✨﷽✨ـ
🍂 #مهرمادر
ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا میکرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در میایستاد و خوش آمد میگفت.
در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولیعصر عجلﷲفرجه- راهاندازی کرد.
وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی انشاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.»
علت این همه عشق و علاقهاش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او میدانستند. یکی از آنها میگفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند.
در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی میگفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. میخواست روحیهی نیروها خراب نشود.»
دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بیهوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!
گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بیفایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بیهوش بودی، چه شد که یکدفعه از جا بلند شدی؟ هر چه میپرسیدم جواب نمیداد.
قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهرهی من انداخت و گفت «میگویم، به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی حرفی نزنی.»
بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمیتوانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.»
وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.»
📖 مهر مادر
🥀 شهید احمد کاظمی
▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸
▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴
▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان
#حضرت_زهرا سلامﷲعلیها
✨﷽✨ـ
🍂 #مهرمادر
🌸 از حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) دست برندارید
گلولههای دشمن پشت سر هم میریخت روی سرمان. مانده بودیم چهکار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) تا بارون بیاد».
دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران آمد و آتش دشمن آرام شد.
اللهیار داشت از خوشحالی گریه میکرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان(عجلﷲفرجه) را قسم بدین به جان مادرشان، حتماً جواب میگیرید».
📖 خبرگزاری دفاع مقدس
🥀 شهید اللهیار جابری
▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۹
▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۵
▫️ محل شهادت حاج عمران عراق