eitaa logo
کانال کمیل
284 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 ⚘^'💜'^ 🍂می گفت ؛ دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در هستم.   یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم؛ یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم می‌خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ،  همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد .  دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این‌دنیا دیگر کاری‌نداشت . . .🍂
30.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پیام فرمانده | معجزه اخلاص 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «شهید سلیمانی، هم شجاع بود، هم با تدبیر بود؛ صِرف شجاعت نبود؛ بعضی‌ها شجاعت دارند امّا تدبیر و عقل لازم برای به کار بردن این شجاعت را ندارند... در عرصه‌ی سیاست هم، هم شجاع بود، هم با تدبیر بود؛ سخنش اثرگذار بود، قانع‌کننده بود، تأثیر‌گذار بود. از همه‌ی اینها بالاتر، اخلاص او بود؛ با اخلاص بود؛ این ابزار شجاعت و ابزار تدبیر را برای خدا خرج میکرد؛ اهل تظاهر و ریا و مانند اینها نبود. اخلاص خیلی مهم است.» ۹۸/۱۰/۱۸ 🌷
• • 🕊 آسید‌مجتبی خیلی حضرت‌زهرا«س» رو دوست داشت؛ یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم بھ پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می‌پیچه بلند بلند هم داد می‌زد... آخ‌ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد؛ گفتم چته مادر!چی شده؟ گفت: مادر جان !از خدا خواستم دردی کھ حضرت زهرا«س» بین در و دیوار کشید رو بھِم بچشونه... الان بھم نشون‌داد؛خیلی‌دردداشت‌مادر ... خیلی...😭 الهی بمیرم براتون مادر جان باید مادر باشی تا بفهمی چه کشیده است مادر جانم😭😭😭
کانال کمیل
• • #دمی‌با‌شھدا🕊 آسید‌مجتبی خیلی حضرت‌زهرا«س» رو دوست داشت؛ یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد
🕊 احتیاط کن! :) تو ذهنت باشد کھ یکی دارد مرا می‌بیند، یک آقایی دارد مرا می‌بیند، دست از پا خطا نکنم، مھدی‌فاطمه«س»خجالت بکشد. وقتی می‌رود خدمت مادرش کھ گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت‌زهرا«س»چھ جوابی می‌خواهیم بدهیم...!
ملتی که شهیدانش را فراموش‌کند؛ هرگز رنگ خوشبختی‌وعزت را نخواهددید📛°! 🌱
Γ🖤🔗°〇 شـده دلتـــنگ شوے غــم بہ جـہـانـٺ بـرسـد؟ گــره اٺ کـور شـود غــم بہ روانـٺ بـرسـد ؟ 💔
هدایت شده از افسران جنگ نرم
چهارشنبه امام رضایی دهم دیماه.mp3
12.72M
🎤سخنرانی‌: حجت‌الاسلام‌فرازی‌ نیا 📒موضوع: چهارشنبه های امام رضایی و سالگرد سپهبد سلیمانی ⏰تاریخ: ۹۹/۱۰/۱۰ @softwar_313
تــمام لحظه های با تـــو بودنم ❤️ "به خیر است" صبح ظهر شب چه فـرقـــی میکند... 🌹 وَاَجعَلنا مِن اَنصارِه وَ اعوانِه🌷
332K
درباره شهید ابومهدی مهندس عزیز نشر حداکثری
⭕️ برادران عراقی هشتگ را ترند کرده‌اند، چه خوب است که ما هم هشتگ را ترند کنیم مقاومت اسلامی، مرز ندارد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ روز مانده... از داغ غمت تمام گل‌ها پرپر افتاده زمین دو دست و پا و یک سر💔 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
1_379186522.mp3
9.39M
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 @RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5963072369734976897.mp3
4.94M
3 🚨 اتفاقات تلخ بعد از شهادت پیامبر.... برنامه های یهود برای از بردن اسلام استاد طائب
🌷هرروز بایک (۸) 🌺شهید علی ◽️تاریخ ولادت: ۱۳۴۹/۴/۱۰ ◽️محل ولادت:روستای روح آباد زرندکرمان ◽️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۰ ◽️محل شهادت: عملیات کربلای(۱)منطقه مهران ◽️مزار شریف:روستای روح آباد زرندکرمان 🔻زندگینامه _شهید 🌷شهید دانش آموز علی عرب متولد دهم تیر ماه ۱۳۴۹ روستای روح آباد زرند کرمان می‌باشد.در دوران هشت سال دفاع مقدس با رها کردن مدرسه، به سنگر جهاد و شهادت شتافت و جانانه در راه وصل گام نهاد. 🌷در تاریخ دهم تیر ماه ۱۳۶۵، در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای ۱ در منطقه مهران شعله‌های آتش تمام وجودش را فرا گرفته بود. بسیجی ۱۶ ساله لشکر 41 ثارالله، آرام‌ آرام سوخت و به شهادت رسید. 🔻آخرین _دیدار(روایتی از همرزم شهید) 🥀یک دست لباس نو از توی بسته ای که همراهش بود درآورد و پوشید. قرار بود تا چند ساعت دیگر عملیات شروع شود، گفتم: چه خبره؟ لباس نو پوشیدی؟ چرخید به طرفم و گفت: این لباس شهادت من است. گفت: چون آب نیست، تیمم کن باید نماز شهادت بخوانیم .قبل از اینکه برود توی معبر و حرکت کند، نمازش را خواند. 🔻شهیدی که ققنوس وار سوخت وجاودانه شد... 🍂کوله پشتیاش سنگین بود. آرپیجی، نارنجک،... محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود، آهسته، آهسته جلو میرفتیم، دشمن در فاصله 200 متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود،... ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاهها چرخید طرف علی... اما کسی نمیتوانست به او کمک کند... خرجیها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند. تا انفجار آنها به کسی آسی
هدایت شده از سبحان کمالی خرم
سَلاٰمْ عـ👋🏿ـلـ👋🏾ـیـ👋🏽ـکـ👋🏼ـم می دونمـ... که تو ایتات خییییییییلی کــانــال داری😊 ولی نگران نباش 🧐 یه کانال میگم که ::: جزء هشتگ های اصــــلیشهـ خب حالا این کانال ا س م ش که مورد تایید خیلیا بوده 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌸🌸🌸 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌸🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌸🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺 🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 فقط بزن رو اسم مبارک
کانال کمیل
#پروفایل‌فاطمیـه🖤
+همش دارم فڪر میڪنم شهـدا تو فاطمیہ چه جور التماس مادرڪردن ؟! ڪه خریدشون وبردشون .... ڪاش ماهم بلد بودیم♡:) 🖤
همراه ابراهیم بودم. با موتور از مسیری تقریبا دور به سمت خانه بر می گشتیم پیر مردی به همراه خانواده اش در کنار خیابان ایستاده بودند. جلوی ما دست تکان داد و من ایستادم. آدرس جایی را پرسید. بعد از جواب شروع کرد از مشکلاتش گفتن. به قیافه اش نمی آمد که گدا یا معتاد باشد. ابراهیم هم پیاده شده. جیب های شلوارش را گشت ولی چیزی پیدا نکرد. به من گفت: امیر چیزی همراهت داری!؟ من هم جیب هایم را گشتم. ولی به طور اتفاقی هیچ پولی همراهم نبود. ابراهیم گفت: تو رو خدا باز هم ببین. من هم گشتم ولی چیزی همراهم نبود. از آن پیرمرد عذر خواهی کردیم و به راهمان ادامه دادیم. بین راه از آینه موتور، ابراهیم را دیدم. اشک می ریخت برای همین امدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: ابرام جون داری گریه می کنی؟ صورتش را پاک کرد. گفت: ما نتوانستیم به یک انسان که محتاج بود کمک کنیم. گفتم: خب پول نداشتیم. این که گناه نداره. گفت: می دانم ولی دلم خیلی برایش سوخت. توفیق نداشتیم کمکش کنیم.. 🔷فردای آن روز ابراهیم را دیدم می گفت: دیگر هیچ وقت بدون پول از خانه بیرون نمی آیم...🌼🦋