eitaa logo
کانال کمیل
286 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
Reza Narimani - Boland Shod Alamdar (128).mp3
7.34M
ـ نمیشه برگردی؟😭😭
46.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزم پلاکاردی🇮🇷💪 تاریخ ۱۳ دی ماه ۱۴۰۱ همزمان با سالروز شهادت سردار با حضور چند صد نفری بانوان و اقایان مشهدی محدوده ازادشهر_ امامت کاری از کارگروه رسانه پویش سفیران
شهید علی شفیعی طی عملیات والفجر هشت، مجبور به ماندن در کارخانه نمک فاو‌ به مدت طولانی شده و به علت وضو گرفتن فراوان با آب شورِ کارخانه، لایه ای از نمک بر پوستش نشسته بود. با خنده به بچه ها می گفت: اگر نمک می خواهید، من دارم. و با دست کشیدن بر موها و صورت خود، نمک ها روی زمین می ریخت! 👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است 👉 🌷🕊🌷🕊🕊
شهید سلیمانی به هر دو حُسنیین رسید؛ هم پیروز شد هم به شهادت رسید؛ یعنی‌خدای‌متعال کِلتَاالحُسنَیَین را به این شهید عزیز داد. ۹۸/۱۱/۲۹
+و سلام بر او که می گفت: این را من به جوانها میگویم دنبال تعلقات پَست نباشیم همه ما راهی به یک سمت هستیم..!☝️🏻🌱
Hossein Haghighi - Sahne Barooni (128).mp3
3.84M
از تو گلدسته دارن کبوتران گوش میدن به نغمه نقاره مهره کربلا روی سجاده صحن بارونی🌨 آقای حسین حقیقی
ابراهیم می دانست و درک می کرد که کسی در این دنیا باقی نمی ماند و دنیا ارزش کار کردن و اهمیت دادن ندارند، لذا تلاشش این بود که تنها برای رضای خدا کار کند و این کارش او را نزد خدا بزرگ و بلند مرتبه کرد ... كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ همه کسانى که روى آن (زمین) هستند فانى مى شوند، و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند. الرحمن. آیه۲۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6005927845472241705.mp3
6.02M
مهدی_رسولی بوی میدهد باغ شهادت نور خدا وقتی به سیمای شهید است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Narimani-To-Panahami.mp3
3.87M
نماهنگ تو پناهمی ... 🎙کربلایی سید رضا نریمانی
‏وقتی برای دنیای بقیه از دنیات گذشتی، میشی دنیایِ یه دنیا آدمِ دیگه.. همون قضیهِ عزتِ بعد شهادت! وقتی یک عمر خالصانه برای خدا کار کنی، وقتی تو همه کارات خدا رو در نظر بگیری، بایدم تهش به چنین عزت و جایگاهی برسی. حاج قاسم مصداق بارزِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ ست.. اینکه خدا عزت و ابرو بهت بده که اون همه جمعیت و محب داشته باشی اینا الکی نیست، قطعا کار بندگان مخلص و مؤمن خداست. وقتی تو برای خدا عزیز بشی، خدا تو رو برایِ همه عزیز می‌کنه :)
‏نمی‌شود فقط از قهرمان‌مان بگوییم و همسر بزرگش را نادیده بگیریم؛ پشت شیرمردها، شیرزن‌ها ایستاده اند ‌...
از خاطرم نمی‌رود که به خاطرم رفتی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا ۹۴ در محضر شهدا🕊 روایت زیبای حاج قاسم از کلمات قصار امیرالمومنین علی علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 داعشی ها دختر سه ساله رو با زنجیر بستن و جلوی چشماش پدرومادرش رو سر بُریدن! حاج قاسم با چنین وحوشی جنگید تا پاشون به ایران نرسه... همه ما قدردان این ژنرال وطن پرست هستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم "یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده..." -هنوز بیهوشه؟ -مِثی خودم شدِس. بِدون قول می‌دم مِثی خودم عزیزکرده می‌شِد. -از همه‌مون کوچیک‌تره. دهه هشتادی بود دیگه؟ -آقا آرمان... بابا... آهنگ لطیف و روح‌نواز صدایش، از میان گفت و گوها می‌گذرد و دردهایم را آرام می‌کند. چشم باز می‌کنم تا صاحب آن صدای آشنا را ببینم. بالای سرم، چندنفر حلقه زده‌اند و نگاهم می‌کنند. صدای آن مرد را از بالای سرم شنیدم... پلک می‌زنم تا واضح ببینمشان. مرد با همان صدای گرم و ته‌لهجه کرمانی، دوباره می‌گوید: آرمان بابا... صدامو می‌شنوی؟ تا چشمم به چهره‌هاشان می‌افتد، همه را می‌شناسم، یکی از یکی بیشتر. انگار سال‌ها باهم بوده‌ایم و محبتی میان‌مان هست عمیق‌تر از تمام اقیانوس‌ها و طولانی‌تر از تمام تاریخ بشر. سرم دیگر روی زمین نیست؛ کسی آن را به زانو گرفته و پیشانیِ شکسته‌ام را نوازش می‌کند. بالا را نگاه می‌کنم و مرد را می‌بینم؛ مردی با چشمان خمار و عاشق‌کش، و لبخندی بر لب. حاج قاسم. دستش را آرام می‌کشد روی صورتم و خون را از روی آن پاک می‌کند: سلام آقا آرمان. لبخندش به من هم سرایت می‌کند: سلام حاج قاسم... شما برگشتین؟ این‌جا چکار می‌کنین؟ لبخندش عمیق‌تر می‌شود: من نرفته بودم که بخوام برگردم، همه ما همین‌جاییم، هستیم. و با چشم اشاره می‌کند به کسانی که دورم حلقه زده‌اند. دوباره چهره‌های بهشتی‌شان را نگاه می‌کنم. سمت راستم، محسن حججی نشسته و دستم را در دستش گرفته. دستم را فشار می‌دهد و با لهجه نجف‌آبادی قشنگش می‌گوید: عَجِب کاری کردِی پِسِّر! همچین مِثی خودم شُدِی... آرام و بی‌رمق می‌خندم: هنوز مونده تا به پای شما برسیم. کنارش، عبدالله پولادوند، با آن چهره محجوب و دوست‌داشتنی‌اش نشسته و آرام می‌گوید: شبیه منم هست. محسن قوطاسلو، سمت دیگرم نشسته و می‌خندد: دیدی این دفعه ما اومدیم پیشت آقا آرمان؟ سجاد زبرجدی آرام می‌زند به بازوی محسن قوطاسلو: جای آقا آرمان کنار دست خودمه. دوباره به چهره حاج قاسم نگاه می‌کنم. بدون این که چیزی بپرسم، حاج قاسم جوابم را می‌دهد: ما کشوری که براش خون دادیم رو رها نمی‌کنیم. هرشب میایم توی خیابونا گشت می‌زنیم؛ مخصوصا الان که اوضاع یکم بهم ریخته ست. هر خیابون، هر کوچه، دست یکی از ماست. هوای مردم رو داریم تا اوضاع آروم بشه. محسن قوطاسلو، جمله حاج قاسم را تکمیل می‌کند: حاج قاسم خودش ما رو تقسیم کرده بین محله‌ها و فرماندهی‌مون می‌کنه. محسن حججی، دوباره آرام دستم را می‌فشارد: تا حَجی فهمید گیر افتادِی، مَنا فرستاد بیام کُمِکِد(کمکت). بعدم خودشا چن تا اِز بِچا رسیدن بالا سَرِد(سرت). سرخوش از حس آرامشی که دارم و دردهایی که التیام گرفته‌اند، نگاه تشکر‌آمیزم را روانه می‌کنم به سمت حاج قاسم. حاج قاسم دست می‌کشد میان موهایم: فکر کردی من می‌ذارم نیروهای پاک و مخلص توی میدون غریب‌کش بشن؟ چشمانم پر می‌شود از اشک شوق و زمزمه می‌کنم: این دو سال خیلی دلتنگ‌تون بودم حاجی... خوب شد اومدین... یک نفر دارد از دور می‌دود به سمت‌مان. حسین یوسف‌الهی ست. بالای سرمان می‌ایستد و می‌گوید: حاجی، آقا مرتضی جاویدی کارتون داره... -آقا مرتضای شیراز؟ فرمانده گردان والفجر؟ -آره حاجی... گفت به داد شاهچراغ برسید... لحن حاج قاسم، محکم و قاطع شد: بهش بگو مقاومت کنه، الان میام. همه از جا بلند می‌شوند، جز حاج قاسم که هنوز سر من را روی پایش نگه داشته. می‌گویم: من چی؟ من باید چکار کنم؟ حاج قاسم پیشانی‌ام را می‌بوسد: دو روز دیگه صبر کن... خود آقا اباعبدالله میان میارنت پیش ما. سرم را از روی پایش برمی‌دارد و از جا بلند می‌شود. هرچه از من فاصله می‌گیرد، درد و سرما بیشتر به تنم برمی‌گردد. می‌گویم: حاج قاسم صبر کن... نرو... دستش را برایم تکان می‌دهد و درحالی که می‌دود، فریاد می‌زند: دو روز دیگه صبر کن آقا آرمان. ما همین دور و بریم... 📌 داستانک ❤️ 🤲
«جمال جعفر محمد آل ابراهیم» یا «جمال ابراهیمی»، که بیشتر با لقبش «ابومهدی المهندس» شناخته می‌شود، فرمانده اجرایی یا به عبارت دیگر فرمانده میدانی بسیج مردمی عراق یا حشدالشعبی بود. او در سال 1953 میلادی (برابر با سال ۱۳۳۲ شمسی) در بصره از پدری عراقی و مادری ایرانی متولد شد. در سال ۱۳۵۲ش/۱۹۷۳م وارد دانشگاه «الجامعة التکنولوجیة» شد و در رشته مهندسی عمران مدرک کارشناسی گرفت. در رشته علوم سیاسی هم تحصیل کرد و با مدرک دکتری فارغ التحصیل شد. او همچنین دروس مقدماتی حوزه علمیه را در حوزه آیت الله سید محسن حکیم در بصره فراگرفت. شهید ابومهدی‌المهندس و سردار شهیدقاسم‌سلیمانی، دو هم­رزم قدیمی، از سالیان دور در میدان­ های مبارزه جبهه مقاومت، دوشادوش یکدیگر، می­ جنگیدند؛ به خصوص در پاک­ سازی سرزمین­ های اشغال شده عراق و سوریه از تروریست ­های تکفیری­ داعش. اما ابومهدی همواره خود را "سرباز معرفی می­کرد، که به این سربازی افتخار می­ کند". المهندس🌷