پياله گر شود خالي، زمين ويرانه ميگردد
به وقت تنگ دستي آشنا بيگانه ميگردد
مَشو هم صحبت نامرد كه كامت تلخ ميگردد
مصيبت ميكشد مردي كه با نامرد ميگردد
@joinchat907
خطا کار را به روزگار بسپار
محکمه عجیبی ست
نه شاکی میخواهد و نه شاهد
@joinchat907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلطان دلها باش اما دل نشکن
پله بساز اما از کسی بالا نرو
دورتو شلوغ کن اما تو شلوغیا
خودتو گم نکن
طلا باش اما خاکی ...👌👌
@joinchat907
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 پروین اعتصامی
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست! این پیراهن است، افسار نیست!
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست؟
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدهست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
@joinchat907
هدایت شده از حکایت های بهلول
🔞 30 ثانیه به نقطهْ قرمز رنگ خیره شو بعد بزن رو لینک زیر 👇🏻
ببین چی میشه 😳😱😱
https://eitaa.com/joinchat/2569405149Cbf642c6941
https://eitaa.com/joinchat/2569405149Cbf642c6941
https://eitaa.com/joinchat/2569405149Cbf642c6941
#برگام 😳🍂
هدایت شده از حکایت های بهلول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبحتون بخیر ✨🌱
.
اذان، تلفن خدا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حاج عبدالرزاق زین الدین، پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین، می گوید: شهید رجایی ـ رحمة الله علیه ـ می فرمود: چطور وقتی تلفن زنگ می زند، شما مضطربید که زود بروید و جواب دهید تا آقایی که پشت خط هست زیاد معطل نشود، حتی اگر در نماز هستید، نماز را سریع می خوانید تا بیایید جواب تلفن را بدهید! اذان که می گویند، خداوند پشت خط است; وظیفه ما این است که لبیک بگوییم.
به نقل از: مجله خیمه، شماره 8، آبان 82، ص 22
چمران آذربایجان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
شهید سید رفیع رفیعی در سال 1341، در یکی از محلات جنوبی تبریز، و در خانواده ای متدین دیده به جهان می گشاید. از شاخصه های شهید رفیعی در سنین کودکی و بعد از آن، حافظه قوی و هوش سرشارش بود. لوح های تقدیر و کارنامه های به جا مانده از او گواهی می دهند که تا هنگام گرفتن دیپلم، بدون استثنا در هر سال تحصیلی، شاگرد ممتاز و برگزیده می شد.
شاخصه دیگر سید رفیع، حساسیت بیش از حد در مورد استفاده از وقتش بود، چنانچه حاضر نمی شد حتی لحظه ای از عمر خود را به بطالت بگذراند. او حتی برای ایام تابستان نیز برنامه داشت که حتماً به کار و حرفه ای بپردازد.
ایشان همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، پس از اخذ دیپلم و به سبب انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها، موقتاً به همکاری با سپاه پاسداران روی می آورد تا پس از بازگشایی دانشگاه ها، مجدداً تحصیل خود را ادامه دهد. اما جوّ معنوی آن زمان سپاه چنان او را شیفته می کند که دیگر برای همیشه قید دانشگاه را می زند.
او مدتی در واحد بسیج عشایری سپاه مغان، به عنوان مربی عقیدتی و نظامی، چنان در روستاها و مناطق محروم مغان فعالیت می کند که پس از شروع جنگ، نیروی زیادی از آنجا راهی جبهه می شوند. سال شصت، مدتی به جبهه بستان می رود و توفیق می یابد تا در کنار شهدای بزرگواری چون علی تجلایی و مهدی باکری، سهمی در پیروزی عملیات طریق القدس داشته باشد.
او را برخلاف میل باطنی اش در تبریز نگه می دارند تا از وجودش برای آموزش نیروهای مردمی بهره گیرند. سید رفیع ابتدا زیر بار این امر نمی رفت و اصرار داشت به منطقه برگردد، اما وقتی به او تکلیف می کنند و مجبور به ماندن می شود، چنان مردانه و با صلابت، قدم در میدان می گذارد که همگان را به تحیر وا می دارد، چنانچه به سبب نبوغی که از خود نشان می دهد، به زودی نزد دوستانش ملقب می گردد به «چمران آذربایجان».
خاطراتی به یاد ماندنی از ایشان به جای مانده که از زبان برادر ایشان نقل می شود:
مسیرهای دوگانه
برف سنگینی باریده بود. صبح همه جا یخبندان بود و سرما. اتفاقاً سید رفیع شب قبلش با لندرور سیاه آمده بود خانه. صبح همین که پدرم از خانه رفت بیرون، او هم به فاصله کمی دنبالش رفت. مدتی بعد از شهادت سیدرفیع، پدرم تعریف کرد:
«اون روز قصد داشتم با تاکسی و این جور چیزها برم سرکار. هنوز توی کوچه چند قدمی نرفته بودم که رفیع با لندرور کنار پام نگه داشت. من هم از خدا خواسته سوار شدم. سر جاده سنتو که رسیدیم، نگه داشت. بعد از این که کلی ازم معذرت خواهی کرد، گفت: «پدرجان ما مسیرمون تا این جا باهم یکی بود، از این جا راه پادگان از راه کارخانه شما جدا می شه، من دیگه بیشتر از این نمی تونم خدمتت باشم».
ادامه دارد....
دروغ رزمنده
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
اومد و بهم گفت: میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهامرو بخورم؟
سـاعت چهـار صبح بیـدارش کردم. تشـکر کرد و بلند شـد از سـنگر رفـت بیرون،
بیسـت الی 25 دقیقه گذشـت، اما نیومد. نگرانش شـدم. رفتم دنبالش؛ دیدم یه قبر
کنـده و توش نمـاز شـب میخونـه و زارزار گریه میکنه.
بهش گفتم: مرد حسابی! تو که منو نصف جون کردی؟!
میخواسـتی نماز شـب بخونـی چرا بـه دروغ گفتی مریضـم و میخـوام داروهامرو
بخورم؟!
برگشـت و گفت: خدا شـاهده من مریضم، چشـمای من مریضه، دلـم مریضه، من
16 سـالمه؛ چشـام مریضـه چـون توی این 16 سـال امـام زمان رو ندیـده؛ دلم
مریضـه، بعـد از 16 سـال هنـوز نتونسـتم با خدا خـوب ارتبـاط برقرار کنم؛ گوشـام
مریضـه، هنوز نتونسـتم یه صدای الهی بشـنوم...
مجله آشنا..شماره ۱۹۶
حافظان بیت المال
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حاج حسین مجروح شیمیایی بود
کمیسیون پزشکی تصویب کرد که برای درمان بره خارج از کشور
حاجی مخفیانه با پزشک معالج خودش تماس گرفت
ازش خواست صادقانه با او در موردی بیماری اش صحبت کنه
دکتر گفت: هیچ درمانی برا بیماریش وجود نداره و اعزامش بی فایده است
حاج حسین هم بلافاصله با مسئولین مربوطه تماس گرفت و گفت:
حاضر نیستم بیت المال رو صرف کاری کنین که نتیجه نداره...
خاطره ای از زندگی شهید حاج حسین محمدیانی
راوی : عموی شهید
منبع: کتاب حافظان بیت المال ، صفحه 145
#داستان_راستان
🔴 کیفر بد اخلاقی
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله ومردم از خاکسپاری #سعد_بن_معاذ بازگشتندپرسیدند:ای رسول خدا با سعد کاری کردی که با هیچکس دیگری نکردی جنازه اش را بدون ردا و کفش مشایعت کردی؟فرمود:فرشتگان بدون کفش و ردا در تشیع او حاضر شدندومن به آنان تاسی کردم .گفتند:یکبارسمت راست تابوت و بار دیگر سمت چپ آن را گرفتی!
فرمود: دستم در دست جبرئیل بود و هر جا را که او میگرفت میگرفتم.
گفتند: به غسل او فرمان دادی و خودت بر جنازه اش نماز گزاردی و خودت به خاکش سپردی؛ آنگاه فرمود همانا عذاب قبری بر سعد اصابت کرد؟
فرمود: آری، رفتار او سعد با خانواده اش تند بود. 1
در مذمت سختگیری بر خانواده از رسول خدا به روایت شده است که فرمود: بدترین مردم مرد سختگیر بر خانواده است. 2
شخصی پرسید: ای رسول خدا! مراد از سختگیری بر خانواده چیست؟ فرمود: مرد هرگاه وارد خانه شد همسرش بترسد و فرزندش بهراسد و بگریزد و هرگاه از خانه بیرون رفت همسرش بخندد. 3
1.علل الشرایع، ص۳۱۰
2.الجامع الصغیر، ج2، ص77
3.مجمع الزوائد، ج8، ص ه٢
#داستان_راستان