eitaa logo
راوی شو
854 دنبال‌کننده
21 عکس
13 ویدیو
0 فایل
هماهنگی و پشتیبانی: @raavisho_admin باشگاه راویان پیشران
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمم رو که باز کردم، فک کردم ساعت خونه خراب شده! اما سالم بود😴 ساعت هفت و نیم بود. من نیم ساعت فرصت داشتم مسیر یک ساعته تا محل کار رو طی کنم 😭 با صورت نشسته و لباس چروک سریع از خونه پریدم بیرون 😵‍💫 ساعت هفت و سی و پنج دقیقه، آفتاب وسط آسمون چکار می‌کنه؟ انگار سر ظهره! بدو بدو رفتم سرکوچه که تاکسی بگیرم و خودمو به مترو برسونم. از دور یه تاکسی زرد خسته بهم نزدیک شد. ای بابا! این راننده پیر خسته لابد میخواد یه ربع این یه ذره مسیر رو طول بده.🚖 چشم چشم کردم شاید ماشین دیگه‌ای پیدا بشه اما خبری نبود. مجبور شدم سوار همون تاکسی خسته بشم.🚕 دو تا مسافر دیگه هم تو ماشین بودن. یه خانوم صندلی جلو نشسته بود و یه آقای سیبیلو با ظاهر عصبی عقب. وقتی سوار شدم، بحث‌شون بالا گرفته بود. راننده تاکسی می‌گفت ما باید رای بدیم و سرنوشت‌مون رو خودمون تعیین کنیم. مسافرا هم مخالف بودن. دیدم اینجوری نمیشه. باید با یه حرکت ایذایی بحث رو جمع کنم که سرعت ماشین بالا بره☺️ با صدای بلند گفتم: آقایون، خانوم محترم. بحث نکنید. هرکی رای میده، کرایه‌ش با من 😐 چند ثانیه همه سکوت کردن. آقای بغل‌دستی‌م یه نگاهی بهم کرد گفتم الان میزنه زیر گوشم. یهو لبخند زد و گفت باشه🤑 هیچی دیگه! هم سر کار تاخیر خوردم. هم به جای ده تومن، چهل تومن کرایه تاکسی دادم😅 خانوم و آقای محترمی که با یه کرایه تاکسی نظرتون عوض شد. اگه رای ندادید، ان‌شاءالله تاکسی‌تون تو راه خراب بشه و دیر برسید سرکار (جمله آخر رو درحالی می‌نویسم که با مشت به سینه می‌کوبم)🥴 راوی: ⁦⏱️⁩ آخرین مهلت ارسال روایت‌: ساعت ۲۴ روز چهارشنبه ۶ تیر ماه 🔺 آیدی ارسال روایت: @raavisho_admin راوی شو | باشگاه راویان پیشران 🆔️ @Raavi_sho