حرام است حرام! شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
بسم الله الرحیم الرحیم
نگذاشت تالار بگیریم ،ما هم تمام مجالس را در منزل گرفتیم.
خا نمها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم ،داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایا ی خانواده ها تقدیمشان شود.
گفتم:مادر جان !عروسی است همه منتظر هستند چرا نمی آیی؟ اگر نییایی فکر می کنند عیبی داری !!
گفت : نه هر فکری می خواهند بکنند از نظر اسلام درست نیست جایی بروم که این همه خانم آنجا جمع هستند.
کنترل نگاه ها در این شرایط سخت است سخت!!!
منبع:. شهاب ص۶۷
امام على علیه السلام :
مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ؛
هر كس چشم خود را [از نامحرم] فرو بندد، قلبش راحت مى شود.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 260 ، ح 5555
#داستان_راستان
حافظان بیت المال
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حاج حسین مجروح شیمیایی بود
کمیسیون پزشکی تصویب کرد که برای درمان بره خارج از کشور
حاجی مخفیانه با پزشک معالج خودش تماس گرفت
ازش خواست صادقانه با او در موردی بیماری اش صحبت کنه
دکتر گفت: هیچ درمانی برا بیماریش وجود نداره و اعزامش بی فایده است
حاج حسین هم بلافاصله با مسئولین مربوطه تماس گرفت و گفت:
حاضر نیستم بیت المال رو صرف کاری کنین که نتیجه نداره...
خاطره ای از زندگی شهید حاج حسین محمدیانی
راوی : عموی شهید
منبع: کتاب حافظان بیت المال ، صفحه 145
#داستان_راستان
🔴 کیفر بد اخلاقی
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله ومردم از خاکسپاری #سعد_بن_معاذ بازگشتندپرسیدند:ای رسول خدا با سعد کاری کردی که با هیچکس دیگری نکردی جنازه اش را بدون ردا و کفش مشایعت کردی؟فرمود:فرشتگان بدون کفش و ردا در تشیع او حاضر شدندومن به آنان تاسی کردم .گفتند:یکبارسمت راست تابوت و بار دیگر سمت چپ آن را گرفتی!
فرمود: دستم در دست جبرئیل بود و هر جا را که او میگرفت میگرفتم.
گفتند: به غسل او فرمان دادی و خودت بر جنازه اش نماز گزاردی و خودت به خاکش سپردی؛ آنگاه فرمود همانا عذاب قبری بر سعد اصابت کرد؟
فرمود: آری، رفتار او سعد با خانواده اش تند بود. 1
در مذمت سختگیری بر خانواده از رسول خدا به روایت شده است که فرمود: بدترین مردم مرد سختگیر بر خانواده است. 2
شخصی پرسید: ای رسول خدا! مراد از سختگیری بر خانواده چیست؟ فرمود: مرد هرگاه وارد خانه شد همسرش بترسد و فرزندش بهراسد و بگریزد و هرگاه از خانه بیرون رفت همسرش بخندد. 3
1.علل الشرایع، ص۳۱۰
2.الجامع الصغیر، ج2، ص77
3.مجمع الزوائد، ج8، ص ه٢
#داستان_راستان
همت چاره ساز است ...شهیدان زنده اند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یک استاد دانشگاه می گفت: شبی در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد به من گفت: بپر بالا.
از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم. و بعد از خواب پریدم ...
به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟ گفتند: آدرس خانه را بلدی؟ گفتم: بله. گفتند معلوم است، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی.
خودم را به در آن خانه رساندم. در زدم. پسر جوانی دم در آمد. گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد.
رفتیم داخل و گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت.
گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
کتاب «شهیدان زندهاند» چاپ موسسه شهید ابراهیم هادی را حتما تهیه کنید. خاطره 40 شهیدی که بعد از شهادت برگشتند و حماسه ای خلق کردند، در آن کتاب نوشته شده است
#داستان_راستان
عباسعلی فتاحی
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود.سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود.زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند:آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه ، بزرگترین اشتباهه....
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود...
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... و تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه!ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند:مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
#داستان_راستان
بسم الله الرحمن الرحیم
داستانهایی از کتاب داستان راستان (7)
نویسنده شهید مطهری
🔴🚶قافله ای كه به حج می رفت 🚶🔴
✔️ ✔️ قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد، از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد.
در بین راه مكه و مدینه، در یكی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود.
آن مرد 🚶در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با كمال تعجب ❗️از اهل قافله پرسید: ❓
⁉️ این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟
- نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد.
مردی صالح و متقی و پرهیزگار است.
ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد.
- معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند.
- ❓ مگر این شخص كیست؟ .
-❗️ این، علی بن الحسین زین العابدین ❣ است.
جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص:
203
✔️ آنگاه به عنوان گله گفتند:
«این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم. » .
✔️✔️ امام: «من عمدا شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم،
زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم. » [1]
🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣
[1] . بحار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحه ی 21، و در صفحه ی 27 بحار جمله هایی هست كه امام می فرماید: «اكره ان آخذ برسول اللّه ما لا اعطی مثله» . و در روایتی هست كه فرمود: «ما اكلت بقرابتی من رسول اللّه قطّ.
#داستان_راستان
🌹شهید سید مجتبی نواب صفوی🌹 شجاعت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
قرار شد با شاه ملاقاتی داشته باشد. همان روز ملاقات ، مطلبی بر علیه حجاب در روزنامه ها چاپ شده بود. قبل از اینکه پیش شاه برود درباریان می خواستند آداب و رسوم و تشریفات در حضور شاه بودن را یاد او بدهند !!! و هر بار او با قاطعیت میگفت: "خودم بلدم چطور رفتار کنم!" وقتی داخل شد ... صدای روی میز کوبیدن آمد !
ایشان محکم روی میز میکوبید و میگفت: "مگه مسلمون نیستین ؟! چرا میزارین این مطالب چاپ بشه؟!" و کلی از نحوه اداره کردن کشور انتقاد کرد و رفت . بعد از رفتنش شاه مضطرب شده بود. گفت :" این سید! مثل یک افسری که با سرباز زیر دستش صحبت میکنه با من صحبت کرد! اصلا انگار نه انگار که شاهی هست!"
خدایا جسارت مقدس نواب به ما عطا بفرما !
راوی : محمود جم
کتاب "به یاری خداوند توانا" ص55
رهبر فداییان اسلام عزیزروحت شاد
برای شادی روح تمام شهدای اسلام ،صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#داستان_راستان