📍 | 🔅 عاشق و دلداده حضرت زهرا (س) بود. می گفت ، آخرش حاجتم رو می گیرم ، یه روز به عکس من نگاه می کنید و می گید شهید محسن . به خانواده اش سفارش کرده بود ، هر وقت برای خانم فاطمه زهرا گریه می کنید ، اشک هاتون رو به سینه بمالید ، موقع خواب وضو بگیرید و توی رخت خواب سه مرتبه بگید ، یازهرا (س) . برای گرفتن وضو و اقامه نماز صبح ، حضرت زهرا (س) ، یادتون نره 🌷 📕 خط عاشقی ، ج2 ➕ کانال روحانی شهید میرزا کوچک👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
| 🔻 به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت.‌ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد . ➖ از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. 🔅 نان را برداشت و گفت، ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود، بعد یک تکه سنگ برداشت، و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. 🌻 پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود..... 📕 سلام برابراهیم۲ ، ص۱۴۷ ‌‌➕ کانال روحانی شهید میرزا کوچک👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
📝خاطرات شهدا | 🔻 مهربان بودن یعنی این.. 🔅 باید با اتوبوس می‌رفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده می‌رفت تا پولش رو جمع‌کنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... می‌گفت: دوسـت دارم زندگی‌ام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید... 📍خاطره‌ای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاج‌عبدالله ضابط 📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹ ➕ سنگر خادمین الشهدای استان گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
💬 | 🔻 اگر از دست کسی ناراحت هستید دو رکعت نماز بخوانید و بگوئید؛ خدایا این بنده تو حواسش نبود من ازش گذشتم تو هم بگذر..... ❤️ ➕ سنگر خادمین الشهدای استان گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
┈•‌‌‌‌‌‌꧁حاج༼﷽༽عمران꧂•┈ 🔰 | 🔻دیده بود که در محله آنها مسجد وجود ندارد، زمینی خرید و مسجد المهدی را ساخت‌. عاشق امام عصر عج الله بود. بارها خدمت امام رسیده و مطالبی از ایشان نقل می کرد. شب عملیات به چند نفر دیگر مژده شهادت داد. همگی همراه با شیرعلی به شهادت رسیدند. اما... 📍می‌گفت: «شرمنده‌ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود» 🌷 بعد شهادت وصیت نامه‌اش رو آوردند نوشته بود: قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کنده ام.سراغ قبر که رفتند، دیدند برای هیکلش کوچیکه، وقتی جنازه‌ش اومد، قبر اندازه اندازه بود! اندازه تن بی‌سرش. 📚برگرفته از کتاب وصال ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ✓ ایتا ↶ 🆔 https://eitaa.com/rahiye_noor_gilan ✓ روبیکا ↶ 🆔 https://rubika.ir/haajomran
🔰 | 🔻 زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه‌ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس‌های آن‌ها را بشوید، گفتم « برادراحمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت «هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه‌ی بچه‌ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت «مال بیت‌المال بود، مواظب بودم خیس نشه.»احمد متوسلیان 📍مرکز فضای مجازی راهیان نور ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ✓ ایتا ↶ 🆔 https://eitaa.com/rahiye_noor_gilan ✓ روبیکا ↶ 🆔 https://rubika.ir/haajomran ✓ شاد↶ 🆔https://shad.ir/bfgilan
•‌‌‌‌‌‌꧁حاج༼﷽༽عمران꧂• 🔰 | 🔻مدیر مدرسه می گفت: آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرد‌ها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه‌های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند، بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. من با آقای هادی برخورد کردم و گفتم که نظم مدرسه را بهم ریختی. در صورتیکه هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود، بعد هم به ایشان گفتم حق نداری اینجا از این کارها بکنی و آقای هادی از پیش ما رفت. حال همه بچه‌ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم و همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکردند. 📍مرکز فضای مجازی راهیان نور ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ✓ ایتا ↶ 🆔 https://eitaa.com/rahiye_noor_gilan ✓ روبیکا ↶ 🆔 https://rubika.ir/haajomran ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
┈•꧁حاج༼﷽༽عمران꧂•┈ 💌 | 🔻 یکی از بچه های روستا در جبهه مسؤول تدارکات بود. باید سهمیه ی غذایمان را از او می گرفتیم. علی به شوخی گفت: «موقع غذا به خاطر هم ولایتی بودن دو تا کمپوت اضافی بده.» غلام رضا با ناراحتی گفت: «آن وقت تمام اجر و زحماتمون با یک اشتباه از بین می رود ما هم دیگر مورد موهبت خدا قرار نمی گیریم.» 🔅 از جبهه آمد. لباس هایش را که پاره شده بود، با دست می دوخت. گفتم: «این همه می جنگی نباید یک لباس درست و حسابی بهت بدهند؟» خیلی جدی گرفت: «این لباس بیت الماله.» بعد از دوختن لباس گفت: «پدرجان ما برای دفاع از کشورمان می جنگیم و به تکلیف عمل می کنیم. لباس نو هم که بپوشیم توی جبهه خاکی و پاره می شود. هدف ما یک چیز دیگر است. 📍مرکز فضای مجازی راهیان نور ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ✓ ایتا ↶ 🆔 https://eitaa.com/rahiye_noor_gilan ✓ روبیکا ↶ 🆔 https://rubika.ir/haajomran