eitaa logo
سنگر خادمین الشهدای گیلان
272 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
523 ویدیو
20 فایل
نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ ❤️|خادم باشی... عاشق باشی... مگر دلت آرام میگیرد؟! ➕ سنگر خادمین الشهدای استان گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نو+جوان
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | *فردا به توانِ تو* 😎 نوجوانان ما 🆚 نوجوانان اونا *💪 روایت سربلندی شما از سیلِ آق‌قلا تا مبارزه با کرونا* 🌺 مبارک... 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @nojavan_khamenei
سردار شهید حاج حسین اسداللهی 🕊 فرمانده لشکر ۲۷‌ محمد رسول‌الله✌️ 🆔 @Rahiye_noor_gilan "ستاد مرکزی راهیان نور استان‌ گیلان"
🔻 خاطرات شهدا 🔅 من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت‌ و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش گل و کتاب می‌خرید و به ملاقات مجروحان جنگی می‌رفت.در زمینه‌های مختلف، به ویژه حجاب و حمایت از امام‌خمینی(ره) با آنها مصاحبه می‌کرد و در صبحگاه مدرسه یا در روزنامه دیواری مدرسه‌شان، سخنان مجروحان را برای دانش‌آموزان بازگو می‌کرد. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او می‌گفت: «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی‌توانست حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه علمیه قم برود. 🔅 یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.»  🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahiye_noor_gilan
🌹قصه رفاقت🌹 📍بعضی وقتها سر شب که می رسیدم خانه، تلفن زنگ می زد: «امشب خانه تشریف دارید؟ » می گفتم: «بله،چطور؟» میگفت: «میخواهم بیایم خانه تان یک شام درست و حسابی بخورم، نه شام آشپزخانه سپاه را ..» دیگر فهمیده بودم شام را بهانه می کرد، سر می زد به خانه بچه ها. دوستيهايمان را می کرد یا اگر مشکلی در زندگی داشتند و می توانست، برطرف می کرد. 📔کتاب (رسم خوبان) صفحه ۴۹ ➕ستادمرکزی راهیان نور گیلان👇 🆔 @Rahiye_noor_gilan ------------------------•○◈❂
. اَگہ بِخواهِے زِندِگِے کِنے بایَدمُنتَظِر مَرگ باشِے تا بِه سُراغَت بِیایَد وَلے...اَگہ " " شُدے بِه سَمتِ مَرگ پَرواز مِیکُنے... اِین خاصِیَتِ ڪَسانےاَست کِہ جاودانہِ خواهَند شُد!... وَشُهَداجاودانِہ‌هاےِتاریخ‌اَند. 🆔 @Rahiye_noor_gilan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شهوت شهادت را بخُشکانید! 🎙 به روایت حاج حسین یکتا ستاد مرکزی راهیان نور استان ‌گیلان👇 🆔 @Rahiye_noor_gilan
عکس دونفره با ،برگه تردد شهیدامینی‌فر😌👇 ✅ @Rahiye_noor_gilan 🇮🇷
سنگر خادمین الشهدای گیلان
عکس دونفره با #حاج_همت ،برگه تردد شهیدامینی‌فر😌👇 ✅ @Rahiye_noor_gilan 🇮🇷
نکته جالب زندگی عمو حسن در دوکوهه این بود که وی بعد از ورود، عکسی را با فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله گرفت📸 و هر مانعی را در جبهه با این عکس پشت سر می گذاشت، در واقع عکس با به برگه مجوز وی تبدیل شده بود😃. گفتنی است او وقتی به واحد تبلیغات می رفت، بچه هایی تنبل  آنجا تنبلیغات می گفت. شهید حسن امینی فر برای نوجوان ها و جوان ها احترام زیادی قائل بود☺️. همیشه قبل از آنکه آنها به وی سلام کنند، او به این بچه ها سلام می کرد و آنها را بانام های «گلم» «شاخه نباتم» « پروانه من» خطاب می کرد😊. هرگاه کسی زودتر به او سلام می گفت، علاوه بر جواب سلام رزمنده ها ، دست آنها را می بوسید☺️. وقتی رزمنده ها تلافی می کردند او گریه می کرد و می گفت: من باید دست شما را ببوسم، شما بسیجی هستید و پاک، ولی شما از گذشته من چه می دانید؟😞 عمو حسن همیشه در، دیوار و ساختمان های دوکوهه را دست می کشید و به صورت خود می مالید.وی می گفت: دوکوهه متبرک است و با این کار خودم را متبرک می کنم. علاوه بر این لباسی را به یادگار از گرفته بود که علاقه زیاد این لباس باعث شده بود تا این رزمنده کمتر لباس نو بخرد.🙂 شهید حسن امینی فر همیشه برای رزمندگان اسلام حنا می گذاشت. وقتی به او می گفتند چرا برای خود حنا نمی گذاری، در جواب می گفت قرار است محاصن من به خون خضاب شود💔.عمو حسن بارها در زیر آوار جنگ ماند و هر بار که بیرون می آمد با خود می گفت این بار نیز نشد.☹️ اما سرانجام انتظار عمو حسن نیز به پایان رسید و وعده صادق محقق شد. در عملیات کربلای چهار محاصن عمو حسن به خون پاک خود خضاب شد، تا روز های پایانی دی ماه 1365 با پرواز در 70 سالگی او رقم بخورد🕊 🌹 🆔 @Rahiye_noor_gilan
30.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙️|پادکست: درد دل با منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) 🔻گوینده: خادم الشهدا ف.جلالیان 🔻کمیته خادمین شهدا استان گیلان 🆔 @Rahiye_noor_gilan ""کمیته خادمین الشهدای استان گیلان""
🔻‍ شهید ۱۳ ساله گیلانی را بیشتر بشناسیم 🔅 شهید «جمشید داداشی» در یک خانواده متدین در تاریخ ۱ تیر ۱۳۴۸ در شهرستان رودسر دیده به جهان گشود در سنین کودکی پدرش را از دست داد و او را برای فراگرفتن قرآن به مکتب فرستادم تا بتواند قرآن را به طور کامل فراگیرد. 🔅 این شهید بزرگوار بسیار مردم دوست بود و کوچکترین درآمد خود را در اختیار نیازمندان قرار می داد، بعد از اینکه به سنی رسیده بود که می توانست هدف و راه خود را انتخاب نماید عازم تهران شد در آن جا مدتی مشغول به کار بود. 🔅 بدین ترتیب او به جبهه رفت و مدت ۶ ماه در اهواز و جبهه بود. او در جبهه علاوه بر خدمت کردن درس نیز می خواند تا از نظر علمی نیز به پیشرفت بالایی دست یابد. به امام علاقه زیادی داشت و پس از حضور در عملیات فتح المبین منطقه شوش – اهواز در تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ در سن ۱۳ سالگی به رسید. 🔅 قبل از شهادتش خواب دیدم که دستش روی سرش است به او گفتم: چه اتفاقی برایت افتاده است؟ گفت: مادرم سرم درد می کند وقتی به سرش نگاه کردم دیدم زخمی شده و بعد از چند روز خبر شهادتش را همانگونه که به خواب دیده بودم برایم آوردند. ➕ به راهیان نور گیلان بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
بهش‌میگفتن‌.. حرانقلاب‌خمینے.. یعنے بهش‌میگفتن‌ضرغام.. همرزم‌حاج‌قاسم‌سلیمانی یعنے چقدر شهدا شبیه یکدیگرند... 🆔 @Rahiye_noor_gilan